دکتر حسین مصدق


1- مقدمه

زبان قراردادي نيست. (برخلاف عقيده اي عمومي!)

آنکه زبان را آفريد زبان را نيز آفريد!

سخن گفتن را خدا به انسانها ياد داده («خلق الانسان علمه البيان» الرحمن/ آیات 4 و 5)

زبان تابع شرايط جغرافيايي است و مي توان آن را به درختي تشبيه کرد و هر زبان را به درختي مثلاً فارسي را به سيب، عربي را به گلابي، انگليسي و فرانسه را به آلبالو و گيلاس و...

2- آواها

ريشه همه اين درختان در مغز (مرکز تکلم) و ساقه آنها از حنجره، زبانه مي زند و سه شاخه کوتاه «اَ اُ اِ» و سه شاخه بلند «آ او اي» و چند شاخه ترکيبي مي دهد. «اَ» و «اُ» و همين طور «آ» و «او» در همه جا يکي تز و ديگري سنتز و «اِ» و «اي» حکم آنتي تز را دارد!

مثل اَشک و اُشک و اِشک که اَشک و اُشک، تز و سنتز و اِشک آنتي تز است؛ مثل يخ و آب که در اثر کم و زياد شدن درجه حرارت به يکديگر تبديل مي شوند. یخ و آب تز و سنتز و حرارت آنتی تز است.

3- تأثیر لهجه بر آواها

ما معتقدیم همان طور که انار ساوه با انار يزد فرق دارد، گويش اهالي ساوه با گويش اهالي يزد فرق دارد.

و همينطور است تفت و میبد و مهريز و سایر شهرستان های یک استان.

3-1- لغت شناسی بر اساس تأثیر لهجه بر آواها

3-1-1- لغت شناسی نام شهرستان های یزد

v    یزد

کلمه «يزد» به معني ضعيف­نشين! چرا که «يوز» يعني تند و چابک و «ياز» يعني خيلي کند و ضعيف و «يز» بمعني نسبتاً ضعيف! و حرف «د» علامت بستر است پس «يزد» يعني ضعيف نشين.

v    تفت

«تفت» يعني گرم و اين گرمي (شديد) را کساني تشخيص مي دهند که در يک صبح تابستان از نقاط کوهستاني به طرف شهر يزد حرکت کرده باشند و يکي دو ساعت مانده به ظهر به تفت برسند!

v    میبد

«میبد» يعني معدن مي و «مي» بمعني محبت!

3-1-2- لغت شناسی نام محله ها و کوچه هاي شهر يزد

v    مردوا

«مردوا» به معني مردخيز. «مُريَوا» که شايد در اصل مُرغَوا يا مَرغَوا بوده است بمعني محل کشت گندم، جو و محصولاتی است که مربوط به خوراک مرغ و طیور می شود. به عبارت دیگر مُرغَوا به معنای محل کشت خوراک مرغ است.

v    فَهادان

«فَهادان» و «فهَدون» به معنای بچه پلنگ است. فَهَد در لغت عرب، به معنای بچه پلنگ است. جالب این جاست که مردم محلی به محله فهادان، محله جنگل می گویند. وجه تسمیه این نامگذاری به آداب مردم آن جا بر میگردد که مردمانی پهلوان هستند که زیر بار ظلم نمی روند. این خصوصیت اخلاقی را در نام رسمی فهادان به معنای بچه پلنگ می توان دید.

v    مالمير

«مالمير» مالِ امير، «کوچه شِرباز» محله شيرفروشان و... «ارنوا» (اناروا) محلي که بهترين انار را دارد (همان جايي که بعضي ها بخيال خود شق القمر کرده و نام ابرندآباد را براي آن تعيين کرده اند) علاوه بر اين يکي از شاهزاده خانم هاي ايران باستان «ارنواز» نام داشته است.

v    ارستان

«ارستان» انارستان

v    مجومرد

«مجومرد» (مي جو مرد) مرد جوياي محبت است که امروزه به رضوانشهر تغيير نام داده است!

3-1-3- لغت شناسی گويش يزدي:

«چَشم» که برخی از شهرهای ایران از جمله تهران، چِشم تلفظ مي کنند (با کسر چ) و «گِريه» که برخی از شهرهای ایران از جمله تهران، گَريه تلفظ مي کنند (با فتح گ)؛ اينها همه دليل دارد.

در سيستم اَ اُ اِ، چَشم چُشم چِشم را داریم. آنچه که نور از خود ساطع مي کند و موجب مي شود که ما آنرا ببینیم مي توان چُشم ناميد و عضو بینایی آن چَشم! به عبارت دیگر آن چه با آن می بیند چَشم است و آن چه دیده می شود چُشم نام دارد.

در قديم نظريه اي علمي! وجود داشته که نوري از چَشم ساطع مي شود، به جسم مي خورد و بعد به چَشم برمي گردد و اين موجب مي شود که آن جسم ديده شود.

و اما گِريه! در سيستم اَ اُ اِ، گَر گُر گِر را داریم:

گَریعنی بي رمق (کدوي گُرک= مل باريک)، گُر یعنی خيلي گرم، گَريه به معنای آب بي رمقي است که از چشم مي آيد. گُریه به معنای اشک آتشین است وقتی که به جای اشک، خون می گریند. و گِريه، هرچند اين آب در ظاهر بي رمق است اما در اصل از يک آتش دروني حکايت دارد!

و اين از وضع نسبتاً نابسامان و فقيرانه مردم يزد مخصوصاً در قديم حکايت دارد.

فرض کنید (در قديم) يک تهراني مادرش بيمار مي شده او بخاطر رفاه نسبي اي که داشته براي مادرش نهايت سعي و کوشش از دارو و درمان فراهم مي کرد و چون بالاخره مشيت الهي تحقق مي گرفته و مادرش مي مرده ديگر حسرتي (تقريباً) به دل نداشته و لذا گَريه مي کرده يعني آبي بي رمق از چشم مي فشانده اما يزدي (عموماً در قديم) که از وضع مالي خوبي برخوردار نبوده و حتي از تأمين غذاي مادر عاجز بوده وقتي مادرش مي مرده از سوز دل مي گريسته و لذا خود آنرا گِريه ( با کسر گ) تلفظ مي نموده يعني آب بي رمقي که از چشم مي آيد اما از آتشي در درون حکايت دارد.

ترش بالا: درشت پالا وسيله اي که مواد درشت را مي پالايد و در بالا نگاه مي دارد.

سور يعني مهماني و مشتقات آن عبارتند از:

سرور، سرود، سوروک، سورمه، سورنا (سرنا) و سوراخ

سرور: حالت خوشی که در مهماني حاصل مي شود.

سرود: شعر يا ترانه است که در مهماني مي خوانند.

سوروک: ناني که در مهماني مصرف مي کنند.

سورمه: آنچه در مهماني يا براي مهماني رفتن به چشم مي کشند.

سرنا: ناي مخصوص که در مهماني ها و جشن ها مي نوازند.

سوراخ راه ورود به سور يا خروج از آن! و يا خيلي دقيق تر آخ بمعني از بين رفتن (بکلي از بين رفتن) و سوراخ به اين معني که وقتي ظرفي سوراخ داشته باشد تمام شربت یا هر آن چه در آن موجود هست بکلي خارج مي شود و از دسترس دور مي ماند.

دورغ: از دور گرفته شده و به معني آنچه بعيد مي نمايد. (يعني غيرممکن و ناشدنی) بعضي کلمات که در دهات و يا عوام استعمال مي کنند صحيح تر از کلماتي است که درکتاب ها مي نويسند مثل اُو (آب)، تِهنا (تَنها) و يا مَنگ (زَنگ) اُو ترکيبي از آ و او و بمعني آنچه که زيان مي رساند بصورت سيل يا غرق شدن و نيز فايده مي رساند بصورت رفع تشنگي و آبياري و ...

تهنا آنکه در تَه مانده و منگ از مَن ميآيد يعني شخصيت و ماهيت فلز و يا ظرف از اين طريق معلوم مي شود و با زنگ که صدائي که با کوبيدن چيزي به روي فلز يا از تماس دو قطعه فلزي از آن شنيده مي شود فرق دارد.

کَلي: چوبي به طول يک الي دو متر با زائده اي بر سر آن به شکل هفت انگلیسی ({) که براي کندن ميوه (و مخصوصاً انار) از شاخه های آن استفاده مي شود و شايد «کليد» با اضافه شدن حرف «د» به «کلي» از کلي گرفته شده باشد. کالح در زبان عربی به معنی ترش­رو و شاید به کلی در اول کالِح می گفته اند چون انسان در مواقع ترش­رویی، لب خود را به شکل خاصی در می آورد تقریبا به شکل «کلی». خدا داناتر است.

و يا مثلاً ابرکوه سابق بر اين ابرغو گفته مي شده و هنوز گفته مي شود! و شايد صحيح آن ابرگو باشد که به جهت زيبا گفتن به ارغو تبديل شده و به معني منطقه اي که گويش مردم آن منطقه با گويش مناطق ديگر اندکي فرق دارد.

يک پيش بيني و يک هشدار: همانطور که ديده مي شود بيشتر مردم سعي دارند تهراني و يا کتابي صحبت کنند و اصراري که بعضي از مجريان صدا و سيما در استعمال گويش يزدي بکار مي برند، در مقابل تهراني صحبت کردن بعضي از خبرنگاران و گزارشگران و نيز اکثريت مردم مخصوصاً هنگام مصاحبه ها معلوم نيست راه به جايي ببرد و اين خود يک بحث کارشناسانه و دقيق و عميق مي طلبد که از نظر روان شناسي، تاريخي، اقتصادي، فرهنگي، اجتماعي و... مورد کاوش دقيق قرار مي گيرد تا انشاءالله نتيجه مطلوب حاصل شود.

قلعه اي در میبد يزد هست بنام «نارين قلعه» که در مورد دليل نام گذاري آن ادعا مي شود که مثلاً مواد ناريه در آن وجود داشته و از اين قبيل يعني در آن مواد ناريه نگهداري مي شده است.

اما آنچه به نظر حقير مي رسد اين است که ديوار قلعه از دور مثل پوست نارنج دون دون به نظر ميآيد و لذا به آن نارج قلعه گفته شده که در محاوره نارين قلعه گفته مي شود.

و تذکر اين نکته ضروري است که نارنج يعني ميوه کاملاً قرمز، تُرنج يا تورنج ميوه­اي که روي آن دون دون است. اما از مدتها پیش به این طرف به ترنج هم نارنج می گویند.

و کم کم به ترنج هم نارنج گفته شده و لذا امروزه به انواع نارنج چه آنها که پوست صاف دارند و چه آنها که پوست دون دون هم دارند نارنج گفته مي شود. حتي اگر پرتقال هم دون دون باشد باز به دون دون بودن آن اهميتي نمي دهند.

«تار» یعنی باريکه، «تور» یعنی سوراخ سوراخ يا دون دون و «تير» وسيله اي است که سوراخ ايجاد مي کند.

«تورون پشت» نام روستایی است که بر بلنداي آن برجي ساخته شده است. این برج از دور به صورت سوراخ (تور) نمايان است و آنطور که یکی از اهالی می گفت به منظور نگهبانی یا حداقل به عنوان مترسکی از آن استفاده می­شده است. بنابراین از دور این طور به نظر می آید که سوراخی بر پشت این ده وجود دارد و به این دلیل نام این روستا را تورون پشت نهاده اند.

«هِدِش» (ده بالا) به معني منطقه­اي که در بلندي قرار دارد.

در تخت جمشيد هم نام يکي از کاخ­ها، هِدِش است که نسبتاً بالاتر از کاخهاي ديگر قرار دارد.

«نير» ترکيبي از نار و نور است. یعنی منطقه اي که محل هاي گرمسير و سردسير هر دو را دارد! در اردبيل هم منطقه اي بنام نير هست و شايد آنجا هم به همين دليل نام گذاري شده باشد. در منطقه نير سه محل (روستا) وجود دارد به نام های «بيداخويد» «زرداخويد» (زرده خود) «سياه خويد» (سخويد= سخود) که هر سه روستا خنک­تر از نقاط ديگر است. در بيداخويد درخت بيد زياد است و يا شايد سابقاً زياد بوده است در زرداخويد بوته­هائي وجود دارد که گلهاي زرد زيبايي دارد و سياه خويد سطح بيابان را شنهاي سياه رنگ پوشانده است. مردم سياه خويد مردمي قوي بنيه و چابک هستند.

و «خويد» به معني گندم و جوي نارس است به اين معني که زماني که گندم در جاهاي ديگر رسيده و خشک شده گندم اين مناطق هنوز نارس است!

«عقدا» به معنای عقدوا، عقد يعني گره و شايد به اين خاطر بوده است که در قديم در اين منطقه سبدهاي زيبايي (بيشتر از شاخه هاي نارس انار که ترکه ناميده مي شود) مي بافته­اند.

نام «بافق» که در قديم بافت تلفظ مي­شده محل بافتن حصير، بادبزن و ... بوده که در قديم مسلماً محل درآمد خوبي براي اهالي بوده است.

کرمان هم منطقه اي بنام بافت دارد و به نظر می رسد وجه تسمیه آن مانند شهر بافت در یزد باشد و چه اشکال دارد دو برادر هر دو پسري بنامم علي داشته باشند.

شاید هم بافق در اصل بافَک بوده که به تدریج به بافق تبدیل شده است به این معنی که مقدار کمی از درآمد اهالی از طریق بافتن حصیر و  بادبزن به دست می آمده است.

«بهاباد» (به آباد) محصول بِه آن مشهور است.

«يوزداران» محل پرورش سگهاي شکاری است. برخی می گویند از یزاهرون به معنای محل ظهور قنات یا چشمه است.

در قديم همانطور که مردم شاغل در يک بازار مجتمع بوده اند منازل آنها نيز در يک محل بوده است. چه بسا که محل زندگي آن ها محل شغل­شان نيز بوده است مثل شِرباز یعنی شيرفروشان (دام داران).

«گَل» به معني وابسته و «گُل» به معني مستقل و «گِل» به معني آنچه که بالقوه قدرت پرورش گُل دارد!

در عربي «طين» به معني گِل و «تين» به معني انجير يعني آنچه از طین به عمل مي آيد.

از حروف تصغير (ک، و، چه، که) در يزد بيشتر از «ک» استفاده مي شود در صورتيکه در کرمان «و» بکار مي رود مثلاً نام علي را در حالت تصغیر (وقتی کودکی را صدا می زنند) علُک گفته مي شود اما در کرمان علو می گویند.

نام بعضي شيريني هاي سنتي: اول نام حاج خليفه

در نانوايي به معاون شاطر (نانوا)، خليفه گفته مي شده که کارش خميرگيري است چون نان خوراک اکثر اهالي را تشکيل مي داد، دقت و کنترول زيادي بر قيمت آن مي شده اما آنها که شغل ايشان تهيه شيريني بوده و شيريني را بيشتر، ثروتمندان مصرف مي نموده اند و لذا ثروت بيشتري مي اندوخته و مثلاً مي توانسته اند به مکه بروند و حاجي بشوند و لذا به آنها حاج خليفه مي گفته­اند!

البته هنوز بعضي شيريني سازها خود را خليفه مي نامند شايد به اين علت که هنوز حاجي نشده اند بعلت کمي پول يا کمي همت؟!

قطاب از کلمه عربي قطب گرفته شد يعني شيريني اي که همه خطوط آن به يک نقطه (قطب) ختم مي شود.

باقلوا (باقلا حلوا) احتمالاً اول حلواي برنج را با باقلا می پخته اند و بعدها به جاي باقلا از مغز پسته استفاده شده است.

حاجي بادام (مثل حاجي خليفه) شيريني اي که به شکل بادام تهيه مي شود. شايد قطاب را در اول حاجي بادام مي ناميده اند بعلت شباهتي که به بادام دارد شايد هم حاجي بادام نام ديگر قطاب بوده است شيرين کام باشيد به شيريني قطاب! و بلکه شيرين تر از آن!

انگور به معنای ميوه بريده بريده است.

انار: ميوه نه چندان قرمز و آلاله: گلهاي نه چندان قرمز است.

«خِن» کرم انگور است که هميشه آرام و بی حرکت است ولی گاهی به حرکت در ميآيد اما به کندي و «خنگ» از خن ميآيد يعني کسي که چيزي نمي­فهمد و اگر هم بفهمد خيلي کم مي­فهمد.

والسلام

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا