در سومین شب برگزاری مراسم عزاداری فاطمیه مصادف با پانزدهم اسفندماه، حجت‌الاسلام مهدوی‌نژاد در ادامه مبحث «عبرت‌های فاطمیه» به موضوع تبیین نفاق به عنوان یکی از عبرت‌های مهم فاطمیه پرداخت. در ذیل خلاصه‌ای از سخنان قابل‌ تأمل وی را می‌خوانید:

 

دروغگویی و سوء استفاده از مقدسات

یکی از مهمترین ویژگی‌های نفاق و اهل نفاق، دروغ و دروغگویی است، اصلاً مایه اصلی نفاق، دروغ است. نفاق یعنی دوگانگی ظاهر و باطن و خدا در قرآن به دروغ‌گویی منافقین شهادت داده است.

یکی دیگر از نشانه‌های اهل نفاق این است که از مقدسات استفاده ابزاری می‌کنند. می‌فرماید: «اتَّخَذُوا أَيْمَانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَن سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّهُمْ سَاءَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ»[1] از نام خدا، مقدسات، عناوین موردقبول و اعتماد مردم، مذهب، دین، شخصیت‌های مذهبی و در رأس آن خدای متعال استفاده می‌کنند، قسم می‌خورند و حرفشان را می‌زنند ولی این قسم سپر و پوششی است برای این‌که مردم را از راه خدا بازدارند. منافق از پیامبر(ص)، اهل‌بیت(ع) و مقدسات هزینه می‌کند تا بتواند کارهایش را پیش ببرد، اهداف شومش را محقق کند و باور مردم را به خودش جلب نماید.

 

ظاهر فریبنده و جذاب منافق

یکی دیگر از نشانه‌های اهل نفاق آرایش ظاهری آن‌هاست. «وَإِذَا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسَامُهُمْ»[2]؛ وقتی منافقین را نگاه می‌کنید ظاهر آراسته‌ای دارند. منافقین آدم‌های زشت و ژولیده‌ای نیستند و ظاهرشان جلب‌کننده، فریبنده و جذاب است. «وَإِن يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ»[3] وقتی حرف می‌زنند مایلید به حرف‌هایشان گوش دهید چون خوش‌سخن و سخنورند.

 

ویژگی های اهل نفاق

«كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُّسَنَّدَةٌ يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَةٍ عَلَيْهِمْ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ»[4]؛ مثل چوب‌های خشکی که به دیوار تکیه داده شده‌اند، هر ندایی از گوشه‌ای بلند می‌شود علیه خودشان می‌پندارند، این‌ها دشمن‌اند. از این‌ها حذر کنید! خدا این‌ها را بکشد.

خصوصیت دیگر منافقین این است که تا کسی حرفی می‌زند تصور می‌کنند که علیه آن‌هاست، حتی گاهی مخالف‌سازی هم می‌کنند. ممکن است کسانی حرفی زده باشند که ربطی هم به این گروه نداشته باشد ولی جبهه‌سازی می‌کنند و آن افراد و حرف‌ها را در طرف مقابل خود قرار می‌دهند تا خودشان را بزرگ کنند. البته این رفتار آنها نشانه ترس هم هست؛ آن‌قدر نگران هستند که مبادا رسوا شوند هر جا حرفی زده ‌شود سریع عکس‌العمل نشان می‌دهند تحمل مخالف را ندارد.

 

کبر و غرور، نشانه دیگر اهل نفاق

از نشانه‌های دیگر اهل نفاق کبر و غرور است. شخصی علی‌الظاهر ایمان آورده بود اما از دستورات پیامبر(ص) تخلّف کرد. اصحاب به او گفتند: برو در محضر پیامبر(ص) عذرخواهی کن. گفت: گفتید ایمان بیاور و اطاعت کن، اطاعت کردم حالا از من می‌خواهید بر او سجده کنم؟

او عذرخواهی را مترادف با سجده کردن و پرستش معنا کرد و این کار را انجام نداد. آیه نازل شد: «وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُءُوسَهُمْ وَرَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَهُم مُّسْتَكْبِرُونَ»[5] ؛ هرگاه به آن‌ها گفته می‌شود بیایید تا پیامبر(ص) برایتان استغفار کند، گردنشان را بالا می‌گیرند و هنگاهی که نگاهشان کنید، متوجه خواهید شد که چه کبری دارند!

خُب چرا گردن‌کشی می‌کنی؟! فتنه‌ای به پا کرده­ای و جامعه‌ای را به هم ریخته ای، برو از پیامبر(ص) عذرخواهی کن. اما می بینی کبر آنها اجازه بازگشت به آنها نمی دهد بعد خدا می‌فرماید: «سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَن يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ»[6]؛ فرقی نمی‌کند تو(ای پیامبر) برای این‌ها استغفار کنی یا نکنی، هرگز خدا این‌ها را نخواهد بخشید.

 

خُلف وعده

در روایات و آیات نشانه‌های فراوانی برای اهل نفاق بیان شده است؛ مثلاً خلف وعده در روایات از نشانه‌های اهل نفاق است. روایت می‌فرماید: منافق وعده می‌دهد، خلف وعده می‌کند.[7] البته نه این‌که اگر یک نفر یک بار وعده­ای داد و تخلف کرد این منافق می‌شود، نه بلکه کسی که [خلف وعده] شیوه و عادتش شده است. وعده‌هایی می‌دهد که نمی‌تواند یا نمی‌خواهد انجام بدهد و فقط وعده سر خرمن می‌دهد که خرش از پل بگذرد.

 

منافق هنگام بی‌نیازی طغیان می‌کند

«وإذا استَغنى طَغا»؛[8] وقتی بی‌نیاز می‌شود یا موقعیتی پیدا می‌کند و نعمتی به او می‌رسد، طغیان می‌کند یعنی به جای این‌که نعمت و موقعیت را از خدا بداند و شاکر خدا باشد، تصور می‌کند اندیشه، فکر، مال و راه او، دیگران را جذب کرده است و باعث موفقیتش شده است. نمی‌داند دل‌ها دستِ خداست و دنیا عرصه امتحان است. وقتی مردم به بنی‌صدر رأی دادند، مدام اعتماد مردم به خودش را بیان و تکرار می‌کرد، بعد کارش به جای رسید که طغیان کرد و جلو امام هم ایستاد!

 

منافق شک دارد

«وإذا تَکَلَّمَ لَغا»؛[9] منافق، زمانی که حرف می‌زند، حرف‌هایش لغو و بیهوده است. مؤمن در هر مکان و مجلسی ذکر خدا می‌گوید. منظور از ذکر خدا فقط سبحان الله گفتن و اذکاری از این قبیل نیست بلکه ذکر می‌تواند یک حدیث یا یک نکته معرفتی هم باشد. اما منافقین حرف لغو می‌زنند. اگر دو ساعت کنار یک منافق بنشینید هیچ چیز از او یاد نمی‌گیرید و گاهی حرف‌های ضد و نقیض می‌زند. منافق در حق و حقیقت شک دارد و این شک‌ در عمل او مشاهده می‌شود. «المنافقُ مَن یُری شکَّهُ فی عَمَلهِ»[10] موقع عمل که می‌رسد، منافق نمی‌تواند به شعارهایی که داده عمل کند، معلوم می‌شود که به آن‌[شعارها] شک داشته است.

 

عوامل شکل‌گیری نفاق در انسان

گاهی ریاست‌طلبی و جاه‌طلبی باعث نفاق شخص می‌شود. مثلاً می‌خواهد به پست و مقامی برسد راست و دروغ را به هم می‌بافد، حق و ناحق می‌کند، ظاهر و باطنش دوتا می‌شود و به نفاق می‌افتد.

گاهی به خاطر خودبرتربینی یا تخریب دیگران است. خودش را خیلی تحویل می‌گیرد دیگران را هم آدم حساب نمی‌کند. این خود برتربینی باعث ایجاد نفاق در او می‌شود. از نشانه‌های خودبرتربینی هم این است که دیگران را تحقیر و مسخره می‌کند. قرآن می‌فرماید: «وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُوا أَنُؤْمِنُ كَمَا آمَنَ السُّفَهَاءُ»[11]؛ هرگاه به این‌ها گفته می‌شود که ایمان بیاورید مثل بقیه مردم(که پای حق، دین، خدا، ولایت، اسلام و شهدا ایستاده‌اند) می‌گویند ما بشویم مثل این آدم‌های نادان؟ این‌ها که عقل و شعور و سواد ندارند! بعد خدا می‌فرماید: « اَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ وَلَكِن لَّا يَعْلَمُونَ»[12]؛ این‌ها خودشان نادان هستند، ولی نمی‌دانند.

 

ضعف ایمان

یکی از عوامل دیگر در شکل‌گیری نفاق، فقدان شخصیت، ضعف ایمان و روحیه است. فرمود: «نفاقُ المَرءِ مِن ذُلٍّ یَجِدُهُ فی نَفسِهِ»[13]. انسان به دلیل ذلت و خواری که در نفس خود احساس می‌کند، به نفاق می‌افتد. آدم عزیز که فیلم بازی نمی‌کند، آدم مؤمن که دو رنگ نمی‌شود و ظاهر و باطنش یکی است. آدمی که از درون احساس حقارت دارد، شخصیتش ناقص و ایمانش ضعیف است و به دروغ و دورنگی متوسل می‌شود.

 

اقتدار مؤمنین: سبب شکل‌گیری نفاق در جامعه

اقتدار مؤمنین در جامعه سبب شکل‌گیری نفاق می‌شود. وقتی حق، حاکمیت پیدا کرد باطل دیگر فرصت، توان و جرأت جولان پیدا نمی‌کند و زیر پوست حق مخفی می‌شود و اینگونه نفاق شکل می­گیرد که البته این امر، نشانه حقانیت و اقتدار حق است نه ضعف حق. یعنی حق این قدرت را داشته که باطل را از اعلان رسمی و تظاهر علنی به زیر بکشد و او را به مخفیگاه ببرد. البته خطراتش باقیست.

 

داشتن تکیه‌گاه: یکی دیگر از عوامل شکل‌گیری نفاق در جامعه

یکی دیگر از عوامل شکل‌گیری نفاق در جامعه، وجود چهره‌هایی است که می‌توانند تکیه‌گاه منافقین باشد. منافقین به خودی خود می‌ترسند و زیر پوست حق مخفی می‌شوند ولی اگر کسانی را پیدا کنند که موجّه و مورد اعتماد اجتماع و ساده‌ لوح باشند، به آن‌ها تکیه می‌کنند و معمولاً حول چنین شخصیت‌هایی جریان نفاق شکل می‌گیرد.

عبدالله‌بن اُبی شخص ثروتمندی بود که روابط خاص سیاسی و اقتصادی با یهودی‌ها داشت و آنقدر در بین مرد موجه بود و به ظاهر اعتماد عموم را جلب کرده بود که در بین دو قبیله اوس و خزرج که جنگ‌های طولانی باهم داشتند، به عنوان حکم انتخاب شد. اما بعدها بخشی از جریان نفاق بعد از ظهور اسلام و حکومت پیامبر(ص) توسط همین مرد اداره شد.

نمونه دیگر، ابوعامر است که قبل از اسلام زهدفروشی می‌کرد و برای خود بین مردم اعتباری کسب کرده بود. بعد از حضور پیامبر(ص) در مدینه به مکه فرار کرد و در آن‌جا، شروع به سازماندهی مخالفین پیامبر(ص) کرد و رئیس جریان منافقین شد و فتنه مسجد ضِرار نیز توسط او هدایت ‌شد. ابوعامر پشتوانه‌ مالی و انسانی شکل‌گیری نفاق بود به طوری که طلحه و زبیر از ابوعامر تجهیزات و شتران فراوانی برای جنگ جمل و مقابله با امیرالمؤمنین(ع) گرفتند.

 

مثلث مخالفان در صدر اسلام

1. مشرکین مکه 2. منافقین مدینه و 3. یهودیان، سه ضلع مثلثی بودند که جریان نفاق در صدر اسلام، توسط این مثلث شکل گرفته و هدایت می­شد. این‌ها عناصری بودند که جریان نفاق را در حکومت پیامبر(ص) دامن می‌زدند و توسعه می‌دادند.

 

اقسام نفاق

در یک تقسیم‌بندی باید نفاق را به دوسته تقسیم کنیم: 1. نفاق قدیم یا اکبر 2. نفاق جدید یا اصغر. وقتی می‌گوییم نفاق، قدیم و جدید ناظر به عنصر زمان است؛ یعنی زمان در تعریف این نوع نفاق دخالت دارد. اکبر و اصغر به نوع نفاق برمی‌گردد.

نفاق قدیم(اکبر) نفاقی است که مسبوق به کفر است؛ یعنی سابقاً شخص کافر بوده و به دلایلی علی الظاهر اظهار اسلام می‌کند و  اسلام می‌آورد ولی اصلاً ایمان در قلبش راه پیدا نکرده است. چون قبلاً و قدیماً کافر بوده، نفاقش خیلی بزرگ است.

نفاق جدید(اصغر) نفاقی است که مسبوق به ایمان است. شخص ایمان آورده، سپس تغییر کرده و دیگر آن ایده‌ها و نظرات و اعتقادات قبلی را ندارد یا فقط به بعضی از آن اعتقادات ایمان دارد. چون فرد قبلاً مؤمن بوده و جدیداً به جرگه منافقین پیوسته است، نفاقش را نفاق جدید یا اصغر گویند. کسانی که بعد از ایمان، به نفاق می‌افتند نفاقشان یکسان نیست. بعضی‌‌ عمیق‌تر و بعضی‌ کمتر به نفاق می افتند.

 

نفاقی که در بین مؤمنین زیاد دیده می‌شود

ثعلبه در مدینه آدم فقیری بود که مرتب به پیامبر(ص) التماس می‌کرد، دعا کنید که خدا به من مال و منال بدهد. پیامبر(ص) هم دعا نمی‌کردند و می‌فرمودند: به مصلحتت نیست. بالاخره آن‌قدر اصرار ‌کرد تا پیامبر(ص) برایش دعا کردند. خدا مال زیادی به او ‌داد و او صاحب یک گله بزرگ شد چون در مدینه جا نبود، به بیرون مدینه ‌رفت و آن‌جا مرتع بزرگی تدارک دید. آیه زکات نازل شد: «خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً»[14]؛ (‌ای رسول ما) برو از کسانی که اموالی دارند زکات بگیر. مأمور پیامبر(ص) پیش ثعلبه رفت تا تعدادی از گوسفندانش را به عنوان زکات بگیرد. او هم ناراحت شد که من این‌قدر زحمت کشیده‌ام، حالا مفت‌مفت بدهم برود؟! این‌که همان جزیه است و جزیه برای کفار است نه مسلمان‌ها. لذا زکات نداد.

پیامبر(ص) وقتی شنیدند چند مرتبه ‌فرمودند: وای بر ثعلبه! بعد آیه نازل شد «فَلَمَّا آتَاهُم مِّن فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَتَوَلَّوا وَّهُم مُّعْرِضُونَ»[15]؛ وقتی خدا این‌ها را از فضل خودش بی‌نیاز می‌کند، بخل می‌ورزند، به خدا پشت می‌کنند و از ادای حق اعراض می‌کنند. «فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقًا فِي قُلُوبِهِمْ إِلَى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُوا اللَّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ»[16] لذا خدا نفاق را در قلب این‌ها می‌اندازد. یعنی کار این‌ها یک نوع نفاق است.

این فرد دعای پیامبر(ص) را قبول داشت اما دستور زکاتش را قبول نکرد و این نشانه نفاق است. این نوع نفاق در بین مؤمنین زیاد رخ می‌دهد.

 

منافقین زمان پیامبر(ص)

بر همین اساس، منافقین زمان پیامبر(ص) طبق آیات قرآن به سه دسته تقسیم می‌شوند که هر کدام به سطحی از نفاق گرفتار بودند.

1. کسانی که در هنگام ورود پیامبر(ص) به مدینه، قلباً اسلام نیاوردند بلکه تظاهر به اسلام کردند و حتی با پیامبر دشمنی هم داشتند؛ مثل ابوسفیان. روایت داریم ابوسفیان یک لحظه هم ایمان نیاورد ولی گفت: «أشهد ان لااله‌الاالله و انّ محمداً رسول‌الله».

2. کسانی که جزء مؤمنین بودند، هیچ نشانه‌ای از نفاق هم در آن‌ها نبود، اتفاقاً مجاهدت‌هایی هم کرده بودند، سابقه خدمت در اسلام هم داشتند ولی در طول مسیر، عوارضی پیدا کردند. به تعبیر مقام معظم رهبری(مدظله) خراشی در دین آن‌ها وارد شد که اصلاح نکردند. کم‌کم این‌ افراد به عناصر مزاحم، منافق و مخالف در جامعه اسلامی تبدیل شدند.

این دسته از منافقین، حب جاه داشتند یا دنبال ثروت بودند؛ قبلاً مجاهدت‌ها کرده بودند ولی حالا طلبکار بودند و چون صحابی پیامبر(ص) بودند، می‌خواستند موقعیت بهتر و مال و منالی داشته باشند. بعضاً به دنبالش هم رفتند به خیلی از این اموال هم رسیدند؛ مثل طلحه و زبیر که وقتی از دنیا رفتند شمش‌های طلایی را که در خانه این‌ها بود با تبر می‌شکستند و تقسیم می‌کردند. هزار کنیز، هزار غلام، خانه‌های متعدد از چوبِ ساروج و... داشتند. آن‌وقت همین افراد که دنبال دنیاطلبی‌ بودند وقتی امیرالمؤمنین(ع) به حکومت رسیدند، محضر ایشان رسیدند و گفتند: آقا ما در خدمت حکومت اسلامی هستیم. آقا اینها را تحویل نگرفتند. این‌ها رفتند و از مخالفین شدند.

 

مواظب دنیاطلبی‌تان باشید

مواظب دنیاطلبی‌تان باشید. گاهی حرص زدن، بخل، دنیادوستی و دنیاپرستی بذر کوچکی در دل ماست، که آنها را دور نمی‌ریزیم و هر دفعه که حرص می‌خوریم و حسادت می‌ورزیم، این درخت رذیله و شجره ملعونه، در وجود ما بزرگتر و وقتی سنی از ما گذشت، دیگر نمی‌توانیم آن را از ریشه بیرون بیاوریم و این نفاق باعث می‌شود که حتی در مقابل امام حق هم می‌ایستیم.

 

منافقین امروز

نشانه گروه دوم که مهمترین گروه در دسته‌های منافقین هستند و می‌تواند آن‌ها را برجسته کند و ما نیز می‌توانیم آن‌ها را شناسایی کنیم، همراهی کردن با دشمن است. این دسته از منافقین در زمان ما وجود دارند. کسانی که سابقه خوبی داشته‌اند، خدمت و مجاهدت کرده‌اند، ولی به خاطر عوامل مختلفی از جمله دنیاپرستی، حسادت، حب جاه، مقام و ریاست و... ناراحت شدند و به دلیل عدم خودسازی به عناصر مزاحم، منافق و مخالف تبدیل شدند. بعضی از آن‌ها کاملاً از ایمان توبه کرده‌اند و بعضی هنوز مختصری ایمان دارند.

 

دشمن برای منافقین کف می‌زند

زمان پیامبر(ص) و امیرالمؤمنین(ع) شناخت این دسته از منافقین بسیار سخت بود ولی الان سخت نیست؛ چون در صدر اسلام دشمن خارجی به معنای جدی وجود نداشته یا بروز و ظهور نداشته است و مردم نمی‌فهمیدند. طبق دیدگاه حضرت امام(ره)  اگر دیدی دشمن دارد برایت کف می‌زند بدان به خودی گل زده‌ای. با این شاخص راحت می‌توانیم این دسته از منافقین را بشناسیم.

 

دسته سوّم

دسته سوم منافقینی بودند که به قول امروزی‌ها تازه به دوران رسیده‌ بودند، جدید‌الاسلام‌ها و جدیدالعهدها. یعنی کسانی که در زمان حکومت پیامبر(ص) به مدینه آمده بودند و آن‌جا اسلام آوردند.

چه شد که این دسته منافق شدند؟ به تعبیر مقام معظم رهبری(مدظله) این‌ها دچار لغزش‌های مؤمنانه شدند[17]. اینان خود را اصلاح نکرده و از خود مراقبت نکردند بعد کم‌کم کارشان به جایی رسید که با همفکران خود در منطقه بماند گروهی را علیه پیامبر(ص) تشکیل دادند.

 

لغزش‌های مؤمنانه

لغزش‌های مؤمنانه؛ یعنی لغزش‌هایی که هر مؤمنی ممکن است پیدا کند.، مثل غرور، حسادت، لجبازی و... . البته این رفتارها آثاری دارد و اگر لجبازی کنی شیطان و نفست تو را می‌برد. اگر فهمیدی که اشتباه کرده‌ای، زود جبران کن وگرنه گرفتار می‌شوی.

خداوند در عالم قواعدی دارد و می‌گوید اگر طبق این قواعد عمل کنید، هدایت می‌شوید و اگر طبق فلان قواعد عمل کنید، گمراه خواهید شد. اگر کسی با اختیار خودش به قواعد گمراه‌کننده عمل کرد، به ضلالت می‌افتد. وقتی می‌گویند خدا او را به ضلالت انداخته است، منظور چنین چیزی است.

 

روش اهل نفاق

مسئله بسیار مهمی که امروز با آن مواجه هستیم و باید از تاریخ صدر اسلام و ایام فاطمیه درس بگیریم، روش‌ها و شیوه‌هایی است که اهل نفاق برای مقابله و معارضه با پیامبر(ص) استفاده می‌کردند.

یکی از این روش‌ها استفاده از شعارهای عامه‌پسند است. منافقین از شعارهای عامه‌پسند که عموم مردم و متدینین بپذیرند و بپسندند برای فتنه‌انگیزی استفاده می‌کردند.

 

خونخواهی؛ شعار عامه‌پسند منافقان

مثلاً شعار خونخواهی خلیفه سوم(عثمان)، برای عموم مردم شعار مورد قبولی بود. خوانخواهی عثمان یعنی این‌که حقی ضایع شده است و می‌خواهیم آن پرونده را را دوباره به جریان انداخته و حق را احیا کنیم.

ابن‌ابی‌الحدید معتزلی از مورخین معتبر اهل سنت نقل می‌کند که طلحه سرسخت‌ترین آدم در جریان قتل عثمان بود و بعد از او زبیر بود. یکی دیگر از مورخین اهل سنت می‌گوید وقتی مردم خلیفه سوم را محاصره کرده بودند، طلحه برای این‌که خلیفه زودتر به قتل برسد راه ارسال نان و آب را بر وی بست؛ که آن‌جا امیرالمؤمنین(ع) غضب نمودند و توسط امام حسن(ع) و امام حسین(ع) برای عثمان آب فرستادند.

حالا سال‌ها گذشته و این طلحه و زبیر و معاویه خونخواه خلیفه سوم شده‌اند! خونخواهی عتمان، شعاری بود که اگر 25 سال قبل از آن یکی از اینها چنین شعاری می‌داد  مردم چپ‌چپ به او نگاه می‌کردند!

امیرالمؤمنین(ع) در نهج‌البلاغه می‌فرماید: او (طلحه) عَلَم خون‌خواهی عثمان را برداشت؛ چون می‌ترسید زودتر خون عثمان از او مطالبه شود. خودش قاتل بود. طلحه عَلَم مخالفت با امیرالمؤمنین(ع) را برداشت و برای این‌که علی(ع) را زمین بزند یک شعار عامه‌پسند (خونخواهی عثمان) سر داد و زبیر را هم دنبال خود کشاند. حضرت(ع) فرمودند: «إِنَّهُمْ لَیَطْلُبُونَ حَقّاً هُمْ تَرَکُوهُ وَ دَماً هُمْ سَفَکُوهُ»[18]؛ این‌ها حقی را طلب می‌کنند که خودشان ضایعش کرده‌اند، خون­خواه خونی شده‌اند که خودشان ریخته‌اند.

 

اصلاح‌طلبی؛ شعاری منافقانه

یکی دیگر از شعارهای عامه‌پسند، شعار اصلاح‌طلبی است. نه این‌که حتماً بخواهند بگویند ما اصلاح‌طلب هستیم. می‌خواهند بگویند ما آن کسی هستیم که کار را درست می کنیم. قرآن می‌فرماید: «و اذا قیل لَهُم لاتُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ قَالُوا إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ»[19]؛ (خطاب به منافقین) در زمین فساد می‌کنند و می‌گویند ما اصلاح می‌کنیم.

می‌گوییم ارزش‌ها را خراب کردید! می‌گویند: ارزش‌ها چه ربطی به کاری که ما انجام می‌دهیم دارد؟! ما داریم عزت و آبرو را حفظ می‌کنیم! برای شما تلاش می کنیم.

 

منافقین و شعار عقل‌گرایی و راستگویی

یکی دیگر از شعارهای عامه‌پسند خردورزی و عقل‌گرایی است. ادعای خردورزی می‌کنند ولی قرآن می‌فرماید: «أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَكِن لَّا يَشْعُرُونَ»[20] همه بدانید این‌ها مفسد هستند، خودشان هم نمی‌فهمند و فکر می‌کنند که درست رفتار می‌کنند. این‌ها خودفریبی می‌کنند؛ شعار عقل‌گرایی و خردورزی می‌دهند، اما خود، عقل ندارند.

یکی دیگر از شعارهایی که منافقین سرمی‌دهند، شعار راستگویی است. قرآن می‌فرماید: «إِذَا جَاءَكَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَكَاذِبُونَ»[21]؛ وقتی منافقین پیش تو می‌آیند شهادت می‌دهند که ما خدا را شاهد می‌گیریم که تو رسول ما هستی و خدا می‌داند که تو پیامبر(ص) مایی. والله! خدا شهادت می‌دهد که این‌ها دروغ می‌گویند و تو را قبول ندارند. تمام این‌ها ظاهرسازی است. این‌ها ادعای راستگویی دارند، ولی دروغ می‌گویند.

 

قرآن و روایات، مجموعه عبرت آموز

قرآن و روایات برای این است که ما از تاریخ، آیات و روایات عبرت بگیریم و مبتلا نشویم. اگر کسی فکر کند که این قرآن با این عظمت فقط برای این نازل شده است که از روی آن بخوانیم و ثواب ببریم، باید فاتحه اسلام خواند! عربستان الان مرتب قرآن چاپ می‌کند و داعشی‌ها مرتب قرآن می‌خوانند اما سرِ شیعه، سنّی، مسیحی و... هم می‌برند. باید قرآن را بفهمیم و از این فهم برای کسب بصیرت و شناخت امروز جامعه خود استفاده کنیم، چرا که حق و باطل همیشه وجود دارد.

 

شبهه-مکرو و حیله

امیرالمومنین (ع) فرمودند: شبهه را از این جهت شبهه نامیدند که شبیه به حق است و تنها مومن با نور یقینش از آن نجات پیدا می کند. یکی از روش‌هایی که اهل نفاق برای پیشبرد اهداف خودشان استفاده می‌کنند، استفاده از شبهه و مکر و حیله است، مثل نسبت‌دادن امور غیرواقع به پیامبر(ص). در صدر اسلام نسبت‌های ناروا و دروغ به پیامبر(ص) می‌بستند تا کار خود را  پیش ببرند.

در خطبه 210 نهج‌البلاغه آمده، شخصی نزد حضرت امیرالمؤمنین(ع) آمد و گفت: این قدر روایات عجیب و غریب و ضد و نقیض از پیامبر(ص) نقل شده است و ما نمی‌دانیم کدام درست و کدام غلط است. حضرت ‌فرمودند: «کسانی که حدیثی برای تو نقل می‌کنند، چهار دسته هستند که پنجمی ندارند. نخست منافقی است که اظهار ایمان می‌کند و خود را مسلمان نشان می‌دهد؛ نه احساس گناه می‌کند و نه از معصیت دوری می‌جوید؛ بلکه از عمد به رسول خدا(ص) دروغ می‌بندد که اگر مردم بدانند که او منافقی دروغگوست، حدیث را از او نمی‌پذیرند و سخنش را راست نمی‌شمارند. ولی می‌گویند او یار پیامبر(ص) است. رسول خدا(ص) را دیده، از او حدیث شنیده و از او فراگرفته است. از این رو سخن او را می‌گیرند و از او می‌پذیرند. خداوند در قرآن ویژگیهای آن‌ها را بیان فرموده و اوصاف آنها را به روشنی برایت بازگفته. اینان پس ار پیامبر(ص) باقی ماندند و خود را با دروغ و بهتان و نیرنگ به پیشوایان گمراهی و دعوت کنندگان به آتش دوزخ نزدیک ساختند. آنان نیز امور مملکت را به این منافقان سپردند و زمام امور مردم را به دست ایشان دادند و به این وسیله آن‌ها دنیا را خوردند. بی‌شک مردم در کنار حاکمان و قدرتمندان و در پی دنیایند؛ مگر کسی که خداوند حفظش نماید این منافق یکی از آن چهار نفر است که احادیث پیامبر(ص) را نقل می‌کنند».

مواظب باشید! ممکن است طرف صحابه پیامبر(ص) باشد اما منافق نیز باشد. صحابه پیامبر(ص) که معصوم نیست! او هم ممکن است خطا کند. صحابه هم ممکن است ناصالح باشد.

 

آیا امام (ره) با شعار مرگ بر آمریکا مخالف بودند؟!

آخر وصیتنامه حضرت امام(ره) هست که در زمان حیات من نسبت‌های ناروا به من می‌دادند و حرف‌هایی که من نزدم را به من نسبت می‌دادند؛ پس از من ممکن است بر حجم آن افزوده شود ولی ملاک و معیار برای شما صدای من یا خط و امضای من هست. هر حرفی را قبول نکنید.

مثلاً می‌گویند: فلانی یار امام(ره) بوده است پس فرد خوبی است. این حرف که حجیت ندارد! بنابراین باید سند ارائه شود. گفتند امام(ره) با مرگ بر آمریکا مخالف بودند. چطور چنین چیزی ممکن است؟! امام(ره) حتی در وصیت‌نامه‌شان هم مرگ بر آمریکا ‌گفتند!

 

فدک و نسبتی ناروا به پیامبر(ص)

یکی از احادیث دروغی که بر پیامبر(ص) بستند و در تواریخ هم نقل شده، این بود که پیامبر(ص) فرمودند ما انبیا ارث به جا نمی‌گذاریم و اگر چیزی بعد از خود جا بگذاریم صدقه است. با همین دلیل ده روز بعد از رحلت پیامبر(ص) فدک را از صدیقه طاهره(س) مصادره کردند.

ابن‌ابی‌الحدید در شرح نهج البلاغه­اش، نقل می‌کند به اعتبار این حدیثی که دو سه نفر گفتند و ادعا کردند که از پیامبر(ص) شنیده‌اند، فدک برای مسلمین بوده است که پیامبر(ص) سهمی از آن را برای ذوی‌القربای خود کنار می‌گذاشته بقیه را به فقرا می‌داده‌اند. درحالی‌که این‌طور نبوده و اصلاً مشهور بوده که پیامبر(ص) فدک را به امر الهی به دخترشان بخشیدند و ایشان هم فقرای مدینه را با آن رسیدگی می‌کردند و برای خود چیزی نمی‌گذاشتند.

 

کجای قرآن نوشته که انبیا ارث برجا نمی‌گذارند؟

حضرت زهرا(س) با اذن امیرالمؤمنین(ع) به مسجد آمدند با خلیفه صحبت کنند که فدک ارث من است. حضرت فرمودند: این چه حدیثی است که من یا فرد دیگری نشنیده؟! این چه حدیثی است که با قرآن مخالف است؟! مگر نگفتید کتاب خدا معیار است؟ کجای قرآن نوشته انبیا ارث به جا نمی‌گذارند؟! قرآن می‌فرماید: «وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُودَ»[22]، «يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ »[23] چه طور انبیای دیگر ارث ببرند آن‌وقت به پیامبر آخرالزمان که رسید ارث به جا نمی‌گذارد؟! این که مخالف آیات قرآن است!

ابن‌ابی‌الحدید می‌گوید: وقتی حضرت زهرا(س) فرمودند فدک برای من است خلیفه سوم گفت شاهدی هم دارید؟ بی‌بی فرمودند: بله دو تا شاهد دارم. یکی علی‌بن ابیطالب(ع) که برادر و پسرعمّ رسول خدا و جانشین اوست و اولین کسی است که اسلام آورد و دوم ام‌ایمن که زنی است که پیامبر(ص) فرمودند او(ام ایمن) راستگوست و اهل بهشت است. خلیفه گفت ام‌ایمن که زن است و شهادت یک زن هم که قبول نیست. علی بن ابیطالب(ع) هم که ذی‌نفع است (شوهر توست) شهادتش قبول نیست. بعد حضرت زهرا(س) احتجاجاتی کردند. ابن‌ابی‌الحدید می‌گوید: خلیفه سوم بعد از احتجاجات حضرت زهرا(س) روی منبر نشست و نستجیر بالله این عبارت را گفت: این حرف روباه ماده‌ای بود که شاهدش دُمش بود![24]

 

قصه آن‌چنانی شد که می‌دانید

حضرت زهرا(س) با چشم گریان از مسجد برگشتند. امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: چه شد؟ حضرت زهرا(س) ماجرا را بیان نمودند. دو - سه مرتبه رفت و آمدهایی به مسجد شد. در مرتبه آخر امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: امروز تنها برو و به یادشان بیاور این کلام پیامبر(ص) را که فرمودند فاطمه(س) پاره تن من است. رضایت فاطمه رضایت خداست، غضبش غضب خداست. آیا فاطمه‌ای که رضایت و غضبش، رضایت و غضب خداست خلاف شرع عمل می‌کند؟ بی‌بی به توصیه امیرالمؤمنین(ع) رفتند و حرف‌ خود را زدند و بالاخره خلیفه قلم و کاغذی برداشت و قباله فدک را پس داد.

خلیفه دوم پیش خلیفه اول رفت و گفت قباله فدک را نوشتم و به فاطمه(س) برگرداندم. خلیفه عصبانی شد و داد و فریاد کرد. به هرحال دنبال حضرت زهرا(ع) به کوچه آمد. قباله دست بی‌بی بود و به خانه برمی‌گشتند.  طبیعتاً با آن حالت نقاهت و بیماری که حضرت داشتند به سرعت راه نمی‌رفتند؛ در مسیر بودند و در آن کوچه‌ای که منسوب به کوچه بنی‌هاشم است. ناگهان مقابل بی‌بی ایستاد و گفت این چیست در دست تو؟ فرمود: این نامه فدک است که خلیفه برای من نوشته است. گفت: این نامه را بده من تا ببینم. بی‌بی استنکاف کردند و ندادند. اصرار کرد که بگیرد، اما بی‌بی ندادند. جلو رفت تا قباله را بگیرد و بی‌بی عقب‌تر رفتند.

بالاخره قصه آن‌چنانی شد که می‌دانید. یک‌وقت مشاهده کردند که بی‌بی به روی زمین افتاده است و پاره‌های قباله فدک را باد به این طرف و آن طرف می‌برد. بی‌بی به سختی از روی زمین بلند شدند. حسنین(ع) زیر بغل‌های مادر را گرفتند. قبل از این‌که بی‌بی وارد منزل شوند، بچه‌ها در زدند. زینب(س) در را باز کرد و شاید اولین چیزی که توجهش را جلب نمود آن چادر خاکی بود....



[1]. منافقون، 2.

[2]. منافقون، 4.

[3]. همان.

[4]. همان

[5]. منافقون، 5.

[6]. منافقون، 6.

[7]. نهج الفصاحة، ص156. «آية المنافق ثلاث، إذا حدّث كذب و إذا وعد أخلف‏ و إذا ائتمن خان».‏

[8]. منتخب میزان الحکمة ، ص ۵۶۶؛ تحف العقول، ۲۱۲؛ «المُنافِقُ إذا نَظَرَ لَها، وإذا سَکَتَ سَها، وإذا تَکَلَّمَ لَغا، وإذا استَغنى طَغا».

[9]. همان.

[10]. شرح آقا جمال الدین خوانساری بر غرر الحکم و درر الکلم ج2 ، ص 544 ، ح3551؛ «إنَّ الْمُؤْمِنَ مَن يُرى يَقينُهُ في عَمَلِهِ، وَ الْمُنافِقُ مَن يُرى شَكُّهُ في عَمَلِهِ».

[11]. بقره، 13.

[12]. همان.

[13]. تصنیف غررالحکم و دررالکلم، ص ۴۵۸، حدیث ۱۰۴۸۵.

[14]. توبه، 103.

[15]. توبه،76 .

[16]. توبه، 77.

[17]. بیانات‌ در جمع سپاهیان و بسیجیان لشکر 10 سیدالشهداء؛ ؛ «۱۳۷۷/۰۷/۲۶دسته‌ی سوم از منافقین آن کسانی هستند که در یکی از آیات قرآن، از آنها اسم آورده شده است: «و ما لکم فیالمنافق فئتین واللَّه ارکسهم بما کسبوا اتحبون ان تهدوا من اضل اللَّه»؛ که این، آن منافقینی هستند که مدینه آمدند و ایمان آوردند. بعد دچار همان لغزشهای مؤمنانه شدند، خودشان را حفظ نکردند؛ این لغزش ادامه پیدا کرد و کارشان به آن جا رسید که به «یمامه» رفتند و با پیغمبر اعلان جنگ دادند - یعنی منافق محارب - این دسته‌ی سوم است».

[18]. خطبه 137 نهج‌البلاغه.

[19]. بقره، 11.

[20]. بقره، 12.

[21]. منافقون، 1.

[22]. نمل،16.

[23]. مریم، 6

[24]. شرح نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج 16، ص 212.

، ص 212.

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا