فرجام اولین سماور ساز ايراني بعد از قتل اميركبير

تاريخ -مقالات -ياد داشت ها

مجله‌ فرهنگي اقتصاد پنهادن: حسین مكى تاریخ ‏نویس ایران در كتاب «امیركبیر» نتايج تحقيقات خود را درباره زندگي و زمانه این مرد بزرگ بیان نموده است كه عبرت‌آموز است. يكي از بخش‌هاي عبرت‌آموز، فرجام يك صنعت‌گر ميهن دوست است كه از پي قتل امير كبير گرفتار ناملايمات غم‌انگيز روزگار مي‌شود
............................
سائلي در چهلستون
جمعى در ایام عید نوروز در باغ چهل‏ستون اصفهان به تفریح نشسته بودند در این اثنا سائلى پیش آمده از آنها استمداد مادى نمود و چون ایام عید بود هر یك از آن جمع مقدار معتنابهى به سائل مزبور كمك كردند، در این هنگام جمعیت را مخاطب قرار داده اظهار داشت: قصد من تكدى نیست و شخصاً هم فقیر نبوده و نیستم و این مبلغ هم كفاف چند روز مرا مى‏كند، اگر دماغ شنیدن دارید سرگذشت خود را كه تا حدى شیرین و شگفت‏آور است براى شما نقل كنم. چون از طرف آنها روى خوشى به او نشان داده شد سائل شروع به سخن كرد و سرگذشت خود را كه ذیلاً مى‏نگارم بیان كرد:

استاد كيست؟
چندین سال قبل یك‏روز حاكم اصفهان فرستاد دواتگران را احضار كرد «من هم یكى از آنان بودم) و آنها را مخاطب قرار داده، اظهار داشت: هر یك ما بین شما استادتر است به من معرفى كنید. دواتگران دو نفر را كه یكى از آن‏دو من بودم از بین خود به سمت استادى انتخاب كرده، اظهار داشتند: اینان از همه استادترند.
فرماندار سایرین را مرخص كرده، سپس به ما دو نفر چنین گفت: «كدام یك از شما دو نفر مبرزترید؟ رفیق من مرا معرفى كرد و اضافه نمود این شخص در فن خود سرآمد است و یكى از صنعتگران خوب این شهر است.»
فرماندار وى را هم مرخص كرد و آنگاه به من روى نمود و گفت: میرزا تقى‏خان امیركبیر صدراعظم ایران براى انجام كار مهمى تو را به تهران خواسته است. خرج راه كافى به‏ من داده، مرا فوراً به سوى تهران گسیل داشت.

در پيشگاه اميركبير
پس از ورود به تهران به خدمت امیركبیر رسیده، خود را معرفى كردم. امیركبیر پس از استحضار كافى از حال من و پس از اینكه تشخیص داد در فن دواتگرى استادم سماورى جلویش بود به من نشان داده، از من پرسید آیا مانند این را مى‏توانى بسازى؟ چون اولین مرتبه‏اى بود كه در اوایل سلطنت ناصرالدین شاه سماور به ایران آورده بودند و من تا كنون چنین چیزى ندیده بودم به آن نگاه كرده از طرز ساختمان آن آگاهى حاصل كردم سپس در پاسخ گفتم آرى.
امیركبیر گفت: «این سماور را به عنوان نمونه ببر و مانندش را بساز بیاور.»
من از نزد صدراعظم خارج شده، آمدم در بازار دكان دواتگرى پیدا كردم مشغول ساختن سماور گردیدم. پس از اتمام كار سماور را برداشته نزد امیر كبیر بردم. كار من مورد پسند واقع شد. ضمناً پرسید این سماور با مزد و مصالح به چه قیمت تمام شده است؟
من در پاسخ عرض كردم روى هم رفته 15 ریال. امیركبیر با قیافه‏اى باز و در عین‏حال متبسم به منشى خود دستور داد تا امتیاز نامه ‏اى برایم بنویسد كه فن سماور سازى بطور كلى براى مدت 16 سال منحصر به‏ من باشد و بهاى فروش هر سماور را 25 ریال تعیین كرد. پس از صدور این فرمان امیر كبیر روى به‏من كرد و گفت: «برو اصفهان دستور كار تو را به حكومت اصفهان داده‏ ام كه وسائل كارت را از هر حیث فراهم نماید.»

تدارك اولين كارخانه
من نیز از تهران حركت كرده، وارد اصفهان شدم بلافاصله پس از ورود من حكومت اصفهان مرا احضار كرده گفت: باید فوراً دكانى و چند شاگر تهیه نمائى و آنچه مخارج آن مى‏شود نقداً از خزانه دولت دریافت نموده، مشغول سماور سازى بشوى.
بنابراین دستور، من هم فوراً چند دكان كه خراب بود از صاحبش اجاره كرده آنها را به یكدیگر راه دادم و بنا بر موقعیت و لزوم و احتیاجات در هر یك از دكانها بنائى نموده، بطوریكه در یكى از دكانها كوره‏ اى جهت ریخته‏گرى بسته و در دیگرى لوازم دواتگرى و در سومى سكوبسته كه شاگردان بنشینند تا بدینوسیله به‏ خوبى بتوانم سماور سازى نمایم. مجموعاً مبلغ دویست ‏تومان مخارج بنا و دكانها و فراهم كردن اسباب كار شد. اما بدبختانه هنوز مشغول كار نشده بودم كه یك نفر فراش حكومتى مثل اجل معلق حاضر شده، مرا با یك حالت خاصى مانند دزدان نزد حاكم برد.
به‏محض آنكه فرماندار چشمش به‏من افتاد با تشدد و تغیّر تمام اظهار كرد: «چون میرزاتقى‏خان امیركبیر را در تهران گرفته‏ اند و این مبلغ دویست تومان متعلق به دولت است باید بدون چون و چرا تمام و كمال آن را پس بدهى!»
ولى چون آن پول خرج بنائى آن دكانها و غیره شده بود و من نیز از خود ثروت دیگرى نداشته كه وجه مزبور را ادا نمایم، عنفاً تمام هستى مرا حراج كرده، مجموعاً یكصدوهفتاد تومان بیشتر نشد براى سى‏تومان دیگر آن نیز مرا سر بازارها برده در انظار مردم چوب مى‏زدند تا مردم ترحم كرده آن سى‏تومان به‏ مرور پرداخته شد!

كاش اميركبير زنده بود
در نتیجه آن چوبها و صدمات بدنى كه به‏من وارد شد امروز چشمهایم تقریباً نابینا شده دیگر نمى‏توانم به كارگرى مشغول شوم از این رو به‏گدائى افتادم! در صورتى كه اگر امیركبیر را نگرفته بودند و من همچنان مشغول كار بودم امروز یكى از بزرگترین متمولین این شهر بودم.

يزدفردا

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا