زبان دراز هفته نامه آيينه يزد

ابن‌مفلس را در کوی (عدالت یزد) جنب تالار فرهنگیان بدیدند سر به دیوار گذارده و مناجات همی کند گوش فرا دادم، شنیدم می‌گوید: بارالها! روز قیامت مرا به عدالت حکم نکن به «غمض‌العین» بنگر و از گناهم درگذر چون «حسین» نامی به تهمتی یا تخلّفی گرفتار آمده بود اما برادرش حاکم بود و دوستانی داشت منعم و مکرم با وثیقه آنان و شاید قول وزارت کسان از بند رهانینندش!! یا چون «بقایی» که ریش‌ها در گرو رازها داشتند هرچند زبان‌درازی‌ها نموده و شکلک و ادا از خود درآورده بود قاضی صبر پیشه کردی گرچه وی قبلا به کمتر از این لودگی‌ها بر عطسه‌ای خلاف رسم، حتی متهم بی ادب را، بسیار سنگین متنبه کردی اما دل براین گمراهان سوزاندی و بر آنان رحمت کردی لبخندی زدی و مکافات گناهان به گذر زمان واگذاردی. الها من عقل در این بیابان از دست داده یاوه گویم تو به رحمت عمل کن که از عدالت همین نام «خیابان» ما را کفایت کند مثل دعوت‌شدگانی در آن مجلس «سور» که کباب خوردند و سهم ما بوی و دود کباب بود! در این حال ابن‌سلطان الآیینه! در رسید و به عتاب گفت:
این چه ژاژ است و چه کفر است و فشار
پنبه‌ای اندر دهان خود فشار
گرنبندی زین سخن تو چانه را
بادی آید بشکند آیینه! را
پس ابن‌مفلس را حال به خود آمد و گفت الهی شکر! خدایا عفو! که شطحیات بافتیم قصدی نداشتیم شکم تهی بود، فشار آوردی و جیب خالی، قلقلک دادی! دیگران بخورند و ما را طاقت نظاره نیست، کسی هم نداریم که ما را بر سر سفره «سور» دعوت کند و احسنت و آفرین گوید که به رتق و فتق امور مشغول بودیم و برای دل‌خوشی ما دعوت‌نامه‌ای به دستمان دهد. پس خداوندا! تو را که رحمانی مخاطب ساختیم تا بر زبان‌دراز بی‌نوا خرده نگیری!

زبان دراز

شطحیات سخنان عارفانه است نه از روی عقل که در عین فوران عشق گویند عوام کفرآمیز خوانند و خواص عین توحید بی‌ریا- ژاژ یعنی بیهوده

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا