سیاست قدرت و فرهنگ سیاسی: آمریکا و ایران

پژوهشگر: توماس م. ریکس، مترجم: غلامرضا بهروزلک

در این نوشتار، نویسنده نخست نگاهی دارد به فرهنگ سیاسی ایران و پس از تعریف و تحدید آن به بررسی ماهیت آن، بویژه در دوره پس از پیروزی انقلاب اسلامی، می پردازد. نویسنده از رهگذر تحلیل محتوایی و تاریخی فرهنگ سیاسی ایران به این نتیجه می رسد که مردم ایران از نظر فرهنگی با دولتمردان و نظام سیاسی حاکم بر آمریکا و نه مردم آمریکا مخالفت دارند. این مخالفت نیز ریشه در عملکرد سابق دولت آمریکا در ایران دارد که نوعی نارضایتی را در بین مردم دامن زده است. بنابراین اصلاح آن عملکرد و زوال نارضایتی مزبور از مقدمات بحث رابطه ایران و آمریکا به شمار می رود.

نویسنده برای تأیید دیدگاه خود به شواهد تاریخی متعددی اشاره دارد که تماما حکایت از مداخله گری آمریکا در حوادث ایران دارد. با این حال مولف بر آن است که علل فرهنگی مزبور نباید آمریکا را از نقش و جایگاه حساس ایران غافل سازد. بنابراین تلاش برای بهبود روابط باید از سوی آمریکا دنبال شود.

مقدمه

در اوایل آوریل1980 ایالات متحده رسما به روابط دیپلماتیک خود با ایران خاتمه بخشید؛ سفارت ایران در خیابان ماساچوست در واشنگتن، دی سی، بسته شد و دیپلماتهای ایران آن جا را ترک کردند. دو هفتهRH53D و نیم بعد 8چرخ بال سی استالیون آمریکایی ناو هواپیمابر نیمتز 1 که در ساحل جنوب شرقی ایران پهلو گرفته بود، به سوی حریم تهران پرواز کردند. صد سال روابط دیپلماتیک به پایان غیرمنتظره خود رسید و برای نخستین بار نیروی نظامی آمریکا به ایران هجوم برد. اکنون، یک دهه پس از آن، 2 سفارت آمریکا بسته مانده است و روابط آمریکا - ایران از دشمنی شدید تا انزجار دیپلماتیک آشکار در نوسان است.

1- چشم انداز تاریخی

در سال 1970هیچ مفسّر آگاهی امکان چنین گسستگی در روابط آمریکا - ایران را مطرح نکرده، در آن اندیشه نیز نمی کرد؛ حتی در سال در کانون تظاهرات مردمی بر ضد شاه و رژیم تحت حمایت آمریکا، ناظران اندکی استدلال می کردند که روابط آمریکا – ایران در 1980به پایان خواهد رسید، یا نیروهای نظامی آمریکا به ایران حمله خواهند کرد. به هرحال رابط دیپلماتیک به پایان رسید و لشگرکشی نظامی نیز صورت گرفت.

مجموعه حوادثی که بر ایدئولوژی‌ها و فرهنگ‌های سیاسی متفاوت در ایران و ایالات متحده مبتنی بودند، قطع یک سده روابط قوی میان دو متحد را شتاب بخشیدند. آرمانهای ایران برای استقلال سیاسی و اقتصادی و پای بندی به خودانگیختگی سیاسی، در تقابل با سیاست‌های آمریکا برای دستیابی به منابع و جلوگیری از هرگونه تحول اساسی در نظام سیاسی ایران قرار گرفت. ایرانیان با دست یازیدن به قرآن و با اعتقاد به حقانیت جنبش ملی برای رهایی، در صفوف میلیونی خود در سرپیچی آشکار از نیروهای نظامی مسلح و تحت آموزش آمریکایی ایران در شهرها و شهرستان‌ها به راهپیمایی پرداختند. ناظران بین المللی با شگفتگی از گستردگی تظاهرات و اعتصابات سال 1357کم کم متوجه جدی بودن انقلاب ایران شدند.

در پی تظاهرات خیابانی و قیام انقلابی در سالهای 57-1356، برخی مفسران سرنگونی نهایی شاهنشاهی پهلوی در سال 1357را نقطه عطفی در دوستی ایران و آمریکا دانستند؛ دیگران سرآغاز مشکلات روابط آمریکا – ایران را در کودتای تحت حمایت سیا در مرداد 1332تعیین نمودند، در حالی که برخی دیگر به جنگ جهانی دوم اشاره می کردند. (1) از آن جا که صاحب نظران بسیار اندکی حوادث دهه های 1340و 1350را سرآغاز قیام انقلابی برمی شمردند، بسیاری از آمریکایی‌ها ایران 1357 را هم شگفت انگیز و هم درک ناکردنی می یافتند. سرعت فروپاشی نیروهای مسلح 400000 نفری تحت آموزش آمریکایی شاه در سال 1357 و تظاهرات گسترده ایران در آن سال تقریبا هر صاحب نظر و محققی را غافلگیر ساخت. مردم آمریکا مات و مبهوت، سقوط شاه را با آمیزه ای از شگفتی و ناباوری به نظاره نشسته بودند.

پرواز شاه از تهران در دی ماه 1357و تشکیل دولت موقت ایران، مسایلی را در اذهان مردم آمریکا که ترجیح می دادند "اوضاع به حال عادی برگردد" برانگیخت. پذیرش شاه در مرکز سرطان نیویورک در مهر 1358 و تصرف سفارت آمریکا در تهران در سیزدهم آبان همان سال، که با سقوط دولت موقت همراه گشت، آمریکاییان را بیش از پیش در بهت فرو برد. "معضل" ایران، ناگهان پیچیده تر و خطرناکتر از آن چه پیشتر تلقی می شد، جلوه گر گشت. به نظر می رسید مقامات آمریکا در وزارت امور خارجه و کاخ سفید "کنترل خود را" بر ایران، یک مشتری مورد اعتماد و دوست دیرینه، از دست داده اند. مطبوعات و مردم آمریکا می پرسیدند که اگر ایران "سقوط کند" پس از آن "نوبت کیست؟"

"بحران گروگانگیری آمریکاییان در ایران" در حال تبدیل شدن به معضلی بلندمدت بود که مردم آمریکا را به همان میزان که ایرانیان را به هیجان آورده بود، خشمگین می ساخت. [برای آمریکاییان] ایران 1358 که زمانی دوست وهم پیمان نزدیک آمریکا بود، به "ملتی راهزن" در خاورمیانه و "قانون شکن" در جامعه بین المللی که رهبران آن مسلمان، ایدئولوژی آن بنیادگرایی اسلامی و سیاست آن "تروریسم" بود، تبدیل گشت. (2)

از سوی دیگر، ایرانیان نیز تحلیل‌های مختلفی از فروپاشی روابط آمریکا - ایران دارند که ریشه در اختلافات طبقاتی، ایدئولوژیک و سیاسی آنها دارد. عنوان "شیطان بزرگ" در طول بحران گروگان گیری سالهای 1358-60 در مورد آمریکا مسجل گشت، اما انزجار ایرانیان از دخالت [آمریکا] در امور ایران ولو از جانب یک متحد در دهه 1300آشکار بود. (3) فرهنگ سیاسی ایران، با تمرکز بر خودبسندگی و استقلال از حکومت بیگانه، به تدریج از حالت دهه 1300به تظاهرات چشمگیر خیابانی در دهه 1350تحول یافت. خروج شاه از ایران در دی ماه 1357و گروگانگیری آبان 1358محصول چندین دهه مخالفت تقریبا مداوم با دخالت اروپاییان و سپس آمریکا، در امور اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی ایران بود.

در این میان، سیاست‌های آمریکا نسبت به نظام شاهنشاهی از دهه 1300تا دهه 1350تغییر اندکی یافت. سیاست‌های آمریکا پیش از جنگ جهانی اول در گرایش به حمایت از نظام شاهنشاهی در مقابل نهضت مردمی مشروطه، بازتاب سیاستهای روس و انگلستان به شمار می رفت، که تمایل کمتری را به اقدام مستقل نشان می داد. در دهه 1920شرکت‌های نفتی و بنیادهای مالی آمریکا تلاش بی ثمری انجام دادند تا جایگاهی برای سرمایه گذاری آمریکا "ایجاد کنند". با این همه، اقدامات دیپلماتیک و سیاسی آمریکا در پی جنگ جهانی دوم در ایران، نمایانگر علایق فزون یافته آمریکا در حفظ سرمایه گذاری‌هایش در منطقه خلیج فارس، می باشد. ضعف قدرت بریتانیا پس از جنگ جهانی دوم در "اعمال نفوذ" بر امور ایران نیز از علایق عمده مقامات واشنگتن به شمار می آمد.

سیاست‌های آمریکا در ایران پس از جنگ جهانی دوم، دیگر بازتاب سیاست‌های بریتانیا و شوروی نبوده و با یک بازنگری بر موقعیت استراتژیک جغرافیایی - نظامی ایران و موفقیت اقتصادی آن در مرزهای اتحاد شوروی و حوزه های غنی نفتی خلیج فارس متمرکز گشت.

رویارویی منافع جهانی شوروی و آمریکا در جنگ سرد، همچنین دخالت آمریکا در ملی کردن نفت ایران، از بازنگری در سیاست‌های آمریکا در جنگ جهانی اول نشأت می گرفت. این بازنگری بیش از بیش بر مهار شوروی، دستیابی به نفت خلیج فارس و ایران و ایجاد حکومت "باثبات" در ایران متمرکز بود.

درواقع مأموریت‌های نظامی و اقتصادی جنگ جهانی دوم زمینه هایی را برای پیشبرد سیاست‌های بازنگری شده آمریکا در ایران فراهم ساخت. (4) نیاز به تاکتیک‌های جدید تا اندازه زیادی از ماهیت رویارویی طلبانه 1 فزون یافته فرهنگ سیاسی ایران و در همان اندازه از تحولات سیاست قدرت جهانی برمی خواست و در پی کودتای تحت حمایت سیا در 1332شاه و سیاست خارجی آمریکا یکسان و واحد شدند هرچند که در 1356مردم ایران هم آماده رویارویی با شاه و هم با آمریکا بودند.

در این نوشتار استدلال خواهیم کرد که سیاست آمریکا نسبت به ایران در حمایت از نظام شاهنشاهی از 1357 - 1288 تا اندازه زیادی ثابت مانده بود. حکومت استبدادی شاهان پهلوی، رضاشاه (1304-1320)و محمدرضاشاه(1320-1357)به تدریج تحولاتی را در تاکتیک‌های آمریکا در حمایت نظام شاهنشاهی ضروری ساخت. با این همه، در همان دوران، نظر مردم ایران نسبت به نظام شاهنشاهی، نقش قدرت‌های خارجی و خودشان به نحو فزاینده ای تغییر یافته بود. در واقع این ظهور فرهنگ سیاسی اصیل ایران، ابتدا در دهه های 1280و 1290و سپس در دهه 1330تا دهه 1350بود که مدت‌ها پیش از آن که عباراتی چون "شیطان بزرگ" یا "مرگ بر آمریکا" تیتر روزنامه های عصر آمریکا را تشکیل دهد، آمریکا را منفور و "شیطان ساخته بود".

از این رو از نظر اکثر ایرانیان، سالهای 7-1356دوران پیروزی ملی به شمار می آید؛ پیروزی در براندازی شاه "شکست ناپذیر" و شادمانی در تحقق آرمان‌های دیرین و اعتماد به نفس جدید. اظهار تنفر از شاه و آمریکا، از خاطره جمعی ایرانی از کودتای تحت حمایت سیا در 1332و مداخلات بعدی در سیاست، جامعه و اقتصاد ایران برمی خاست. ایرانیان، بدین معنی ضد آمریکا به شمار می رفتند که مخالف آمریکایی سازی گسترده و تند ایران بودند. (5)

ایرانیان ضدآمریکا نبودند، یعنی با مردم آمریکا ضدیتی نداشتند. شعارهای خیابانی این نبود که "مرگ بر آمریکایی‌ها" یا "مرگ بر آرمان‌های آمریکا، قانون اساسی و اعلامیه حقوق بشر آن"، یا "مرگ بر طبقه متوسط آمریکا"، یا "مرگ بر کارگران و دانشجویان آمریکایی"، بلکه شعارهای "مرگ بر شاه" و "مرگ بر کارتر" بر اشخاصی متمرکز بود که کاملا مظهر مشکلات سیاسی هفت دهه گذشته قلمداد می گشتند. رئیس جمهور کارتر، نماد تمامی رؤسای جمهوری پیشین آمریکا بود که حمایت بدون شرطی از اشراف سالاری فاسد و رشوه خواری پهلوی انجام می دادند. رئیس جمهور کارتر مظهر سیا، سازمان عمران بین المللی آمریکا، 1 ستادهای فرماندهی هیأت اعزامی به ارتش وگروه مستشاری کمک‌های نظامی 2 بود که در امور داخلی ایران دخالت می کرد. کارتر مظهرتأیید کنگره از سیستم‌های تسلیحاتی بسیار پرهزینه حتی برای کشور ثروتمند نفتی چون ایران بود. باور نداشتند که این رییسان جمهورها، سازمان‌ها، مشاوران و سناریوها "نمایندگان واقعی" ایده آلیسم آمریکا و جانشینان باسکرویل‌ها یا جردنها، از مبلغان کلیسای پرسبیتری 3 آمریکا باشند. (6)

تاریخ روابط دوستانه آمریکا با شاه، دربار پهلوی و نخبگان ایران برای آمریکایی‌ها از طریق مقالات مجله تایمز و مصاحبه های شبکه های CBSوABC باشاه کاملا شناخته بود. اما تاریخ روابط خصمانه آمریکا نسبت به مردم ایران از دید عموم آمریکاییان که در ایران کار یا زندگی نمی کردند، کاملا پنهان مانده بود. موضوعات مردم پسندی چون استقلال سیاسی، فرهنگی و اقتصادی، مبارزه ایرانیان برای تسلط بر تاریخ خود و حق دستیابی به رشد اقتصادی و اجتماعی هرگز در برنامه های اخبار شامگاهی مطرح نگردید و در خلاصه اطلاعات حکومت آمریکا نیامد. (7)

احساس برآشفتگی و خشم عمیقی که بسیاری از آمریکاییان در برابر ایران و ایرانی‌ها بروز می دادند، بیشتر حاکی از ضعف درک آمریکاییان بود تا عمق دلهره و اضطراب از ایران. ژرفای مبارزه و شدت احساسات ایران، هنوز هم مورد بی توجهی و سوء درک اکثر آمریکاییان از جمله مقامات رسمی آن قرار دارد. در تبیین روابط دوگانه آمریکا با شاه از یک سو و با عموم مردم از سوی دیگر، باید به خاطر داشت که ایران از نقشی ویژه برای سیاستگذاران آمریکا برخوردار بود.

حتی از نخستین اظهارات رییس جمهور فرانکلین روزولت به مشاوران عالی رتبه خویش در خلال کنفرانس تهران در 1322در مورد "تجربه ایران"، مستشاران نظامی، اقتصادی و سیاسی آمریکا نقش برجسته ای در معادله روابط حکومتی آمریکا – ایران داشتند. (8) در واقع نامهای نورمن شوارزکف 1 فرمانده نیروهای ژاندارمری-1942)یا کلارنس ریدلی 2 (فرمانده نیروهای ارتش –1947) دکتر آرتور میلسپو 3 (مستشار مالی آمریکا4-1942)مارکس وستون تورنبرگ 4 یا توکیلد ریبر 5 صفحات "برنامه های توسعه و تاریخ معاصر ایران" را بدون کسب اعتبارشایسته ای برای ور رفتن با نهادهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی، ایران لکه دار کرده اند. (9)

گ رچه این امر برای مردم ایران ناشناخته می نمود، ایران آینه تمام نمای روابط بین المللی و سیاست خارجی آمریکا(بین57-1321)گشته بود. باز هم با وجود روشن نبودن برای آمریکاییان، بسیاری از ایرانیان عمیقا به استقلال ملی و آزادی فرهنگی دل بسته بودند. جنگ جهانی دوم و لایحه ملی کردن نفت در مجلس در فروردین 1330،بار دیگر واکنشی را در میان شمار زیادی از ایرانیان برانگیخت. تقریبا همه قدرتهای خارجی از جمله اتحاد شوروی اهمیت لایحه قانونی 1330را نادیده گرفتند. در حالی که آمریکا این عمل را حمله ای به "منافع جهانی" آمریکا و اروپا تلقی کرد، این لایحه گواهی عینی برای ایرانیان بود که بدان طریق می توانند وضعیت خود را تغییر داده و شخصا به آرمانهای ملی خویش دست یابند. قانون ملی کردن [نفت]، قدرت سیاست خیابانی را به مردم، آشکارا نشان داد.

این نوشتار بر آنست که زوال مداوم چهره آمریکا را در مقام حامی اکثریت مردم ایران و آرمانهای آنها برای تعیین سرنوشت خود و فروپاشی نهایی طرفداری از آمریکا را در میان مردم ایران نشان دهد. "فرخنده شماری" آمریکا و شهروندان آن در دهه 1290درست در مقابل "اهریمن شماری" سیاستهای آمریکا و تردید فراگیر نسبت به نیات آمریکا در دهه 1360قرار می گیرد.

برای ایرانیان چهره خیرخواهانه آمریکا در طول زمان به سه دلیل به چهره ای مغرض تبدیل شد: 1) یک قرن حمایت خلل ناپذیر از رژیم پادشاهی به رغم دشمنی فزاینده مردم با فساد پهلوی؛2) سوءظن عمیق و در موارد متعدد، دشمنی با فرهنگ سیاسی ایران؛ و 3) یک سده پای بندی "به منافع استراتژیک جهانی" آمریکا، که به نحو فزاینده ای در مقابل منافع اکثریت مردم ایران قرار داشت. چنین سیاستها و مداخله جوییهایی به شکل گیری فرهنگ سیاسی ضدآمریکایی در ایران منجر گشت.

نخستین تحولات قابل توجه در روابط آمریکا - ایران در سالهای 8-1268بود، هنگامی که از کارمندان آمریکایی در تبریز و تهران خواسته شد تا در مبارزه برای "عدالت برابر در چهارچوب قانون" به جای مشروطه خواهان از پادشاهی حمایت کنند. دومین تحول قابل توجه در سالهای 32-1330اتفاق افتاد، هنگامی که آمریکا بار دیگر تصمیم گرفت تا به جای مشروطه خواهان، در مبارزه برای "ایران برای ایرانیان" از پادشاهی حمایت کند. (10) تا سال 1341محمدرضا پهلوی جبهه ملی و حزب توده را از صحنه بیرون رانده بود، او پارلمان و ارتش را تصفیه و لایحه اصلاحات ارضی را مطرح کرد. "انقلاب سفید" شاه در بهمن 1342، اصلاحات آمریکا - شاه را در42-1332به اوج خود رسانید. البته، قیام 1342و نهضتهای چریکی بعدی با آغشتن "انقلاب سفید" به خون، نشان داد که اصلاحات آمریکایی و مردم ایران در تضاد با یکدیگر قرار دارند. سومین تحول عمده در انقلاب 7-1356روی داد که به تصرف سفارت آمریکا در آبان 1358انجامید. به هرحال، روابط اولیه میان دو حکومت و مردم دو کشور کاملا با آرامش آغاز شد.

2- مشروطیت، تبریز و قضیه باسکرویل ،8-1286

در سال 1262نخستین سفیر آمریکایی پس از تسلیم استوارنامه و حمایت از سوی حکومت قاجار وارد تهران شد.(11) در آخرین دهه های قرن نوزدهم این سفیر به نحو فزاینده ای به فعالیتهای تجاری میان آمریکا و ایران، به ویژه تجارت میوه و محصولات کشاورزی علاقه مند شد. در این میان هیچ اقدامی برای دخالت در رقابت انگلستان - روسیه یا یاری ایران در برنامه نوسازی صورت نگرفت. در 1286در آغاز نهضت مشروطه تحولی روی داد. سفیر آمریکایی مقیم در تهران درخواست کرد تا کنسولی در استان شمال غربی، آذربایجان، در شهر تبریز مستقر شود تا بتواند اطلاعات بهتری از جهت گیری نهضت مشروطه به دست آورد، با مهاجران آذری از میادین نفتی و شهر باکو ارتباط برقرار سازد و به وضع کمیته تبلیغاتی نسبتا بزرگ تبریز و ارومیه رسیدگی کند. (12)

این درخواست حاکی از علاقه جدید به اوضاع سیاسی ایران و نقش آمریکاییان در آن بود.

در بهار 1286ویلیام دوتی 1 نخستین کنسول آمریکایی، وارد تبریز شد. در آن هنگام تبریز با دو حکومت کاملا مختلف اداره می شد. از یک سو شاه قاجار در تهران حاکم بیگلربیگی را برای تنظیم و جمع آوری مالیات و حفظ نظم و قانون منصوب کرده بود. از سوی دیگر انجمن یا کمیته ای مردمی شامل تجار، کسبه و صاحبان حرف، فرماندهی شبه نظامیان محلی را در اختیار گرفته و بر روند مالیات ستانی نظارت و احکام قضایی را در موارد لازم صادر می کرد.

ورود آقای دوتی تأثیر اندکی بر مبارزه میان حاکم منصوب از طرف شاه و انجمن منصوب از طرف مردم داشت. هنگامی که دوتی ضروری می دید یکی از آن دو را در امور رسمی مخاطب قرار دهد، این دوگانگی مشکلاتی را برای او ایجاد می کرد. در ژوئن 1907دوتی به دلیل ارجاع مسأله ای شخصی به انجمن و نه حاکم شهر مورد بازخواست سفیر مقیم در تهران و وزارت خارجه واشنگتن قرار گرفت. او برای آزاد کردن خدمتکار کنسول، به انجمن مراجعه کرده بود. خدمتکار به دست مأموران انجمن، ظاهرا به دلیل برهم زدن صف نان و بی احترامی به یک خانم و اسلام شلاق خورده و سپس دستگیر شده بود. (13) حاکم شهر نمی توانست که کار زیادی برای حل این مسأله انجام دهد در حالی که انجمن مستقیما دست اندرکار امور محلی بود، دوتی از انجمن خواست تا از این هتک حرمت و دستگیری پوزش بطلبد که انجمن آن را رد کرد؛ اندکی بعد، خدمتکار بدون پوزش انجمن آزاد شد.

دوتی در مورد مبلغان آمریکایی در تبریز و ارومیه با مشکلی بزرگتر از مشکل انجمن روبه رو بود. در همان سال جوان فارغ التحصیلی از دانشگاه ینستون به نام هاوارد باسکرویل 2 تحت عنوان معلم مخصوص مدرسه ای به سرپرستی ساموئل ویلسون 3 وارد تبریز شده بود. ورود باسکرویل در کانون نهضت مشروطه برای وی، مدیران مدرسه و کنسول آمریکا مسأله ای حساس شد.

در واقع اقدامات بعدی باسکرویل و مرگ او به دست نیروهای شاه، مسایل را نه تنها برای دوتی بلکه برای همه در تبریز و ارومیه بسیار بغرنج ساخت. (14) به هر حال، حوادث دوران مشروطه کار این مدرسه را هم چنان مختل کرده بود. در ژوئن 1908محمدشاه دستور داد تا ساختمان مجلس را در حالی که نمایندگانی در آن جلسه داشتند، به توپ ببندند. از پاییز 1287تا دی ماه آن سال شهر تبریز به محاصره ارتش شاه درآمد. طی چندماه غلات و محصولات کمتری وارد شهر شد و در عین حال خطوط پست و تلگراف نیز مرتب کنترل می شد. در بهمن 1287شهر دچار قحطی قریب الوقوع بود و مردم به تدریج دچار ناامیدی می شدند. (15)

باسکرویل بسیار تحت تأثیر حوادث تاریخی که در تبریز و ایران در حال وقوع بود، قرار گرفت. از بهمن تا اسفند ماه او و آرتورمور، 1 روزنامه نگار انگلیسی، شروع به تعلیم پیاده نظام ستارخان، فرمانده نیروهای ملی گرای تبریز، کردند. باسکرویل به زودی دریافت که او نمی تواند وظایف آموزشی خود را در مدرسه پسرانه ادامه داده و هم زمان در مبارزه مشروطه خواهان شرکت کند. در دهم فروردین 1288او دو نامه با عنوان معلمی خویش نوشته و در آنها لزوم کمک به نیروهای انقلابی و ستارخان را در شکستن محاصره شهر خاطر نشان ساخت. یک نامه به ویلسون، مافوق او، و دیگری به ویلیام دوتی، کنسول آمریکا ارسال شد. ویلسون در همان روز طی نامه ای او را از تصمیمش بر حذر داشت و خطرات جانی را گوشزد نمود، دوتی نیز تلگرافی به سفارت آمریکا در تهران فرستاد. (16)

باسکرویل به خواستهای ویلسون پاسخ محکمی در روز بعد داده، قصد خود را در پیوستن به یاری نیروهای ستارخان تکرار کرد. سه روز بعد، دوتی در جستجوی باسکرویل به میادین نظامی رفت و او را یافته شخصا از او خواهش کرد تا در تصمیم خود تجدید نظر کند، یا حداقل، پاسپورت خود را تحویل دهد. باسکرویل با احترام از همکاری با او خودداری کرد و از دوتی خواست تا راه او را در پیش گیرد. (17)

از فروردین 1288،تلگرافهای دوتی به تهران و واشنگتن دی سی در مورد باسکرویل حاوی اظهار نظرهای خشم آمیز در مورد رفتار این جوان آمریکایی و درخواست راهنمایی برای برخورد با این شهروند خاطی بود.

یک امر برای دوتی بسیار خفت آور بود؛ او به واشنگتن نوشت که چگونه باسکرویل از دایره المعارفهای دوتی و دیگر کتب کتابخانه کنسول استفاده کرده است. تنها در اوایل فروردین بود که دوتی دریافت که باسکرویل اطلاعاتی را از کتابخانه کنسول در مورد اصلاح امور پیاده نظام، ساخت بمب و استفاده بهینه تر از سلاحهای سبک به دست می آورده است. (18)

در نخستین ساعات 31فروردین 1288باسکرویل و جمعی از شاگردان او در مدرسه پسرانه، با رفتن به اطراف شهر در جستجوی راهی از میان خطوط محاصره برآمدند. نیروهای شاه متوجه این گروه کوچک شده، آتش گشودند که در این بین باسکرویل از ناحیه سینه به سختی هدف قرار گرفت؛ او ده دقیقه بعد در همان حال که در آغوش یکی از شاگردان پیشین خود بود، جان سپرد.

برگزاری مراسم یادبود در دو روز بعد در کلیسای پرسبیتری حایز اهمیت بود. صدها تن از مردم برای ادای احترام به مسیونرها و باسکرویل حضور یافتند. در روز سوم در مراسم تشییع جنازه، هزاران تبریزی شامل اعضای انجمن، افسران نظامی، ستارخان، شخصیتهای تبریز و نیروهای انقلاب مسافت بین مدرسه پسرانه تبریز تا زمینهای مبلغان را که باسکرویل در آن به خاک سپرده شد، پیمودند. رهبران انجمن تبریز، فرماندهان نظامی از جمله ستارخان، سران اصناف و جماعات تبریز و شاگردان مدرسه، همگی حضور داشتند؛ در این مراسم سخنرانیهای آتشینی در باره آزادی حق انقلاب و برقراری مشروطه انجام شد، فریادهای کارگران و دانش آموزان خروشید و ستارخان و ویلسون سخنان مهمی بیان کردند.

مرگ باسکرویل در سی و یکم فروردین 1288شقاق موجود قبلی را در میان مبلغان آمریکایی حادتر ساخت؛ برخی از مشروطیت و حقوق مجلس ملی هواداری کرده دیگران پشتیبان حقوق اشراف زمین دار و شاه بودن. مکاتبات مسیونرها نشان می دهد که این اختلاف بین مبلغانی که در "تخصصهای" پزشکی و آموزشی فعالیت می کردند و آن گروه که در کار تبلیغ امور دینی بودند، هرگز به طور کامل برطرف نشد، در حالی که دسته نخست طرفدار انجمن و حکومت مستقل محلی تقویت یافته، بودند، دسته اخیر پادشاهی و برتری موجود ملاکین بودند. (19)

در سال 1337،جمعی از ایرانیان تصمیم گرفتند تا مراسم بزرگداشت درگذشت باسکرویل را برپا کنند. هنگامی که کنسول آمریکا در تبریز اطلاعاتی در مورد باسکرویل از پرینستون در خواست نمود، همکاری اندکی با وی شد که شگفتی اش را برانگیخت.

البته، سفیر آمریکا در سی و یکم فروردین 1338در مراسم یادبود تبریز شرکت جست و مدرسه پسرانه ای به نام مدرسه هاوارد باسکرویل نام گذاری گشت. (20)

3- نفت، سیاست قدرت و فرهنگ سیاسی 32-1330

دوران 32-1330نقطه عطفی در روابط آمریکا - ایران بود. پیش از ملی سازی میادین نفتی آبادان در سال 1330و ظهور دولت ملی گرای مصدق، آمریکا از نظر شاه و اشراف زمیندار، متحدی قابل اعتماد در دوره پس از استعمار و از نظر طبقات پایین و متوسط، کشوری صاحب نفوذ و قدرتمند در دربار پهلوی تلقی می شد. در واقع اعتبار آمریکا به صدها سال کارآموزشی و پزشکی، به ویژه خاطره جانفشانی هاوارد باسکرویل و فعالیتهای جردن در کالج البرز تهران برمی گشت. ورود تیمهای مستشاری نظامی و مالی از نظر ایرانیان، اقدامات دوران جنگ تلقی می شد و تأثیر اندکی در مخدوش ساختن چهره دوست خیرخواه و قدرتمند داشت. با این که، کودتای تحت حمایت سیا در 1332تصویر آمریکا در اذهان و قلوب اکثریت مردم ایران را به سختی تغییر داد. مرگ باسکرویل در 1288و اقدامات کنسول تبریز این باور عمومی را تقویت کرد که سیاست خارجی آمریکا بازتابی از دیدگاه شهروندان آمریکا نیست. کودتای تحت حمایت سیا در 1332طبقات متوسط ایران را متقاعد ساخت که آمریکا در واقع مخالف ازمانهای ملی گرایانه ایران بوده و تمامی آمریکاییها باسکرویل نیستند. در واقع این کودتا دومین پدیده بیدار کننده نسبت به مشکلات سیاست قدرت با "ابرقدرتها" در قرن بیستم بود. (21)

در آغاز "بحران" ملی سازی در 30-1328 نگلستان و مجلس ایران بحث در مورد امتیاز نفت را آغاز کردند. آمریکا موضع "بی طرفی" در پیش گرفت و سرانجام طرفین برای حل این اختلاف به آمریکا رجوع کردند. دستیابی به نفت منطقه و ایجاد سدّ نفوذی در برابر شوروی در منطقه، سیاست خارجی دو ستونی آمریکا را تشکیل می داد. این "ستونها" مبتنی بر تصمیمات دولت ترومن در 1947بود تا دستیابی آمریکا را به مناطق تولید نفت در خاورمیانه گسترش داده و با هر هزینه ای مانع هرگونه اقدامات ممکن شوروی برای نفوذ یا حرکت به سوی خاورمیانه شود.(22) اضافه شدن ایران به دکترین ترمن در 1947، برنیات آمریکا در مورد "حمایت" و نیز "سرمایه گذاری" تأکید گذارد.

به هر حال در 1330مذاکرات میان گروه اعزامی مصدق و شرکت نفت ایران - انگلیس پیشرفت چندانی نداشت.

در پایان اسفند 1330لایحه ملی کردن نفت به اتفاق آراء در مجلس ایران تصویب و مصدق "مرد روز" ایران شد. مقامات سفارت آمریکا نگرانی شدید خود را به واشنگتن اعلام داشته و پیشنهاد کردند تا یک هیأت عالی رتبه "بی طرف" آمریکایی برای کمک به جلوگیری از درگیری تشکیل شود. آقای آوریل هریمن 1 فردی بود که واشنگتن او را در تیز 1330به تهران فرستاد تا در مورد حل و فصل اختلاف به مذاکره بپردازد.

دوران هریمن در تعیین جهت سیاست آمریکا، با اهمیت به شمار می آمد. آمریکا می توانست سه سیاست را در سال 1330در پیش بگیرد:1) سیاست "موازنه منفی" مصدق؛2)سیاست انگلیس در پرداخت غرامت؛ یا 3)سیاست درگیر شدن سیاسی و اقتصادی مضاعف در امور ایران و ایجاد "ایران جدید". در سال 1330این سیاست مصدق بود که مطلوب واقع شد در حالی که "امتیازات" و سیاستهای انگلستان برای مصدق و پارلمان ملی گرا، پذیرفتنی بود. گرچه سیاستگذاران آمریکا در 1330آشکارا در حمایت از مداخله جویی تردید ورزیدند، سیاست آمریکا در 1331درگیر شدن مضاعف را برای مقابله با نفوذ شوروی و "استوار ساختن" نظام پادشاهی مطلوب یافت. در 1332سه حادثه سیاست آمریکا را در دخالت اقتصادی و نظامی بیشتر در امور ایران شتاب بخشید: 1 )ناکامی مأموریت هریمن و شکست مذاکرات نفت؛ تغییر سفیر هری گریدی و2)گسیل سفیر هندرسون و 3)پایان روابط دیپلماتیک انگلستان با ایران.

مصدق و مجلس کاملا مخالف امتیاز نفت و مصمم به رویارویی با انگلستان بودند. بین تیر تا شهریور 1330هریمن کوشید تا مواضع قابل مذاکره ای برای طرفین به دست آورد ولی در این امر ناکام ماند. در خلال تحریم انگلستان در مورد نفت ایران در 1330، مسدود کردن مجموعه داراییهای استرلینگ ایران، ورود بزرگترین ناو جنگی انگلستان به خلیج فارس از هنگام جنگ جهانی دوم و طرح دعوی برضد ایران در دیوان لاهه، مصدق به لاهه سفر کرده و سپس به واشنگتن رفت و در صدد یافتن متحدانی جهانی در اروپا و آسیا برآمد. در دوران تصدی سفیر هندرسون که از شهریور 1330آغاز شد، آمریکا موضع "بی طرفی" را کنار گذارد و در آبان 1331به فکر راههای برکناری مصدق افتاد. (23) و در تیرماه 1332آمریکا با همفکری انگلستان "عملیات آژاکس" را طراحی کرد در مرداد 1332تیمهای مهم متعددی از اطلاعات آمریکا در تهران آماده عملیات کودتا بودند.

موفقیت اقدامات سیاسی - روانی تیم آمریکایی در 28مرداد به دنبال ناکامی در عملیات 25مرداد معلوم و شناخته شده است. اما مجادلات تند بعدی میان برخی مقامات سیا و سفیر هندرسون در مورد اقدامات مختلفی که می بایست پس از کودتای تحت حمایت سیا صورت می پذیرفت، چندان روشن نیست. (24)

اصولا، برخی از مقامات سیا خواهان نرمش در پاکسازی مجلس و ارتش بودند، به این امید که برخی از ظواهر رهبری ملی گرایانه را در حکومت حفظ کنند. استدلال آنها براین باور مبتنی بود که با حذف مصدق و یاران نزدیک وی، حمایت مردمی از مصدق مخلوع وجود نخواهد داشت و این امر منجر می شود تا قطعا تهدیداتی برضد آزمونهای سیاستهای آمریکا و نظام سلطنتی حاکم ایجاد شود. نظر هندرسون آن بود که پیش از سرمایه گذاری آمریکا در ایران چه از طریق شرکتهای نفتی و چه از طریق کمکهای نظامی - امنیتی بیشتر، می بایست تمامی مظاهر مخالفت با سلطنت را به طور کامل، به ویژه از مجلس و ارتش، از بین برد. هندرسون، همسو با دیگر مقامات وزارت خارجه احساس میکرد که در درازمدت، ملی گرایی و به ویژه "سیاست عدم تعهد" آشکارا مصدق را رویاروی منافع اقتصادی و نظامی آمریکا قرار خواهد داد. (25)

از سوی دیگر برخی مقامات سیا مشکلات بزرگتر را فقط در هرگونه سرکوب گسترده نهضت ملی می دیدند. در واقع این مقامات استدلال می کردند که آمریکا [در این صورت] فقط مخالفان را به شاه "تسلیم کرده" و در صورت اعمال تصفیه های برنامه ریزی شده در مجلس و ارتش زمینه هایی را برای مشکلات عمده تر در آینده فراهم خواهد ساخت.(26) [در این میان] واشنگتن استدلال سفیر را پذیرفت و سیاست خود را بر این مبنا به اجرا گذارد.

بحثهای مطرح شده پس از کودتای 1332در تهران و واشنگتن بسیار آموزنده است. با بازاندیشی این امر اینک روشن تر از سال 1332است که "اتخاذ گزینه محدود" در پاکسازیها کار معقول تری بود. در شرایط دهه 1950به دنبال جنگ کره، حاد شدن "جنگ سرد" و مک کارتیسم این امر قابل درک است که تصمیم برای انجام دادن تصفیه های گسترده از طریق آغاز "عصر آمریکا" در ایران چگونه صورت گرفت، از این رو احساسات ضد کمونیستی در میان رده های بالای محافل دیپلماتیک آمریکا به شدت احساس می شد.

ژنرال فضل اللّه زاهدی، که سیا در اجرای کودتا بسیار بر او متکی بود، بین سالهای 34-1332کنترل نظامی و سیاسی کاملی را بر ایران به دست آورد. او در برخی شهرها حکومت نظامی مستمری ایجاد کرد، ارتش را تجدید سازمان داد، پاکسازیهای گسترده ای در مجلس و ارتش انجام داد و زمینه های تشکیل سازمان اطلاعات و امنیت کشور، ساواک، را برای سال 1336فراهم ساخت.

در همان دوران در آذر 1333چهار شرکت نفتی بزرگ امریکا و شماری از شرکتهای کوچکتر توافقنامه ای را با انگلستان و پادشاهی اعاده شده، امضا کردند. انگلستان را در قالب بریتیش پترلیوم 1 و ورود شماری از شرکتهای نفتی آمریکا را به میادین آبادان فراهم ساخت. این توفقنامه خاتمه ای بر پیشگامان نفت در دهه 1300و آغازی برای "عصر آمریکا" در ایران بود. (27)

مصدق و جبهه ملی نخستین قربانیان کودتای 1332و توافقنامه نفتی 1333بودند. البته در درازمدت بسیاری از برجستگان ایرانی، از جمله بسیاری از نویسندگان، تحصیل کردگان، افسران نظامی و دیوان سالاران 2 قربانی کودتا: تصمیمات هندرسون واقدامات زاهدی شدند. از ایرانیان بسیار فعال در دوره 32-1321 چه با نام "ملی گرایی" و چه "سوسیالیست" صدها تن دستگیر، محاکمه و محکوم شده و در مواردی اعدام گشتند. با این همه، سیاست "دست آهنین" زاهدی تغییر چندانی در فرهنگ سیاسی ایران پدید نیاورد. در واقع، دوره زاهدی، همچون دهه 1310و دوران استبداد رضاشاه گروهها را مجبور ساخت تا خود را با سازماندهی دیگر باره تاکتیکهایشان را برای دستیابی به اهداف خودبسایی و استقلال باز تعریف کنند. در این میان مفهوم افراطی تر انقلاب به تدریج به گوش خورده و به طور جدی مطرح شد. پادشاهی و به همراه آن، سیاست قدرت آمریکا می بایست باژگون به مبارزه طلبیده می شدند.

برای مردم ایران و برای سیاستگذاران آمریکا، این تصمیم - در انتخاب بین حمایت از شاه یا حمایت از مجلس - تأیید مجددی بر قضیه پیشین باسکرویل بود که واشنگتن شاه را برگزید. تفاوتهای کیفی در روابط آمریکا - ایران در دوره های 1288و 1332به ورود دو عامل جدید در سیاست قدرت آمریکا برمی گشت:

1)فعالیتهای شدید شد کمونیستی ( از محدودسازی اتحاد شوروی و نیروهای تندرو در ایران؛ و2) سیاست نفتی (دسترسی به منابع نفتی ایران و خلیج فارس)؛ هیچ کدام از این دو عنصر در سال 1288مطرح نبود، حال آن که هر دو مسأله، رویاروی سیاستگذاران آمریکا در سال 1332قرار گرفته بود.

گرچه تصمیم به حمایت از شاه قاجار در 1288تصمیمی سیاسی بود، سیاستهای آمریکا در 4-1332اساسا اقتصادی و نظامی به شمار می آمدند.

از نظر ایرانیان عمل گرا دهه 1330زمان سازماندهی مجدد خود برای مقابله با سیاست دخالت گسترده آمریکا در حیات ایران، بود. فرهنگ سیاسی ایران با ناکامیهای جنگ جهانی اول و سپس با فعال شدن مجلس در جنگ جهانی دوم خود را تطبیق داده بود. به دنبال کودتای 1332و "دوران فترت" زاهدی، فرهنگ سیاسی مخالفت، چنان که در ادبیات و هنر و نیز نهضتهای سیاسی ایران منعکس شده است، به تدریج در این امور تمرکز یافت:1)لزوم براندازی پادشاهی؛2)ارزیابی کامل نقاط ضعف و قوت سیاست آمریکا نسبت به ایران و جهان سوم؛و3) ارزیابی مجدد فعالیت سیاسی در ایران، در این میان مجلات زیرزمینی یا "کوچک" به تدریج از اواخر دهه 1330ظاهر شدند و در این زمان دانشجویان ایرانی در اروپا و آمریکا انجمنها و کلوپهای فرهنگی خود را تجدید سازمان دادند. نشانه های فعالیت روستایی در میان روستاییان و گروههای زیرزمینی شهری جدید در گزارشهای مطبوعاتی محلی و ملی ظاهر شد. شکل گیری ساواک در 1339بازسازی گروههای مستشاری نظامی آمریکا در یک واحد یا ARMISHMAAG (ستاد فرماندهی هیأت اعزامی به ارتش - گروه مستشاری کمکهای نظامی)در 1337و پیمان همکاری متقابل بین آمریکا و ایران، هرکدام واکنشی در برابر جهت گیریهای جدید جریان مخالفت ایران و تحولات در فرهنگ سیاسی اعلام مخالفت ایران بود.

به هرحال پیش از بررسی روابط آمریکا و جمهوری اسلامی لازم است تا مروری بر سالهای بحرانی 1357تا 1360بیفکنیم، یعنی سالهای سقوط نهایی شاه و استقرار نهایی جمهوری اسلامی؛ در این میان، سومین مرحله تحول فرهنگ سیاسی ایران نیز بررسی خواهد شد

4- انقلاب ایران: از پادشاهی به جمهوری اسلامی 60-1357

برای سومین بار در قرن بیستم، ایرانیان به خیابانها می ریختند تا مقاصد خود را برای داشتن حکومت مستقل ایرانی اعلام کنند. روابط شاه با مردم ایران به دنبال مخالفتهای ماهانه، سپس هفتگی و روزانه و در نهایت لحظه به لحظه با شاه، خانواده و دربار او و با تصمیم هندرسون در 1332فروپاشیده و از هم گسست.

از ژنرال هایزر در دی ماه 1357خواسته شد تا عملیاتهای نظامی را در برابر آشوبهای سیاسی در حال تجمع در بیرون دیوارهای ستاد عالی فرماندهی در مرکز تهران هدایت کند. (28) در 26دی ماه 1357محمدرضا پهلوی و خانواده وی ایران را ترک کردند و بااین ترک پادشاهی نیز به پایان رسید. در 12بهمن 1357آیت الله خمینی وارد ایران شد تا جمهوری اسلامی را پی بریزد. شعار "شاه رفت، امام آمد" تقریبا بر دیوار تمامی خیابانهای ایران نوشته شده بود. سیاست گذاران آمریکا و کاخ سفید به شیوه های متضادی به ظهور جمهوری اسلامی واکنش نشان دادند: ابتدا تأیید ضمنی و سپس ابراز نارضایتی آشکار.

برای دو سال پیش از سال 1357، ایرانیان به نحو روزافزونی مهارت و عزم خود را برای تحمیل سیاست مسجد و خیابان به کاخ پهلوی و میزکار سالیوان، سفیر آمریکا، نشان دادند. هیچ تصویری نتوانست شکوه پیروزی دو سال تظاهرات و درگیریها را بهتر از آوارگی بین المللی شاه نشان دهد. خروج شاه از تهران در 26دی ماه، سرآغاز سفر پرماجرای ذلت بار و تحقیرآمیزی برای خاندان پهلوی بود. آنها که به دهه ها منزلت با شکوه و احترام شاهانه در پایتختهای جهان خو گرفته بودند، برای درخواست پناهندگی دائم از کشوری به کشور دیگر ره می سپردند. وزارت خارجه آمریکا در پذیرش شاه مردد بود و سرانجام از دادن اجازه ورود به شاه خودداری کرد. بخشی از این تردید به دلیل گزارشهای پیاپی از سفارت آمریکا در تهران در مورد تلاش برای توقیف کارکنان و ساختمان سفارت در بلوار درخت کاری شده تخت جمشید در مقابل بازگرداندن شاه بود.

به هرحال، دوستان متحد آمریکایی شاه تصمیم گرفته بودند راه خویش را انتخاب کرده و به انزوای شاه پایان دهند. شاه، محور کشمکش سیاسی و اقتصادی بی سابقه در روابط آمریکا - ایران گشته بود. دیپلماتهای وزارت خارجه به دلیل خاطره سال 1332ایران، در مورد هرگونه طرفداری از شاه هشدار می دادند، حال آن که دوستان قدرتمند شاه در صنعت بانکداری آمریکا ختم سریع سفرهای تحقیرآمیز شاه می خواستند. مشاوران کاخ سفید کارتر که معمولا در پیوندهای مهم قبلی در روابط شاه - آمریکا به دیده تردید می نگریستند، در ردیف دوستان و حامیان متحد شاه قرار گرفتند. (29) مقرر شد تا به شاه "به دلایل بشردوستانه" اجازه ورود به آمریکا داده شود.

در آذر 1357 مسأله باقی مانده جز تعیین زمان دقیق ورود شاه به نیویورک، نبود.

در دی ماه 1357کاخ سفید به ژنرال هایزر قائم مقام فرماندهی نیروهای ناتو در اروپا دستور داد تا به ایران رفته و سه مأموریت را به انجام برساند: (1ارزیابی نقاط ضعف و قوت نظامی و استراتژیک ایران؛ (2حفظ فرماندهی نظامی به هر صورت ممکن از طریق جلب حمایت نظامیان برای بختیار و جلوگیری از هرگونه تلاش برای کودتا؛ و (3ارزیابی وضعیت سیاسی و اقتصادی متحول باتوجه خاص به میدانهای نفتی. (30)

به طور کلی هایزر در مأموریت خود برای دستیابی به هر سه هدف از جمله جلوگیری از کودتای نظامی موفق گردید. (31) در بهمن 1357موضع آمریکا عبارت بود از "به انتظار نشستن و مشاهده" جهت گیریهای جدید رهبران نوظهور ایران. در پی درگیریهای 22-20بهمن ماه 1357بین پرسنل نیروی هوایی و گارد شاهنشاهی، شاپور بختیار با هم دستی آمریکا به پاریس گریخت و دولت موقت ایران با نخست وزیری مهدی بازرگان و وزارت خارجه ابراهیم یزدی روی کار آمد. در فروردین ماه 1358ایرانیان به استقرار جمهوری اسلامی رأی دادند و پرچم جدیدی طراحی شد و برنامه هایی نیز برای تنظیم قانون اساسی جدید شکل گرفت. از تمامی ظواهر اوضاع معلوم بود که انقلاب مردمی ایران با اندکی تأخیر در حال پیش رفتن به جلو بود.

از بهمن تا آبان 1358حکومت دوگانه شورای انقلاب اسلامی و دولت موقت ملی گرا به طور روزافزونی به حکومت تک حزبی شورای انقلاب تبدیل می شد. تقاضاهای مکرر بازرگان و یزدی از سفارت آمریکا برای حل مسأله موافقتنامه های وام بین آمریکا - ایران و خرید تسلیحات، برخی از مقامات آمریکا را که می پنداشتند بهتر است دولت موقت به جای بستن حسابهای بانکی و خرید سلاح درصدد اداره امور کشور برآید، سردرگم ساخت. (32) به هرحال، با تأملی دقیق، این امر روشن می شود که بازرگان و یزدی به دنبال بازیابی قدرت نظامی و مالی "از دست رفته" خود بودند که به آنها اجازه می داد شورای انقلاب را زمین گیر سازند.

از سوی دیگر شورای انقلاب نیز درصدد افزایش پایگاه قدرت خویش از طریق گسترش کنترل خود بر کمیته های محلی، دسته های خیابانی سازمان یافته یا حزب الهی ها و تشکیل نیروی شبه نظامی ملی پاسداران برآمد. موفقیتهای فزاینده شورا، دولت بازرگان - یزدی را مغلوب ساخت و در این حال دخالتهای پیوسته و آشکار آیت الله خمینی در امور ملی، مثل انتقاد از برخی سازمانهای چپ گرا در مرداد 1358و طرفداری از عملیات بر ضد[ انقلابیون] کرد در شهریور 1358، گرفتاریهای دولت موقت را دوچندان ساخت.

در واقع ترکیب "تذکرات" شفاهی آیت الله خمینی و فعالیت زیربنایی شورا هر دو دست دولت موقت را بست و در نتیجه دولت، موقعیت خود را در معرض اتهامات "تزلزل"، "عدم قاطعیت" و حتی رابطه با سیا قرار داد، که درستی اتهامات اخیر بعدها ثابت شد. (33) از این رو در آبان 1358در تقاضاهای مردمی فزاینده برای دستورهای صریح دولتی یا "اقدام انقلابی" و پایان دادن به تردیدهای دولت موقت جای هیچ شگفتی نبود. "عرصه سیاسی" در برابر ائتلاف ملی گرای بازرگان و یزدی شکل گرفته بود. به طور روزافزونی برای بسیاری از ناظران روشن می شد که دولت موقت محکوم به ناکامی است. در پی توصیه های هایزر موضع رسمی آمریکا حمایت از دولت موقت اعلام می شود حال آنکه موضع واقعی آمریکا "انتظار و مشاهده" جهتی بود که مبارزات سیاسی داخلی سیر خواهند کرد: جهت گیری به سوی قانون گرایی لیبرال و سکولار یا جهت گیری به سوی وطن پرستی محافظه کار دینی. آمریکا برای رسیدن به پاسخ ناگزیر نبود انتظار زیادی بکشد.

در شبانگاهی در اوایل آبان 1358هنری پرچ 1 مدیر بخش ایران در وزارت خارجه آمریکا وارد ایران شد تا اخبار بدی را به بازرگان و یزدی اعلام کند. آمریکا تصمیم گرفته بود تا به دلایل بشردوستانه به شاه اجازه ورود به آن کشور را بدهد؛ تندرستی او دچار اختلال شده و آمریکا برای او مراقبت پزشکی با تجربه ای را که او نمی توانست در طی اقامت خود در مکزیک دریافت کند، فراهم ساخته بود. پرچ خواست تا دولت موقت، محافظت کافی را از تمامی پرسنل سفارت در قبال هرگونه اقدامی برای گروگانگیری فراهم آورد. (34)

باور این مسأله برای بازرگان و یزدی دشوار بود؛ نه تنها آنها مشکلات مداومی از جانب شورای انقلاب و آیت الله خمینی داشتند، بلکه اکنون با اقدام قوی تر متحد خود رودرروی یک بحران ملی خطرناک و بالقوه ای قرار گرفته بودند. آنها هر دو، پرچ را در مورد دلایل پذیرش شاه در آمریکا و درخواست حفاظت از سفارت کاملا بازخواست کرده و وی را مطمئن ساختند که دولت موقت در مدتی نه چندان دور در کنترل کمیته های محلی قرار خواهد گرفت.

در واقع آنها از دادن هرگونه تضمینی برای پرچ در مورد این که سفارت آمریکا از هر گونه حمله خصمانه مصون خواهد بود، خودداری نمودند. (35) پرچ با ابلاغ پیام دولت موقت به آمریکا بازگشت و حوادث 13و 15آبان گویا طبق برنامه پدیدار گشتند: شاه در آبان وارد آمریکا شد، سفارت آمریکا در 13آبان اشغال گردید و دولت موقت ایران در 15آبان فروپاشید.

برای 444روز بعد روابط آمریکا - ایران عمدتا بر "بحران گروگان گیری" متمرکز شد. توجه رسانه ها شدید بود و شبکه ABCبرنامه شامگاهی ویژه ای( با عنوان، "Night line) برای پوشش قرار دادن این حادثه ترتیب داد. (36) وزارت خارجه آمریکا تماس مداومی با خانواده های گروگانها برقرار کرده و گاه و بیگاه آنها را برای دادن اطلاعات به واشنگتن می آورد و با گذاشتن کمکهای روان شناختی در اختیار آنها، کنفرانسهایی مطبوعاتی را تنظیم می نمود.(37) سازمان خصوصی و غیرانتفاعی " "No Greater Loveمستقر در آمریکا از اقدامات خاص برای این خانواده ها حمایت کرد و کلیسا اقدام به مبادله نامه بین گروگانها و خانواده های آنها در آمریکا نمود.

واکنش گسترده به گروگان گیری وواکنشهای آمریکادرتاریخ معاصراین کشوربی سابقه بود. از زمان بمباران پرل هاربور بدین سوی، مردم آمریکا هرگز چنان سریع یا چنان شدید به بحرانی بین المللی واکنش نشان نداده بودند. در واقع، مفسران خبری 7دسامبر1941را با 4نوامبر 1979 (13 آبان 1357) هم سان دانسته،پیشنهادهایی برای دستگیری گسترده شهروندان ایرانی]مقیم آمریکا[وحبس دربازداشتگاههای موقت ژاپنی - آمریکایی سابق، ضرب و شتم آمریکاییهای ایرانی تبار، پرتاب سنگ به خانه های ایرانیان، پنچر کردن لاستیک اتومبیلهای ایرانیان مطرح ساخته، گاه و بیگاه به اخراج تمامی کسانی که از تبار ایرانی بودند، اشاره می کردند. حتی برخی پیشنهادحمله به ایران را برای گرفتن گروگان مطرح می ساختند. فضای نفرت تقریبا نامعقولی از هر آن چه اسلامی یا ایرانی بود به تدریج به سطح فعالیتهای ضدژاپنی دهه 1940رسید.

از این رو، پس از پنج ماه مذاکرات ناموفق برای رهایی گروگانها، دولت کارتر تصمیم گرفت تا کماندوهای نظامی به تهران بفرستد تا "اسرای آمریکایی ما را نجات دهند." واکنش عمومی در این باره بسیار مثبت بود؛ راه حل نظامی برای آمریکا مورد بحث واقع شد، گرچه وزارت خارجه آمریکا همواره با هشدار نسبت به چنین اقداماتی، راه حلهای دیپلماتیک را برای مشکل سیاسی گروگان گیری ترجیح می داد؛ با این همه، هنگامی که اخبار شکست 2اردیبهشت 1359 (22 آوریل 1980 ) با آتش گرفتن چرخ بالها و هواپیمای ترابری در عملیات "صحرای شماره 1به آمریکاییان رسید، حمایت مردمی از کارتر به شدت تنزل یافت.

با ادامه بحران گروگان گیری امیدهای کارتر برای انتخاب مجدد در دشت کویر ایران، کاملا مدفون گشت.

روابط آمریکا با ایران در 18فروردین 1359متوقف شد؛ البته، مأموران آمریکایی از جمله عوامل اطلاعاتی آمریکا با بنی صدر رییس جمهور جدید ایران و صادق قطب زاده وزیر خارجه تحصیل کرده آمریکا در تماس بودند. از فروردین تا مهر، آمریکا ارتباط خود را با نمایندگیهای مختلف جمهوری اسلامی ایران از طریق میانجیها حفظ کرد.

در پی تهاجم عراق در 31شهریور 1359به استان خوزستان و افزایش نارضایتی عمومی در مورد مسایل حل نشده فقر، آوارگی و بیکاری، در مهرماه همان سال آیت الله خمینی گفتگوی بیشتر با الجزایریها در مورد تبادل محتمل گروگانها با پس اندازهای خارجی ایران در انگلستان و آمریکا را پذیرفت. در دی ماه 1359بیشتر اختلاف دیدگاهها حل شده بود. همزمان با نخستین دقایق آغاز به کار رییس جمهور ریگان، 53گروگان آمریکایی در مسیر خود برای خروج از فضای هوایی ایران بودند. کارتر تاوان "گناهان خود" را پرداخت و ایران به دستیابی مجدد به اکثر داراییهای مسدود شده و تسلیحات تحویل نشده خود امیدوار گشت. سرانجام ثابت شد که راه حل اقتصادی و سیاسی و نه نظامی، کلید حل مسأله گروگان گیری بوده است.

مشکلات ایران با مسأله گروگان گیری پایان نپذیرفت. در داخل کشور، نگرانی فزاینده از ناتوانیهای جمهوری اسلامی در حل مسایل بنیادین در مورد حقوق بشر، موجب بروز حوادث متعدد بی ثبات کننده و تظاهرات ضدحکومتی گردید. از اسفند تا خرداد 1360جنبش مجاهدین خلق متشکل از افراد 15تا 30ساله برخاسته از طبقات پایین و متوسط به نحو روزافزونی مردم را برمی انگیخت تا در برابر جمهوری و آیت الله خمینی تظاهرات نمایند. در خرداد 1360گروگانهای آمریکایی بازگشتند؛ پول و تسلیحات خریداری شده ایران هنوز در دست آمریکا بود و آیت الله خمینی با موفقیت عرصه سیاسی را از مخالفان پاک می کرد. آمریکا به دنبال نوعی ثبات سیاسی در ایران بود و در عین حال چشم آن داشت که جنگ به طور روزافزون متغیر و بی ثبات عراق – ایران روند خود را طی کند.

در سالهای 1360-1368،روابط آمریکا - ایران بر چهار موضوع متمرکز گشت:

(1اقدامات مداوم ایران برای پایان بخشیدن به "دوران پهلوی" از طریق بازگرداندن تمام داراییهای خارجی ایران و تسلیحات خریداری شده به ایران؛ (2عزم ایران به یافتن نقش غالب در منطقه به ویژه چونان سرمشقی برای دولتهای اسلامی دیگر؛ (3گرایش آمریکا بر محدود ساختن جنبشهای تندرو در کشورهای خاورمیانه و در عین حال ادامه دسترسی بر نفت خلیج فارس؛ و (4تمایل آمریکا به مسلح کردن و کمکهای نظامی به هر کشوری که خواهان پیشبرد منافع سیاسی و اقتصادی آمریکا در مقابل منافع شوروی باشد.

تعهد ایدئولوژیک رهبری ایران به اجرای سیاست اسلامی ونیزتوسعه سرمایه داری، آمریکا را در موضع غیرعادی مخالفت با سیاستهای خارجی ایران ولی حمایت از برنامه های داخلی آن قرار داد. موضع نخست، آمریکا را بر آن می داشت که دست بالا را در مخالفت با "تروریسم ایرانی" و گسترش شبه نظامیان اسلامی - مردمی، یا حزب اللهیان در سراسر خاورمیانه در پیش بگیرد؛ به رغم آن که آمریکا می دانست که عراق آغازگر جنگ ایران - عراق بوده و به کشتیها در خلیج فارس از جمله کشتی آمریکایی استارک حمله کرده است، با وجود این با حمایت از عراق در جنگهای زمینی و دریایی کوههای زاگرس و خلیج فارس، با ایران به مخالفت برخاست.

سیاست قدرت در روابط آمریکا - ایران مبتنی بر تواناییهای ایران در حفظ ثبات سیاسی و اقتصادی و در عین حال حمایت از متحدان خود در منطقه و دیگر نقاط بود. عزم ایران در "آموختن درسی برای دیگر ملل"، به ویژه برای عربستان سعودی، اردن و عراق پایان ناپذیر به نظر می رسید. در نهایت، ایران کاملا درصدد برآمد تا خود را به طور جدی تر بیش از پیش درگیر مسایل جهان اسلام، عرب، آفریقا و آسیا کرده و پیوندهای نزدیکتری با رژیمهایی چون سوریه، لیبی، یمن و الجزایر، یا پاکستان، مالزی و اندونزی برقرار سازد.

در خلال سالهای 1368-1360آمریکا درصدد مهار انقلاب اسلامی به شیوه های مختلف بود: با حمایت از عراق در جنگ ایران - عراق، با رویارویی با ایران در سازمان ملل متحد با استناد به موارد نقض حقوق بشر، با به تأخیر انداختن بازگرداندن پس اندازها و تسلیحات خریداری شده ایران و با "تروریستی" خواندن تمام اقدامات منطقه ای ایران. از سوی دیگر، آمریکا دریافته بود که ایران بالقوه تندرو و انقلابی است. ایران شاه را برانداخته و با موفقیت با حضور آمریکا - ناتو در خاورمیانه به مبارزه پرداخته بود.

از این رو ایران، هم متحدی بالقوه 1 در حل اختلافات و تعارضات منطقه ای بود ( حضور سوریه در لبنان و گروگان گیری حزب الله لبنان) و هم دشمن بالقوه ای در بی ثبات کردن نزدیکترین متحدان آمریکا ( اردن و عربستان سعودی).

نکته : آمریکا ایران سیاست قدرت فرهنگ سیاسی

منبع: فصلنامه مطالعات راهبردی

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا