یزدفردا"سرویس اجتماعی "حوادث"پلیس استان یزد :  تهيه وتدوين: سرهنگ كارآگاه محمدرضاحناسابجوان 22 ساله كه خود را در چنگال قانون گرفتار مي ديد و راهي جزء بيان حقيقت نداشت به شرح ماجرا پرداخت.

با توجه به انتخاب رشته اي كه انجام دادم و شرايط سخت كنكور شهر شما را براي ادامه تحصيل انتخاب و از استانهاي غربي كشور به اين شهر عزيمت کردم.

پس از اجاره نمودن منزل، لوازمي هم براي زندگي مجردي خريداري  کرده و به تحصيل در دانشگاه پرداختم؛ با گذشت چند ماهي از تحصيلم در دانشگاه  و پيدا کردن هم زبانهاي خود كه آنان هم براي رفتن به دانشگاه را انتخاب کرده بودم دوستاني را پيدا كرده و با آنها در محيط دانشگاه آشنا شده كه در ميان اين دوستان، دختر خانمي بود كه بيشتر نظرم را به خود جلب کرده بود.

 بعضي از وقت ها در محيط دانشگاه با هم ملاقات مي كرديم با تكرار اين موضوع حسي نسبت به او در من ايجاد شده بود كه در صورت ملاقات نکردن با او احساس مي كردم گم كرده اي دارم با تكرار اين ملاقات و ابراز علاقه او نسبت به من، موضوع را با وي مطرح كه او چون داراي خاتواده اي با تعصب و پايبند به اصول اخلاقي بود عنوان داشت بهتر است تا موضوع از طريق خانواده ها در شهرستان مطرح گردد و من هم قبول كردم.

چون من داراي منزلي مجردي بودم به وي پيشنهاد دادم كه چون قرار است ما با هم ازدواج نماييم بيا و بعضي وقت ها در منزل با هم باشيم كه ابتدا پافشاري کرد ولي با اصرار من قبول كرد و پس از چند مرحله رفت و آمد و عادي شدن روابط ما خواستم هميشه در كنارم باشد.

اين روابط ما كه از لحاظ اخلاقي و ديني هم مشروع نبود پس از گذشت چند ماه در كنار هم باعث بروز اختلافاتي بين ما شد كه براي حل موضوع تصميم گرفتم موضوع را با مادرم  مطرح تا او را از خانواده اش برايم خواستگاري کند.

 مادرم مي گفت هنوز زود است به فكر ازدواج باشم و اين امر باعث افت تحصيلي من مي شود ولي با سماجت من قبول كرد تا او را برايم خاستگاري کند.

 

با گذشت چند روزي از اين ماجرا مادرم با مادر آن دختر خانم براي گفنگو با ما به به پيش ما آمدند؛ من كه فكر مي كردم با حضور مادرش همه چيز حل شده  آنها را به منزل مجردي خود بردم .

فكر مي كردم همه چيز حل شده نگو كه اين شروع ماجرا بود،مادر دختر وقتي وضعيت روابط ما را مي ديد كه بدون هيچ گونه محرميتي دركنار هم به راحتي زندگي مي كنيم عصباني شد و مرتب الفاظ زننده و زشتي را به دخترش نسبت  مي داد و تهديدم مي كرد؛ من هم با خويشتنداري به او مي گفتم من كه قرار است با دختر شما ازدواج نمايم.

 با فكر از دست دادن تنها اميد زندگي ام نقشه شومي به ذهنم خطور كرد و تصميم گرفتم فردي كه سر راهم است را ازسر بردارم.

 صبح بود که با بيدار شدن مادر و مادر دخترك براي خواندن نماز صبح به بهانه اينكه براي عوض شدن روحيه اش او را به امامزاده ببرم كارد بزرگ آشپزخانه را برداشته و او را از منزل بيرون بردم دخترك كه فكر مي كرد مادرش را براي زيارت ميبرم خوشحال بود.

 وقني از منزل خارج شديم او را به داخل خرابه پشت منزل بردم و ابتدا با او صحبت تا نكند از مخالفت خود دست بردارد و علاقه شديدم را به دخترش و اينكه نمي توانم بدون او زندگي كنم را گفتم كه شروع به فحاشي کرد من هم در همان جا با وارد نمودن چندين ضربه او را به  قتل رساتدم و جنازه اش را در داخل آشغال هاي محل مخفي کردم.

به منزل برگشتم، دخترك از اينكه  مادرش  همراهم نبود سوال کرد به او گفنم رفته داخل امامزاده و هر چه منتظر او ايستادم بيرون نيامده كه با هم براي پيدا كردن او به امامزاده رفتيم.

پس از مدت ها جستجو موضوع را به پليس اطلاع  و پرونده اي تشكيل كه هنوز چند ساعتي از موضوع نگذشته بود كه با پيدا شدن جنازه همه چيز نقش بر آب شد و باتوجه به بدست آمدن دلايل و مدارك كافي و تحقيقاتي كه از من توسط كارآگاهان پليس شد مجبور به بيان حقيقتي كه خواهان كتمان آن بودم شدم.

نصيحت من كه خود را در نزديكي چوبه دار مي بيند به همنوعان خود اين مي باشد تا قبل از اينكه به چنين سرنوشتي گرفتار شويد در رفتارهاي خود تجديد نظر كنيد هميشه پايبند به اصول اخلاقي و ديني در رفتارهاي خود باشيد آنچه را كه در شرع و احكام الهي براي روابط بين زنان و مردان تعيين شده در نظر بگيريد اگر من راه درست را براي رسيدن به عشق دنيوي انتخاب نموده بودم دچار اين چنين سرنوشتي نمي شدم چرا كه تنها كسي كه نبودش را پايان زندگي خود مي دانستم  منتظر پايان دادن به زندگيم مي باشد .اين بود نتيجه عشق وروابط ناپاك.

 

 پليس آگاهي فرماندهي انتظامي استان يزد – اجتماعي

 

 

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا