سید صدرالدین حسینی مشهدی

پیرمرد نماز را که سلام می داد، به آرامی روی پله اول منبر می نشست و سخن آغاز می کرد. «بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدالله رب العالمین. الصلوة و السلام علی سیدنا و نبینا ابی القاسم المصطفی محمد و آله آل الله و العنه علی اعدائهم اجمیعن من الآن الی قیام یوم الدین» مسئله ای از احکام می گفت و با گفتن «صلواتِ بر محمد و آل» مسجد یکصدا بر محمد و آلش درود می فرستاد. سکوتی حاکم می شد و واعظ بی تکلف و خودمانی شروع می کرد به وعظ. کمتر می شد که از مراد خود حاج شیخ غلامرضا یادی نکند. از بایدها و نبایدهای زندگی روزمره می گفت. از اخلاق خوش می گفت. از این که «مواظب زبانتان باشید، مسلمان نباید بداخلاق باشد. از جمله چیزهایی که فقر می آورد بداخلاقی است. به خاطر این صفات بد، نعمت هایی که قرار بوده خدا به ما بدهد؛ دیگر نمی دهد.» ما برحذر می داشت از شکستن دل کسان و می گفت «مواظب باشید در زندگی تان دل کسی را نشکنید. اگر اخلاقتان بد است، آن را عوض کنید. زن و شوهری که با هم بداخلاقی می کنند، در قیامت معطل خواهند شد! اگر انسان صفات بدی داشته باشد، باید جوابگوی آنها باشد ؛ ولو اینکه دوست مرتضی علی(ع) باشد.»

پیرمرد مدام گوشزد می کرد به حلال و حرام. و ملاک و سنجه اش برای درستی اعمال شادی و غصه ائمه بود. باورش این بود که «سیمی از قلب شما به قلب 14 معصوم وصل است که هر وقت آن ها را صدا بزنید می گویند لبیک! این سیم با غیبت و نگاه به نامحرم و نماز نخواندن و روزه نگرفتن قطع می شود.» می گفت «چون طلاهایتان را دوست دارید، وقتی جرم می‌گیرند؛ تمیزشان می‌کنید. ائمه (س) هم شما را دوست دارند. اگر می‌خواهید شما را در آغوش بگیرند، باید خودتان را [از گناهان] تمیز کنید.»

واعظ در ذم دنیا می گفت. یادمان می آورد که «انسان هرچه از مال دنیا پیدا کند برای دیگران می گذارد و می رود. آدمی باید چیزی برای خودش و آخرتش ذخیره کند.»  از بیچارگی مان می گفت و اینکه «بشر بیچاره است. کاش می‌فهمیدم بیچاره‌ایم» و اینگونه برحذرمان می داشت از فداشدن برای دنیا که «خدا دنیا را برای تو خلق کرده، تو را برای دنیا خلق نکرده. تو فدای دنیا نشو» اینگونه از رفاقت با خدا می گفت که «رفیقی بهتر از خدا در دنیا هست؟ کسی قدرتمندتر و ثروتمندتر از خدا هست؟ پس با خدا رفیق باشید و هرچه می‌خواهید از او بخواهید.» اما در عین حال معتقد بود ««لم یلد و لم یولد» یعنی خدا با کسی قوم و خویش نیست. حتی با پیامبر، فاطمه زهرا و امام حسین هم قوم و خویش نیست.»

پیر مرد هنگام وعظ بیشتر سرش پایین بود و جمعیت را نگاه نمی کرد، فقط هرازگاهی سرش را بالا می آورد. نام ائمه از زبانش نمی افتاد . باورش این بود که « روزهای دوشنبه و پنجشنبه اعمال همه مردم را نزد امام زمان(عج) می برند. خدا حجتش را طوری خلق کرده که از ما فی الضمیر همه مطلع است و فقط برای احترام و تشریفات پرونده ها را نزد ایشان می برند. وگرنه ایشان همه اعمال ما را می بینند و از آن مطلعند. »

و چقدر از یاد مرگ و قیامت می گفت. از این که «اگر دنیا جای ماندن بود ائمه(ع) می ماندند. آنها می دانستند که دنیا جای رفتن است نه جای ماندن!» از اینکه «هنگام مرگ، عزرائیل به کسی که از او درخواست مهلت کرده می گوید: اگر قرار بود به کسی فرصت دهیم به سلیمان بن داوود می دادیم که ایستاده نمیرد!» از اینکه «روز چهلم پس از مرگ انسان، روح او گریان می گوید: ای بدن چقدر گناه کردی و به یاد اینجا نبودی ، من رفتم تا قیامت!»

 از آمادگی برای مرگ می گفت. «بدانید وقتی سنتان به 20 و 30 می رسد، اذان ظهر عمرتان را گفته اند [و وارد بعدازظهر عمرتان شده اید]. خود را برای آن دنیا آماده کنید و دست خالی نروید.» و توصیه می کرد که «هرشب قبل از خواب یک آیة الکرسی، حمد، توحید و تسبیح صلوات بخوانید و برای دوستان خدا از گذشته تا آینده طلب مغفرت کنید و ثوابش را به آنها [هدیه] دهید. این کار را انجام دهید، تا کاری را برای خودتان انجام داده باشید. انسان هرچه از مال دنیا پیدا کند برای دیگران می گذارد و می رود. آدمی باید چیزی برای خودش و آخرتش ذخیره کند.»

و از شرمساری روز قیامت اینگونه یاد می کرد «سعی کنیم به گونه ای باشیم که وقتی ما را در قبر می گذارند و اعمالمان را نشانمان می دهند، خجالت زده نشویم. اعمالمان طوری نباشد که موجب گریه امام زمان(عج) شود.» می گفت «اعمالتان را خودتان ثبت کنید. مواظب باشید اعمالتان طوری باشد که وقتی شب اول قبر خواستید آنها را بخوانید، بتوانید!» و بخاطر همین قلت عملها بود که دعا می کرد «خدایا همه ما را مفتی بیامرز» و همه آمین می گفتیم.

و در آخر کلامش را با یاد سیدالشهدا خاتمه میداد « امام حسین(ع) می توانست به کربلا نیاید. ولی گفت ما برای حفظ اسلام حرفی نمی زنیم و تسلیم هستیم. امام حسین(ع) پسرش را در راه اسلام داد. من برای فرزندانم چکار انجام داده ام؟ چند دفعه با پسر و دخترم صحبت کرده ام؟ این اسلام راحت بدست ما نرسیده است»

سخنش که تمام می شد از منبر بر می خواست . ملازمانش عبایش را روی دوشش مرتب می کردند و عصازنان می رفت به سمت در خروجی مسجد. یکی التماس دعا می گفت. یکی دستش را می بوسید. یکی سوالی می پرسید و خیلی ها هم دستی به عبایش می کشیدند . آسید جواد حیدری پیر مردا این مردم بود ...

> مطلب این صفحه را به زبان دلخواه خود ترجمه کنید

 

این خبر را با دوستان خود به اشتراک بگذارید










  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا