با اعلام فقداني يك زن كه سرپرست و نان آور يك خانواده بود تحقيقات كارآگاهان اداره جرايم جنايي پليس آگاهي ادامه داشت تا اينكه فرزند مقتول به عنوان متهم اصلي پرونده شناسايي و تحت بازجويي قرار گرفت و سرانجام جسد اين زن در بيابان هاي اطراف شهر كشف شد.

"مادرم كه از يكي از روستاهاي شهر بود با مردي براساس سنت هاي قديمي بدون اينكه علاقه اي بين آنها باشد ازدواج كرد و نتيجه اين ازدواج من وخواهرم بوديم".

پدرم كه پس از چند سال كار و زحمت بنيه مالي خوبي بدست آورده بود بنا به گفته قديمي ها يكدفعه "فيلش" ياد "هندوستان" كرده و سر ناسازگاري با مادرم گذاشت وهر روز اختلاف آنها برسر ازدواج مجدد پدرم شدت مي گرفت.

 با واردشدن زن ديگري به خانه ما، مادرم كه سال ها براي اين زندگي زحمت فراوان كشيده وتنها دلخوشي او براي زنده بودن من وخواهرم بود تاب و تحمل آن را نداشت و با گرفتن حق نگهداري ما از پدرم از تمام چيزهايي كه درطول اين ساليان بدست آورده بود دست كشيد وبا دلي شكسته راهي زندگي جديد خودش شد.

مادرم كه دلخوشي ازخانواده اش نداشت با اجاره نموده "يك خونه" صبح تا شب به كارهاي خدماتي درمنازل افراد مي پرداخت تا بتواند مخارج زندگيمان را تامين كند.

به دليل مشغله كاري مادرم و نبودن وي درخانه من وخواهرم به افرادي گوشه گير تبديل شده بوديم تا اينكه با گذران عمرهمچون نهالي نورس وارد جامعه شديم وجهت رفع خلاءهاي عاطفي، دوستان مدرسه وبيرون را بعنوان پناهگاه خود انتخاب كرديم.

من درس و مدرسه رو رها كردم و در بازار آزاد مشغول كار شدم؛ كار من فعاليت با دستگاههاي سنگين بود يك روزدرحين كار، با سهل انگاري خودم دستم زير دستگاه پرس رفت وانگشتان دستم قطع شد كه پس ازمدتي بستري شدن در بيمارستان مرخص شدم.

شروع زندگي بد من از همين جا آغاز شد با توجه به قطع انگشتان دستم با پيگيري كه نمودم مبلغي را بابت ديه از محل كارم دريافت كردم وبا آن وسيله نقليه خريداري تا بتوانم از راه كاركردن آن زندگي خود راتامين كنم.

من كه از درد دست رنج مي بردم وقتي به داخل كوچه مي رفتم با يكي از همسايه ها كه متاهل بود واز شغل وي اطلاعي نداشتم آشنا شدم.

اودوست خوبي برايم بود و مشكلات زندگيم را براي او بازگو كردم وبه منزلش رفت وآمد مي كردم وبدليل اعتيادي كه داشت مرا براي تسكين دردم ترغيب به مصرف مواد كرد و من هم با اوهم مصرف شدم وپس ازگذشت مدتي هرچه درآمد داشتم براي خريد مواد هزينه ميكردم.

به دليل بالا رفتن مصرفم و با پيشنهاد وي به كارخريد وفروش موادمخدر باهمدستي او پرداختم و سود خوبي كه بدست مي آورديم علاوه برتامين مواد مصرفي پس اندازخوبي نيزداشتيم.

من كه با راه يافتن به منزل وي ازخانواده ام دور شده بودم مرتب با مادرم بر سراين موضوع درگيربودم ومادرم ازاين رابطه بسيارناراحت بود ومي گفت: چرا با اين خانواده رفت وآمد داري من هم كه سرلجبازي داشتم به رابطه ام ادامه وبه  نصيحت هاي مادرم گوش نمي دادم.

 تااينكه درزمان جابجايي وحمل مواد مخدركه متعلق به او بود دستگير و زنداني شديم كه براي وي حبس سنگيني بريدند ومن پس ازمدتي آزاد شدم .

درآخرين دفعه زمانيكه به منزل مادرم رفتم تا مواد مصرف كنم مادرم با سروصداي زياد قصد بيرون كردن من از خانه را داشت و من كه مواد مصرف كرده بودم از روي عصبانيت از آشپزخانه چاقويي را برداشتم وچندين ضربه به مادرم زدم كه وقتي به خود آمدم ديدم بدن غرقه به خون مادرم برروي زمين افتاده است.

 ترس و وحشت عجيبي مرا فرا گرفت با استفاده از خودرويي كه دراختيارم بود جنازه مادرم را داخل صندوق عقب انداختم و با از بين بردن آثار جنايت منزل را ترك كردم و پس از پرسه زني در شهر تصميم گرفتم  جنازه را كاملاً از بين ببرم ...  

 اين بود عاقبت دوستي با افراد ناباب وسرنوشت شوم زندگي من چرا كه دوستان ناباب ورفاقت با آنها باعث شد تا من درمنجلاب اعتياد گرفتار شوم وبراي اينكه ساعاتي به هواهاي نفساني خود تن دردهم مرتكب چنين جنايت هولناكي شدم كه در باور هيچ انساني نمي گنجد.

 پليس آگاهي فرماندهي انتظامي استان يزد - اجتماعي

به قلم سرهنگ كارآگاه محمد رضا حناساب

  متصدي تنظيم:استواريكم محمد حسين كريمي

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا