داستانی مسند و  آموزنده :گرگی در لباس میش 
یزدفردا -ستواندوم وظیفه وحید رضا مداحی روش جمعی معاونت اجتماعی فرماندهی انتظامی استان سیستان و بلوچستان انعکاس یافته توسط پایگاه پلیس :وقتی پلیس توضیح دادکه رسول از اعضای باند سرقت از منازل است و به بهانه سرقت کردن از خانه ها با دخترهای آنها ارتباط برقرار می كند تازه فهمید که چه بلایی سرش آمده است .
من خودم مطلقه هستم ، نمی گذارم بلای که سرم اومد واسه تو تکرار بشه می فهمی ،مهتاب با خنده ای تمسخر آمیز به مادرش نگاه کرد و گفت : همیشه یک قصه دوبار تکرار نمی شه مادر من ، از کجا معلوم این خواستگار من یه آدم خوبی از آب در نیاد در ثانی من اونو خوب می شناسم بهتر از خودش، حال هم دیگه از این تحقیقات بردار.

مادر در جوابش گفت من کی تحقیق کردم دو سه روز كه از اداره مرخصی می گیرم و دنبال اون راه می یفتم ، اون یه آدمیه كه زندگیش از راه دله دزدی می گذره،

گفت: مامان احترام خودت را نگه دار ، نزار دهنم باز بشه ، نمی خوام بهت بی احترامی کنم ، مهتاب كه خیلی از حرف مادرش دلش گرفته بود توی دلش گفت : تو فقط می خواهی هر طور که شده از ازدواج من با رسول جلو گیری کنی؟ در همین هین که مهتاب داشت با خودش حرف میزد : مادرش آب پاکی ریخت روی دست دخترش و گفت : تو به هیچ عنوان دیگه نباید با اون پسره ی عوضی ارتباط داشته باشی فهمیدی و دیگه هیچی نگفت.

روز بعد وقتی مادرمهتاب رفت سرکار او گوشی را برداشت و به رسول زنگ زد و حرفایی را که ما درش راجع به او گفته بود برایش توضیح داد .

رسول آنچنان صحبت می کرد که انگاری واقعأ مادر مهتاب یه دروغگوی بزرگه، او به مهتاب گفت : آخه عزیزم اگه من اینکاره بودم مریض بودم که بیام به تو پیشنهاد ازدواج بدم ، من میخوام تو را خوشبخت کنم نه اینکه با زندان رفتن باعث عذاب تو بشم ، مگه من همون روز اول نگفتم از تنها چیزی که بدم میاد دروغه ، مگه همون روز اول نگفتم باید فقط صداقت داشته باشیم بقیش را خدا درست می کنه .

رسول طوری حرف می زد که به سختی می شد بهش شک کرد که دروغ می گه ، خیلی موزیانه و روباه صفت رفت توی جلد مهتاب که دخترک ناگهان اشکش از پشت گوشی جاری شد و به رسول گفت : من می دونستم تو دزد نیستی فقط می خواستم عکس العمل تو را در مورد این حرف بشنوم واقعا معذرت می خوام، رسول منو می بخشی ؟

رسول گفت: من کیم طلا ، خدا ببخشه . رسول كه از تمام زندگی مهتاب خبر داشت دوباره شروع کرد به توضیح و تفسیر و گفت : مادرت بخاطر اینکه خودش دچار شکست عشقی شده می خواد برای تو بهترین گزینه رو انتخاب کنه من واقعا بهش حق می دم کاشکی من یک مادر دلسوز مثل اون داشتم . با این حرف رسول تونست به راحتی هوش و حواس مهتاب را به خودش جلب کنه و به راحتی او را از آن خود کنه .

بعد از اینکه کاملأ رسول اعتماد مهتاب را جلب کرد بهش گفت می خواهی یک شوخی خنده دار با مامانت بکنم که یه ذره نگران بشه و دلش برای تو تنگ بشه ،مهتاب بدون اینکه فکر کنه گفت هر چی که عزیز دلم بگه قبوله ، رسول گفت: مطمئنی و مهتاب جواب داد مطمئن مطمئن . رسول می خواست با این کار نقشه شومش را عملی کند و برای همین به مهتاب پیشنهاد کردهمین الان پاشو ساکتو جمع کن و بیا خونه من خوشبختانه مادرتم از اون آدمایی نیست که به پلیس زنگ بزنه می دونی مهتاب قدر عافیت هر آنکس داند که به مصیبتی گرفتار آید ، مادر تو هم تا اینکه تو ازش کمی دور نباشی قدرتورو نمی دونه ؟ پس بیا با این کارمون با یک تیر دو نشون بزنیم هم درباره زندگیمون حرف می زنیم و هم مادرت راضی میشه که ما با هم ازدواج کنیم.

مهتاب بدون اینکه فکر کنه چرا رسول این پیشنهاد را بهش کرده قبول کرد و قبل از اینکه مادرش ازاداره بیاد ساکش رو بست و رفت.

وقتی مادر مهتاب برگشت دید توی خونه خبری از مهتاب نیست دلهره به جانش افتاد و از طرفی هم می ترسید که به پلیس خبر بده چون از زخم و زبون همسایه ها می ترسید ، برای همین پلیس را خبر نکرد . گوشی تلفن را برداشت ولی هر چه به موبایل مهتاب تماس می گرفت گوشی مهتاب خاموش بود و نگرانی او دو چندان شد .

رسول از اینکه تونسته بود مهتاب را اغفال کنه و به بیراهه بکشونه خیلی به خودش می بالید که چنین صید بزرگی توی تورش افتاده بود و چند وقت دیگه می تونه به راحتی ازش سوء استفاده کنه و یکی به اعضای باندش اضافه کنه .

مهتاب شب اولی بود که توی زندگیش از مادرش جدا شده بود و رسول اونقدر حرفه ای بود که به او اجازه نداد حتی یک لحظه به خونه فکر کنه . نشسته بود کنار مهتاب می خواست مقدمات کارش را فراهم کنه و به او کفت : مهتاب می خوام یه پیشنهادی بهت بدم اگه قبول کنی . مهتاب جواب داد: چی می خواهی بگی عزیزم

رسول گفت : تا اینجا که یه شوخی بود کوچولو با مامانت کردیم و مطمئن هستم الان هزار تا پیام داده تا تو بر گردی اگه فکر می کنی دروغ میگم چند لحظه گوشیت رو روشن کن می بینی که مادرت چقدر دوست داره مهتاب تا گوشی را روشن کرد انبوهی از پیام براش رسید چند تا ش را باز کرد و خواند ، دو سه تاش به این مضمون بود مهتاب تو پیش یه گرگی که رفته توی لباس میش خودت را نجات بده مهتاب تو را به خدا گوشیت رو جواب بده مهتاب وقتی پیام ها را بررسی کرد یه نگاه به رسول انداخت و گفت راست میگی ، مادر من واقعأ خیلی دوستم داره ولی دوست داشتنش افراطی شده ، مهتاب تا این حرفها را زد رسول گفت:

می خواهی یه شوخیه دیگه باهاش بکنیم که این رفتارش درست بشه ؟

مهتاب جواب داد اگه مامانم درست میشه موافقم: و رسول شروع کرد به مقدمه چینی و حرف از سرقت جواهرات مادر مهتاب زد و گفت: چون مامانت به من توهمت زده بیا فردا بهش زنگ بزن و باهاش قرار بزار ولی سر قرار حاظر نشو در همین مدت ما می ریم خونتون و جواهرات مادرتو کش می ریم و بعد از چند روز بهش برمیگردونیم .

مهتاب دوباره پذیرفت و گفت خوشم اومد که موخت خوب کار میکنه، در ضمن یک داستان هیجان انگیز میشه .

روز بعد مهتاب زنگ زد به مادرش و سر قرار حاضر نشد و به همراه رسول که لبلس زنانه پوشیده بود رفتن داخل خونه وطلا و جواهرات مادر مهتاب را برداشتند و از خانه بیرون زدن ولی مادر مهتاب همچنان توی پارک منتظردخترش بود .

وقتی که برگشت به خانه همه چیز مرتب بود و هیچ چیزی هم که شک برانگیزد نبود . او فقط نگران دخترش بود و از اینکه دخترش داشت دچار انحراف فکری می شد نگران بود و از ترس حفظ آبروی خودش به کسی این موضوع را نگفت نیمه های همون شب بود که یک دفعه موبایل مادر مهتاب شروع کرد به زنگ زدن ، وی خواب آلود گوشی را برداشت . صدای گریه مهتاب بلند شد مامان تورو خدا نجاتم بده ، اینا می خوان ببرن منو زندان هرچی میگم طلا ها از مادرم هست کسی باور نمیکنه ، زودتر بیا کلانتری ، زن سراسیمه لباس پوشید و به طرف کلانتری راه افتاد لحظه ای که رسید مهتاب خودش را انداخت توی بغل مادرش و شروع کرد به گریه کردن وقتی پلیس توضیح دادکه رسول از اعضای باند سرقت از منازله و به بهانه سرقت کردن از خانه ها با دخترای اونا ارتباط برقرار میکنه و توی یک فرصت مناسب خانه را تخلیه می کنه ، تازه فهمید که چه بلایی سرش اومده .

رسول با این شک چند تا خونه را تخلیه کرده بود ولی این بار دیگه نتونست از چنگال قانون فرار کنه .

مهتاب از اینکه عشقش را به یک دزد داده بود نمی تونست به چشای مادرش نکاه کنه و روی برگشتن به خانه را نداشت .

یزدفردا


 
  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا