دل از کو ههای سربه فلک کشیده، از نهرهای سر به اعماق زمین کشیده، از سبزه و گل، ازپرندگان و دل از درختهای سیبمان کندم.
هوا گرگ و میش که نه، مثل اینکه آفتاب کم کمک دارد خود نمایی می کند. خلاصه افتادیم به راه و از همین حالا طبق عادت داشتم مقصد را در ذهنم به تصویر می کشیدم.
تا نائین که تکراری بود، چون مشهد رفته بودم و جان خودم چه صفایی داشت. نائین به سمت یزد را کویر خشک و بی روح وچه باید بگویم نا امیدانه تصویر کردم. انگار در روح وجان من کویر بی معنی بود یا اگر معنی داشت، نشاط و حرکت معنی آن نمی شد و همه چیز بی روح بود. به دور از رقص تیز پای بچه آهو، یا دزدیدن شهد گلها، دیگر نمی توان گفت بچه زنبور. کم کم داشتم از کویر می ترسیدم. خودم را تنها در وسطش احساس کردم. سوزش آفتاب آب بدنم را تبخیر می کرد. ناگهان ماشین از حرکت ایستاد. انگار یکباره سرم را از زیر آب بیرون آوردم. به خودم که آمدم، فهمیدم پلیس راه نائین هستیم.
آماده شدم تا هر چیزی را که می بینم با تصوراتم مقایسه کنم، چون از اینجا به بعد دیگر تکراری نبود و از تخیل و تصور به دور. از پلیس راه گذشتیم. چشمهایم میخکوب رفته بود تا عمق کویر و به دنبال معنا می گشت. اما پیدا نکرد. از عقدا گذشتیم و حالا اردکان، شهری از خاک. نمی دانم چرا همه جا اینقدر خاک است . تازه به نتیجه های جدید رسیده بودم . اگر خاک نباشد چه می شود . تازه در کف دریا ها هم خاک است. اگر هم زنده می ماندیم، دیگر نمی دانم سهراب به جای خاک موسیقی احساس تو را می شنود چه می خواست بگوید . حالا بهتر می فهمیدم که خدا زیباست و زیبا می آفریند.
...................
................................
درآخر کویر را معنی کردم. ولی کلمه از گفتن آن عاجز است. باید آن را احساس کرد. هر چیزی که جلوۀ زیبایی خداوند باشد، لایق ستایش است. وکویر با همۀ مرارتها و گاه خشونتهایش، عین زیبایی است.

قسمتهاي از خاطره ارسالي به دومين جشنوراه ملي خاطره نويسي و فيلم و عكس تلفن همراه/ غلامرضا عسكري

یزدفردا

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا