دکترغلامرضا محمدی (کویر)


من ومرحوم عبدالجبار قرایی خیلی با هم رفیق بودیم هم به لحاظ وجه اشتراک هنری وفهمیدن زبان هم وهم اینکه او ایده هایی داشت که مدیران می توانستند کمکش کنند ومن چه موقعی که فرماندار تفت بودم وبعد که فرماندار یزد شدم کمکش میکردم ورابطه صمیمی داشتیم .اولین کارهایش با حمایت ما انجام شد.فکرهای خوبی برای گردشگران وصنعت توریسم داشت وکتاب با ساکنان یزدش آن موقع خیلی گل کرد.همیشه داشت فکر میکرد ،ابتکار داشت ،صاحبنظر بود ،نگران بود ومنتظر  ،درد داشت ،درد دین ومردم داشت.وخلاصه عاشق به معنی واقعی بود.اطلاعات عمیقی هم از رشته ی کاریش داشت.

قبل از انقلاب هم در لحظه لحظه انقلاب وپیروزی با مردم بود.همیشه دوربینش در دستش بودوبا عکس وفیلم وخاطرات وثبت لحظه ها عشق میکرد.در جنگ هم همیشه با جهاد وجهادگران و سنگر سازان بی سنگر که اداره کارش بود حاضر بود وخیلی زحمت کشید  ومن شاهد وناظر بودم.برادرش هم تو جنگ شهید شد...طرح صدها پروژه وکتاب وفیلم در ذهنش بود.آدم بی باک ومتهوری بود آخرش هم بی توجه به ایمنی کامل در یک فاصله چهل متری در شهرک صنعتی سقوط کرد ودر دم جان داد(تیر ماه 1375) وهمه هنرمندان ودوستان را عزادار کرد .وخیلی خیلی حیف شد .خدایش رحمت کناد واجر شهیدان به او عطا فرماید.شعر زیر البته برای شهیدان عکاس به مناسبت کنگره ملی شهیدان عکس که در یزد برگزار میشود سروده ام ولی به روح این عزیز هم تقدیم میکنم.که بی شک اجری کمتر از شاهدان عشق ندارد.

((((((((((((((((((((((((((())))))))))))))))))))))))))))))

یاد ایامی که خاک از عشق در اعجازبود

آسمان راآستان بر خیل پاکان باز بود

هفت دریا پیش طوفان شهیدان پست بود

هفت شهر عاشقی از عاشقان سرمست بود

از فروغ جبهه ،ظلمت بیمناک افتاده بود

 آسمانی کهکشان گویی به خاک افتاده بود

عکس بر می داشت آن عکاس،از گلزار عشق

تا گل افشانی کند آفاق را از کار عشق

لحظه لحظه فصل سرخ وصل را ترسیم کرد

عشق را یعنی به چشم دوربین تنظیم کرد

نقش برمیداشت تا شیدا کند ادراک را

شور بر میداشت تا مستی فزاید تاک را

نقش میزد واژگون رقص تن بی خویش  را

درجنون بیدلی ،جانهای بی تشویش را

نقش می زد صف به صف یاران از خود رسته را

یک چمن آلاله ،دلهای به هم پیوسته را

نقش می زد، موجِ  همت در قنوت ِ دردها

گلبن تسبیح ،در اندیشه ی شبگردها

نقش میزد باور طوفانی مردانِ مرد

اشتیاق وصل را در شور شیرینِ نبرد

عکس برمیداشت از پرپر شدن، پرواز، اوج

عکس بر میداشت از دریا ،تلاطم ،عشق ،موج

تا بماند رسمِ گلگون ِ دل وجان باختن

سر به جای سیم پیش پای یار انداختن......

عاقبت مجنون ما افسون این افسانه شد

آنکه بر میداشت طرح سوختن پروانه شد

دست افشان در دل میدانِ مین آتش گرفت

واژگون رقصید یعنی دوربین آتش گرفت

خاک ،گلگون ،لحظه ها لبریز بوی یاس شد

عاقبت عکاس ما،در عشق چون عباس شد

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا