طی چند جنگ در نهایت ایرانیان از اعراب شکست خوده و کشور ایران به دست لشکر عرب‌ها اشغال شد. حملهٔ اعراب به ایران به مجموعه حملاتی به امپراتوری ساسانی در قرن هفتم میلادی اشاره دارد که از زمان ابوبکر شروع شده، در زمان عمر به اوج خود رسید و در زمان عثمان منتهی به سقوط کامل دولت ساسانی در سال ۶۵۱ میلادی (مطابق با سال ۳۰ هجری قمری) و کشته شدن یزدگرد سوم، آخرین پادشاه ساسانیان، بود.

به دنبال آن جریان‌هایی در مخالفت با اعراب در ایران ایجاد شد. که از جمله آن حمله پیروز نواده یزدگرد به همراهی لشکر چین به ایران بود. دکتر تورج دریایی استاد تاریخ ایران باستان در دانشگاه فولرتن کالیفرنیا طی نوشتاری در این باره گفته است:

 

منابعی که در مورد حکومت آخرین شاه ساسانی یعنی یزدگرد سوم در دست داریم تمام بر پایه منابع ساسانی و به خصوص روایاتی است که تاریخ نگاران مسلمان دو یا سه قرن بعد از فروپاشی آن سلسله درباره وی نوشته اند.

از این رو آنچه بر یزدگرد سوم و خاندان او پس از دوران پادشاهی اش گذشته است به تنهایی بر اساس این منابع نمی تواند آگاه کننده باشد.

مهمترین منبع برای حکومت یزدگرد سوم تاریخ طبری می باشد که بیشتر متوجه فتوحات اعراب در آن زمان است. طبری درباره یزدگرد سوم می نویسد که در زمان برادر کشی شیرویه، او در استخر پنهان شده بود و در سال ۶۳۲ میلادی در آتشکده آناهیتا [آتشکده آناهید یا آناهیتا در شهر استخر فارس همان جایی است که خاندان ساسان از گذشته های دور تولیّت و موقعیت دینی نگهداری آتش آن را داشتند و برای شاهان ساسانی جایگاهی بعنوان مشروعیت بخشی به سلطنتشان را داشت] تاجگذاری کرد.

یزدگرد در زمان به تخت نشستن بیش از ۱۵ یا ۱۶ سال نداشت. چهار سال بعد جنگ قادسیه و چند سال بعد از آن جنگ نهاوند، باعث شکست کامل ساسانیان در ایرانشهر شد.

در زمانی که گروهی از ایرانیان در مقابل اعراب در نواحی مختلف ایستادگی می کردند و کم کم معلوم می شد که دیگر نمی توان با مهاجمین جنگید، مدارکی وجود دارد که نشان می دهد خاندان ساسان همراه با گروه کثیری از ایرانیان به چین رفتند و با کمک فغفور چین برای آزاد کردن ایرانشهر سعی نمودند.

یزدگرد سوم در سال ۶۵۱ در شرق ایران کشته شد. کشته شدن او به صورت داستانی بازگو شده است که توسط آسیابانی به قتل رسید اما به نظر می رسد که روایت ثعالبی در این که سواران ماهویه به دستور او این شاه را یافتند و یزدگرد سوم را در همانجا با طناب خفه کردند، موثق تر می نماید. اما وی قبل از این فاجعه سعی بسیار کرد تا با کمک فغفور چین و قوای تازه، پیروز شود.

از این زمان است که منابع چینی به خصوص تاریخهای تانگ به ما در این باره کمک می کنند.

دو کتاب تاریخی مهم وجود دارد یکی«تاریخ جدید تانگ» است و دیگری «تاریخ قدیم تانگ». با این که دو کتاب با یکدیگر تفاوتهایی دارند، روایت آزاد ساختن ایرانشهر در آن وجود دارد. این متون را شاوانز نزدیک به یک قرن پیش به زبان فرانسه ترجمه کرده است. به علاوه مدارک جدیدتری توسط تاریخدانان چینی ارائه شده است که به اطلاعات ما در این مورد می افزاید. همچنین چین شناس ایتالیایی، فُرته مطالعات گرانبهایی درباره تاریخ این دوره ارائه داده است که به آن توجه خواهیم کرد.

یزدگرد سوم ( issu-ssu/i-ssu-hou) در سال ۶۳۸ یک گروه را به رهبری mo-se-pan (مرزبان) به چین فرستاد تا از آن دولت کمک بگیرد.

فُرته نشان داده است که تاریخ این سفر باید ۶۴۷ باشد ولی قبل از آن زمان نیز در سال ۶۳۹ یزدگرد گروه دیگری را به آنجا فرستاده بوده است. در میان این گروه دو پسر و سه دختر یزدگرد نیز بودند.

در سال۶۵۸ پیروز(Pi ru-szu) یکی از پسران یزدگرد از فغفور چین به نام گازنگ(۶۴۹-۶۸۳) کمک خواست.

پیروز توانست با کمک چینیان در سال ۶۵۸ دولت پارسی(po-szu)(ایرانی) را با پایتخت زرنگ(chi-ling) به وجود بیاورد.

این فرصت برای حکومت پیروز همزمان بود با خبر باز پس گیری سیستان بین سالهای ۶۵۸ و ۶۶۳ و بدین ترتیب حکومت دوم ساسانی در سیستان برپا شد.

شاید به همین دلیل است که سکه‌های بسیاری از یزدگرد برای سال بیستم پادشاهی وی(۶۵۰/۶۵۱) با ضرب سیستان وجود دارد که به نظر سکه شناسان پس از سال ۶۵۱ و مرگ یزدگرد ضرب شده اند.

این امر ممکن است به آن معنی باشد که پیروز همچنان سکه های ساسانی را به نام پدرش ضرب می کرده است و این، خود نشان از تلاش خاندان ساسانی برای کسب حقانیت و مشروعیت و  شاید به معنی حکومت پیروز در نواحی شرقی ایرانشهر بوده است.

طبق منابع چینی،فغفور گازنگ در ۱۴ فوریه سال ۶۶۳ پیروز را به عنوان حاکم منصوب کرد اما پیروز در سال ۶۷۳ یا ۶۷۴ دوباره به دربار فغفور رفت که این موضوع نشان دهنده شکست او از اعراب می باشد.

آیا بین سالهای ۶۵۸ تا ۶۷۳ او هنوز با اعراب در جنگ بوده است؟ فقط در سال ۶۷۳ یا ۶۷۴ بود که پیروز ،سیستان و دومین پادشاهی ساسانی را از دست داد، چون طبق منابع چینی وی از ۲۴ ژوئن ۶۷۳ تا ۱۱ فوریه ۶۷۴ در پایتخت فغفور حضور داشته است ولی او بار دیگر به غرب بازگشت و در سال بعد در ۱۷ ژوئن ۶۷۵ برای آخرین بار به دربار چین آمد.

او توسط گازنگ لقب(you wuwei jiangium) [معادل فارسی: ژنرال گارد جنگی راست]را گرفت که یکی از شانزده لقبی بود که در کاخ سلطنتی چین برای بزرگان از آن استفاده می شد.

او در سال ۶۷۷ دستور داد یک معبد به نام Bosi-si ((معبد پارسی))(پارسیگ Bosi) در شینجان بسازند.

پیروز در سال ۶۷۸ یا ۶۷۹ درگذشت. اما خاندان ساسان آرزوی خود را برای بازگشت به فرمانروایی از دست نداد.

به توصیه ژنرال چینی پی ژینگجین(Pei Xingian) به فغفور، پسر پیروز به نام نرسه(ni-nie-che) در تبعید بر تخت شاهنشاهی ایران نشست.

پرفسور آرتور کریستنسن به اشتباه یا بدون توجه به منابع چینی این تاریخ را ۶۷۲ میلادی تخمین زده است، ولی فُرته آن تاریخ را به تازگی تصحیح کرده است. در اینجا باید گفت که منابع ایرانی نیز سلطنت پیروز را به یاد داشته اند. از او در بخش هیجدهم بُندَهِش چنین یاد شده است: « پسر یزدگرد به هندوستان شد،سپاه و گُند[ گُند به معنی لشگر و سپاه است و معرب آن واژه جند است که اکنون استفاده فراوان دارد] آورد،پیش از آمدن به خراسان درگذشت،آن سپاه و گُند بیاشفت».

در اینجا مقصود از((هندوستان به طور حتم تخارستان و آسیای میانه امروزی می باشد. زیرا بنا به گفته بیرونی ساکنان زرتشتی سُغد بر این باور بودند که پنجاب و شمال آن و کوههایش یعنی هندوکش به عنوان هند/سند شناسایی می شده است. پسر یزدگرد در چین دفن شد ولی تا امروز مجسمه او که – به مانند دیگر مجسمه ها در این محل بدون سر است در جلو آرامگاه گازنگ وجود دارد و در پشت آن مجسمه این کتیبه نوشته شده است:

you xiaowei da jiangiun jilan Bosi dudu Bosi wang Bilusi

«پیروز شاه پارس (ایران)ژنرال بزرگ گارد جنگی راست و سپهبد پارس (ایران) »

http://yazdfarda.com/media/news_gal/file_101964.jpeg

تصویر مجسمه های بی سر ایرانیان، شاهزاده‌های ایرانی و سربازان چینی‌ها در آرامگاه گازنگُ امپراتور چین در شیانلینگ

با توجه به این موضوع باید گفت که نظر زنده یاد مهرداد بهار در یادداشتهایش بر بندهش درباره پیروز که «مدارک تاریخی از گریز او به چین حکایت می کند و ظاهرا کوششی هم برای بازگشت نکرد و عمری به خصب عیش در چین به سر برد» نادرست می باشد.

پسر پیروز نرسه، نیز به نوبه خود در سال ۶۷۹ همراه گروهی سرباز برای آزاد ساختن ایرانشهر به غرب رفت و در تخارستان به مدت ۳۰ سال با اعراب جنگید.

در سال ۷۰۸ یا ۷۰۹ به پایتخت چین بازگشت و عنوان ژنرال گارد چپ(zou tunwei jiagiun) را دریافت کرد. مجسمه او نیز در همان جایی که مجسمه پدرش هست وجود دارد.

او با نام نرسهmanmei خدای da shouing پارس مشخص شده است.

در سال ۷۰۵ بلخ، در سال ۷۰۹ بخارا و در سال ۷۱۳ سمرقند و فرغانه توسط اعراب تسخیر شدند و پس از آن به پامیر و کشگر راه یافتند و با فرستادن نامه ای از فغفور چین خواستند تسلیم شود. اما تا زمانی که نرسه در شرق بود اعراب نتواستند این مناطق را تسخیر کنند و این نشانه قدرت او و جنگهای سخت و ایستادگی ایرانیان در شرق است.

 دکتر تورج دریایی استاد تاریخ ایران باستان در دانشگاه فولرتن کالیفرنیا به ویژه تاریخ ساسانیان و از پژوهشگران نامدار ایرانی در این زمینه هستند.تورج دریایی متولد1967 میلادی در تهران است.

تحصیلات مقدماتی را در ایران و یونان گذرانده و در سال 1999 از دانشگاه فولرتن کالیفرنیا موفق به اخذ مدرک دکترا گردیده است.

دکتر دریایی مجله بین المللی مطالعات ایرانی نامه ایران باستان را همزمان در داخل و خارج از ایران منتشر می کنند و همینطور راهبری پروژه ساسانیکا که آگاهیها،منابع  و پژوهشهای دنیای ساسانی را در بر می گیرد به عهده دارندُهمچنین فصلنامه تاریخ ایران باستان را به صورت اینترنتی انتشار می دهند که دوستان می توانند از آن بهره ببرند..برای وبلاگ مقاله جذابی را که به قلم دکتر دریایی در مجله ایرانشناسی دوره جدید سال 15  به چاپ رسیده است

 

                                                             دکتر تورج دریایی

مقاله ارزشمند دکتر تورج دریایی را به نقل از مجله ایرانشناسی

                   

                 فرزندان و نوادگان یزدگرد سوم در چین

منابعی که در مورد حکومت آخرین شاه ساسانی یعنی یزدگرد سوم در دست داریم تمام بر پایه منابع ساسانی  و به خصوص روایاتی است که تاریخ نگاران مسلمان دو یا سه قرن بعد از فروپاشی آن سلسله درباره وی نوشته اند.از این رو آنچه بر یزدگرد سوم و خاندان او پس از دوران پادشاهی اش گذشته است به تنهایی بر اساس این منابع نمی تواند آگاه کننده باشد.مهمترین منبع برای حکومت یزدگرد سوم تاریخ طبری می باشد که بیشتر متوجه فتوحات اعراب مسلمان در آن زمان است.طبری درباره  یزدگرد سوم می نویسد که در زمان برادر کشی شیرویه،او در استخر پنهان شده بود و در سال 632 میلادی در آتشکده آناهیتا تاجگذاری کرد.یزدگرد در زمان به تخت نشستن بیش از 15 یا 16 سال نداشت.چهار سال بعد جنگ قادسیه و چند سال بعد از آن جنگ نهاوند،باعث شکست کامل ساسانیان در ایرانشهر شد.در زمانی که گروهی از ایرانیان در مقابل اعراب در نواحی مختلف ایستادگی می کردند و کم کم معلوم می شد که دیگر نمی توان با مهاجمین جنگید،مدارکی وجود دارد که نشان می دهد خاندان ساسان همراه با گروه کثیری از ایرانیان به چین رفتند و با کمک فغفور چین برای آزاد کردن ایرانشهر سعی نمودند.یزدگرد سوم در سال 651 در شرق ایران کشته شد.کشته شدن او به صورت داستانی بازگو شده است که توسط آسیابانی به قتل رسید اما به نظر می رسد که روایت ثعالبی در این که سواران ماهویه به دستور او این شاه را یافتند و یزدگرد را در همان جا با طناب خفه کردند موثق تر می نماید.اما وی قبل از این فاجعه سعی بسیار کرد تا با کمک فغفور چین و قوای تازه،ایران را آزاد سازد.از این زمان است که منابع چینی به خصوص تاریخهای تانگ به ما در این باره کمک می کنند.دو کتاب تاریخی مهم وجود دارد یکی(( تاریخ جدید تانگ)) است و دیگری ((تاریخ قدیم تانگ)).با این که دو کتاب با یکدیگر  تفاوتهایی دارند،روایت آزاد ساختن ایرانشهر در آن وجود دارد.این متون را شاوانز نزدیک به یک قرن پیش به زبان فرانسه  ترجمه کرده است.به علاوه مدارک جدیدتری توسط تاریخدانان چینی ارائه شده است که به اطلاعات ما در این مورد می افزاید.همچنین چین شناس ایتالیایی، فُرته مطالعات گرانبهایی درباره تاریخ این دوره ارائه داده است که به آن توجه خواهیم کرد.

یزدگرد( issu-ssu/i-ssu-hou) در سال 638 یک گروه را به رهبری mo-se-pan (مرزبان) به چین فرستاد تا از آن دولت کمک بگیرد.فُرته نشان داده  است که تاریخ این سفر باید 647 باشد ولی قبل از آن زمان نیز در سال 639 یزدگرد گروه دیگری را به آنجا فرستاده بوده است.در میان این گروه دو پسر و سه دختر یزدگرد نیز بودند.در سال658 پیروز(Pi ru-szu) یکی از پسران یزدگرد از فغفور چین به نام گازنگ(649-683) کمک خواست.پیروز توانست با کمک چینیان در سال 658 دولت پارسی(po-szu)(ایرانی) را با پایتخت زرنگ(chi-ling) به وجود بیاورد.این فرصت برای حکومت پیروز همزمان بود با خبر آزاد شدن سیستان از زیر سلطه اعراب.بین سالهای 658 و 663 حکومت دوم ساسانی در سیستان برپا شد.شاید به همین دلیل است که سکه های بسیاری از یزدگرد برای سال بیستم پادشاهی وی(650/651) با ضرب سیستان وجود دارد که به نظر سکه شناسان پس از سال 651 و مرگ یزدگرد ضرب شده اند.این امر ممکن است به آن معنی باشد که پیروز همچنان سکه های ساسانی را به نام پدرش ضرب می کرده است و این،خود نمودار حقانیت آن خاندان و حکومت پیروز در شرق ایرانشهر بوده است.

 

                 سکه یزدگرد سوم ضرب سیستان سال بیست پادشاهی او(از اینترنت سایت sasanian empire)

 

طبق منابع چینی،فغفور گازنگ در 14 فوریه سال 663 پیروز را به عنوان حاکم منصوب کرد اما پیروز در سال 673/674 دوباره به دربار فغفور رفت که این موضوع نشان دهنده شکست او از اعراب می باشد.آیا بین سالهای 658 تا 673 او هنوز با اعراب در جنگ بوده است؟فقط در سال 673/674 بود که پیروز ،سیستان  و دومین پادشاهی ساسانی را از دست داد،چون طبق منابع چینی وی از 24 ژوئن 673 تا 11 فوریه 674 در پایتخت فغفور حضور داشته است ولی او بار دیگر به غرب بازگشت و در سال بعد در 17 ژوئن 675 برای آخرین بار به دربار چین آمد.او توسط گازنگ لقب(you wuwei jiangium) ((ژنرال گارد جنگی راست)) را گرفت که یکی از 16 لقبی بود که در کاخ سلطنتی چین برای بزرگان از آن استفاده می شد.او در سال 677 دستور داد یک معبد به نام Bosi-si ((معبد پارسی))(پارسیگ Bosi) در شینجان بسازند.پیروز در سال 678/679 درگذشت.در صفحات بعد از ((معبد پارسی))سخن خواهیم گفت.اما خاندان ساسان آرزوی خود را برای آزاد ساختن ایران از دست اعراب از دست نداد.به توصیه ژنرال چینی  پی ژینگجین(Pei Xingian) به فغفور،پسر پیروز به نام نرسه(ni-nie-che) در تبعید بر تخت شاهنشاهی ایران نشست.کریستنسن  به اشتباه یا بدون توجه به منابع چینی این تاریخ را 672 میلادی تخمین زده است،ولی فُرته آن تاریخ را به تازگی تصحیح کرده است.در اینجا باید گفت که منابع ایرانی نیز سلطنت پیروز را به یاد داشته اند.از او در بخش هیجدهم بندهش چنین یاد شده است: (( پسر یزدگرد به هندوستان شد،سپاه و گُند آورد،پیش از آمدن به خراسان درگذشت،آن سپاه و گُند بیاشفت))

در اینجا مقصود از((هندوستان به طور حتم تخارستان  و آسیای میانه امروزی می باشد.چون بنا به گفته بیرونی ساکنان زرتشتی سغد بر این باور بودند که پنجاب و شمال آن و کوههایش یعنی هندوکش به عنوان هند/سند شناسایی می شده است.پسر یزدگرد در چین دفن شد ولی تا امروز مجسمه او که - به مانند دیگر مجسمه ها در این محل  بدون سر است در جلو آرامگاه گازنگ وجود دارد و در پشت آن  مجسمه این کتیبه نوشته شده است:

you xiaowei da jiangiun jilan Bosi dudu Bosi wang Bilusi

 ((پیروز شاه پارس (ایران)ژنرال بزرگ گارد جنگی راست و سپهبد پارس (ایران) )).

 

 تصویر مجسمه های بی سر در آرامگاه گازنگُ امپراتور چین در شیانلینگ Qianling

 

با توجه به این موضوع باید گفت که نظر زنده یاد مهرداد بهار در یادداشتهایش  بر بندهش درباره پیروز که ((مدارک تاریخی از گریز او به چین حکایت می کند و ظاهرا کوششی هم برای بازگشت نکرد و عمری به خصب عیش در چین به سر برد))نادرست می باشد.پسر پیروز نرسه،نیز به نوبه خود در سال 679 همراه گروهی سرباز برای آزاد ساختن ایرانشهر به غرب رفت و در تخارستان به مدت 30 سال با اعراب جنگید.در سال 708/709 به پایتخت چین بازگشت و عنوان ژنرال گارد چپ(zou tunwei jiagiun)  را دریافت کرد.مجسمه او نیز در همان جایی که مجسمه پدرش هست وجود دارد.او با نام نرسهmanmei خدای da shouing پارس مشخص شده است.اعراب در سال 705 بلخ،در سال 709 بخارا، و در سال 713 سمرقند و فرغانه را تسخیر کردند و پس از آن به پامیر و کشگر راه یافتند و با فرستادن نامه ای از فغفور چین خواستند تسلیم شود.اما تا زمانی که نرسه در شرق بود اعراب نتواستند این مناطق را تسخیر کنند و این نشانه قدرت او و جنگهای سخت و ایستادگی ایرانیان در شرق در مقابل اعراب است.

اما باید به یاد داشت که شخص دیگری نیز وجود داشته است که از او در منابع چینی با نامAluohan یاد شده که در سال 710 درگذشته و عنوان (( ژنرال گارد راست)) را داشته است،در صورتی که پیروز نیز همین عنوان را داشت.در این جاست که به این مهم پی می بریم که هردو باید از خاندان سلطنتی باشند و نظریه فُرته درباره این که نام او وهرام/بهرام می باشد صحیح به نظر می رسد.دو کار مهم او بنا به منابع چینی تماسهای او با امپراطوری روم شرقی و نیز ساختن یک بنای مهم در چین می باشد.فغفور چین او را بین سالهای 656 و660 به غرب فرستاده بود تا سعی در بازپس گرفتن ایرانشهر از اعراب کند.این کار او در بندهش به این صورت عنوان شده است:

و چون رومیان رسند  و یک سال پادشاهی کنند،آن هنگام،از سوی کابلستان یکی آید که بدو فره از دوده بغان است و (او را)کی بهرام خوانند.همه مردم با او باز شوند و به هندوستان و نیز روم و ترکستان،همه سویی پادشایی کند.همه بد گِروشان را بردارد،دین زرتشت را برپا دارد.

آیا در این متن نمی توان رفت و آمد دیپلماتیک بهرام را مشاهده کرد؟در کتاب پهلوی زند بهمن یسن زمانی که از((بهرام ورجاوند)) گفتگو می شود،سخن از یک فرد خیالی نیست که در آینده به نجات ایرانشهر خواهد آمد،بلکه منظور،بهرام،فرزند یزدگرد سوم است.این موضوع به خوبی با نگاه به فصل 7 متن زند بهمن یسن مشخص می شود:

(( و او پادشاهی که در دین به نام بهرام ورجاوند خوانند،زاده شود.....هنگامی که آن پادشاه سی ساله باشد...با سپاه و درفش بی شمار سپاه هندی و چینی،درفش برگرفته ...پادشاهی به(آن)کی رسد....))

پس به نظر می رسد که او سعی در آزاد ساختن ایرانشهر کرده و ایرانیان به انتظار بازآمدن او،آرزوی خود را در شعری به پهلوی به این صورت بیان کردند:

(( کی بود که پیکی آید از هندوستان

کآمد آن شاه  بهرام از دوده کیان

کِش پیل هست هزار بر سرآن هست پیلبان

کآراسته درفش دارد به آیین خسروان

که پیش لشکر برند سپاهسالاران

مردی گسیل باید کردن زیرک ترگمان

که شود بگوید به هندویان

که ما چه دیدیم از دست تازیان

بر یک گروه دین نزار کردند بیوژدند شاهان

شاه ما و هر که ایر بود ایشان

چون دیودین دارند چون سگ خورند نان

بستدند پادشاهی از خسروان

نه با هنر نه به مردی

بل به  افسوس و ریشخندی

بستدند به ستم از مردمان

زن و خواسته گاهِ شیرین باغ بوستان

گَزیت برنهادند ببختند بر سران

باج بی پایان خواستند ساکِ گران

بنگر که چند بد افگند آن دُروج به این جهان

که نیست بدتر از وی اندر این جهان

از ما بیامد آن

شاه بهرام ورجاوند از دوده کیان

پس بیاوریم کین تازیان

چون رستم کآورد صد کین سیاوشان

مَزگت ها فروهلیم بنشانیم آتشان

بتخانه ها بکنیم و پاک کنیم از جهان

تا نابود شوند دُروج زادگان از این جهان))

در اینجا نیز منظور همان بهرام فرزند یزدگرد است که با بهرام مذکور در ادبیات آخرالزمانی زرتشتیان آمیخته شده است،با این که بهرام نتوانست کاری را که ایرانیان در آرزوی آن بودند انجام دهد.فرزند او که طبق کتیبه چینیJuluo که هرماتا او را به درستی ((خسرو))خوانده،کار پدر را ادامه داد.

منابع دیگر نیز این روایت را تایید می کنند که شخصی که به نام خسرو در ارتش خاقان ترکستان در سال 728/729 با اعراب می جنگید،نوه یزدگرد بوده است.او نیز در سال 730/731 به پایتخت چین رفت.در آن زمان عده زیادی از ایرانیان در آسیای میانه و چین  ماندند و چند کتیبه در آنجا به جا گذاشتند.این بود پایان کار خاندان ساسان.ولی باید توجه داشت که این خاندان حدود یک صد سال برای آزاد ساختن ایرانشهر جنگید.

اما گفته شد که پیروز در سال 677 دست به ساختن معبدی زد که منابع چینی آن را ((معبد پارسی))می خوانند.قبل از او نیز یزدگرد چندین بار گروهی را به چین فرستاده بود و معابدی نیز در چین برپا شده بود.نویسندگان بر این باورند که این معابد آتشکده های زرتشتی بوده است.ولی این باور اشتباه به نظر می رسد.زیرا در تمام اعلامیه هایی که مذهب مسیحیت را در چین آزاد و قانونی می شمارد،کلمه Bosi-jing و معبد راBosu-si می خواند.در سال 647 اولین نماینده یزدگرد به نام Alopen که مسیحی بود درخواست به رسمیت شناختن مذهب مسیحیت را در چین کرده بود.جالب توجه است که این معبد،((پارسی))نام گذاشته شده بوده است،و به گفته فُرته انگار((پارسی))با مذهب مسیحیت ربط داشته یا به چشم چینیان این چنین بوده است.چرا یزدگرد درخواست ساختن یک معبد مسیحی کرده است؟احتمال دارد که خاندان ساسان و عده ای از بزرگان به این مذهب گرویده بوده اند.آیا ممکن است این دلیلی باشد بر به رسمیت نشناختن یزدگرد در بعضی از نقاط ایران و حرکت او به سوی شرق؟ما مدارک متعددی درباره گرویدن خاندان شاهی و بزرگان ساسانی به مذهب مسیحیت از قرن پنجم تا هفتم میلادی در دست داریم که به صورت کتابهای مربوط به شهیدان برجا مانده است.اما در کتیبه های دو زبانه ای که بر روی استودان در چین وجود دارد به نام شخصی،ماهشی نام که دختر پهلماسپ از قبیله سورن بوده و سال درگذشت او به سال یزدگردی و چینی داده شده است بر می خوریم.او در 26 سالگی درگذشته و گفته شده است که درخواست او این بوده است که جای او در کنار اهورامزدا و امشاسپندان باشد.سال درگذشت او 874 و نشان دهنده اقامت خاندان بزرگ ایرانی در چین است،واین نشان می دهد که ایرانیان مسیحی و زرتشتی در کنار هم در چین می زیستند.

در پایان می توان از این بررسی چند نتیجه به دست آورد.اول این که نباید تصور کرد که خاندان ساسان و ایرانیان پس از حمله اعراب از ایرانشهر دفاع نکردند و آن را به آسانی رها کردند.نه تنها یزدگرد،بلکه پسرانش پیروز و بهرام به سختی با اعراب جنگیدند.سپس نرسه فرزند پیروز،و خسرو به کارزار اعراب رفتند.با این که برای مدتی در قرن هفتم میلادی ساسانیان در سیستان حکومت کردند،سرانجام اعراب بر آنها پیروز شدند.موضوع دیگری که در اینجا به نظر می رسد این است که با این که ایرانیان به سختی با اعراب جنگیدند چرا مهاجمین توانستند ساسانیان را شکست دهند؟این شکستها معمولا به خاطر ضعف اجتماعی جامعه ساسانی دانسته شده است، ولی این باور کاملا اشتباه است چون نه تنها اعراب توانستند ایرانشهر را شکست دهند بلکه در سال 751 چینیان را نیز شکست سختی دادند و آسیای میانه را به تصرف خود درآوردند.هراکلیوس/هرقل امپراطور روم نیز تمام سوریه،فلسطین،مصر و قسمتی از آناتولی را به اعراب باخت.پس باید دلیل شکست ایرانیان، چینیان ، و رومیان را در امر دیگری جست.به نظر من استفاده از تکنولوژی رومی مانند منجنیق، و سوارنظام سریع و سبک عرب می توانست سوار نظام سنگین و کند ساسانی را به راحتی شکست دهد و همین کار را نیز انجام دادند.نکته آخر مساله رواج مسیحیت در ایران است.مدارک چینی نشان می دهد که اکثر ایرانیان در چین مسیحی بودند و یزدگرد و فرزندانش نیز معابد/کلیسای مسیحی در چین برپا کردند.

دانشگاه ایالتی کالیفرنیا فولرتون

((پایان))










  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا