دکتر غلامرضا محمدی کویر

ايكه چون يعقوب داري دل پريشان غم مخور

تنگدل چون غنچه داري سر به دامان غم مخور
داري از چشمان بي سو موجِ طوفان غم مخور
اندكي مانده است از شبهاي هجران غم مخور
«يوسف گم گشته باز آيد به كنعان غم مخور
كلبه احزان شود روزي گلستان غم مخور»
ناله از هجران آن سروِ روان بيحد مكن
وصل نزديك است ،فال بد مزن ،ره سد مكن
بگذرد اين نيز ،اندوهِ نهان  ممتد مكن
اي رها در درد،پند دردمندان رد مكن
«اي دل غمديده حالت به شود دل بد مكن
وين سر شوريده باز آيد به سامان غم مخور»
در شبستان محبت، پاك بايد سوختن
در ره جانان نشايد كرد فكر جان وتن
ايكه داري صد قنات از اشك ،خونين، موج زن
در توسل دست جز بر دامن احمد مزن
«گر بهاروصل باشد باز بر تخت چمن
چتر گل بر سر كشي اي مرغ خوشخوان غم مخور»
غم شبيخون زد ولي عشق از نهاد ما نرفت
داغِ ياران از فراق آبادِ ياد ما نرفت
جز به راه پاكبازيها جهاد ما نرفت
هرچه رفت از دست ،عزت از بلاد ما نرفت
«دور گردون گر دوروزي بر مراد ما نرفت
دايمأ يكسان نباشد حال دوران غم مخور»
در صراط راستان گر مشكل آيد نيست عيب
گر بلا بارد برون بايد شد از گرداب ِريب
گر شباب عشق يابي بركني بنيان شيب
در توكل سر نشايد برد سرگردان به جيب
«هان مشو نوميد چون واقف نيي از سّرِ غيب
باشد اندر پرده بازي هاي پنهان غم مخور»
هركه در دريا فرو شد گنج مرواريد چيد
آنكه موج انگيخت از طوفان اين دريا رهيد
زندگاني طرفه دريايي است پر بيم واميد
راه اگر دشوار اگر هموار مي بايد بُريد
«گرچه منزل بس خطرناك است ومقصد ناپديد
هيچ راهي نيست كان را نيست پايان غم مخور»
سينه اي بايد پر آتش در تمناي حَرَم
چارقي از شور ومستي،كوله باري از كرم
قسمتي گر هست جز همت نمي سازد رقم
گر به دست آري چو رندان ،گوهري از جام جم
«در بيابان گر به شوق كعبه خواهي زد قدم
سرزنش ها گر كند خار مغيلان غم مخور »
نكته اي دارم گران از هرچه خواندم يادگار:
هيچ جز اخلاص در هستي نمي آيد به كار
گفت با حافظ كويرِعشق،كاي شيرين نگار
گويمت پندي به جان بستان ودر خاطر سپار:
«حافظا در كنج فقر وخلوت شبهاي تار
تا بُوَد وردت دعا ودرس قران غم مخور»

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا