زبان دراز هفته نامه آيينه يزد

عموزاده گریه‌کنان نزد من آمد و ملتمسانه خواست کاری کنم که آقا، مادرش را طلاق ندهد. گفتم: عموزاده جان آرام! قضیه چیست؟ گفت: هیچی پدر خیلی دلش می‌خواهد من برای خودم به مقامی برسم سری توسرها درآورم، علاوه بر فراهم آوردن زمینه تحصیل با فراهم آوردن اسباب بزرگی بلکه بتوانم تکیه بر جای بزرگان بزنم، از مشاهیر شوم شاید شورای بلدیه با نامگذاری خیابانی، کوچه‌ای، بن‌بستی حتی این پیچ سر خیابان را به اسم بنده بگذارد تا نام خاندان ما جاودان شود. البته دستورات پیشگیرانه هم داده‌اند تا دیگران بهانه‌ای برای نامگذاری نگیرند مثلاً از عهد صفویه یا قاجاریه و یا پهلوی اثری از خود باقی نگذارم، دست کسی را نبوسم، عکس کراواتی نگیرم، جایی که زن اجنبیه است رد نشوم، از مکان و محلی که کنسرت برگزار شده تا یک ماه بعدش از آن کوچه و خیابان گذر نکنم. گفتم: خوب عمو جان دلواپس ما دوراندیش و آینده‌نگر است تو هم خوب تحصیل کن استعدادت را هم پرورش بده تمرین بکن جوانبی هم که پدر می‌گویند رعایت کن به خواست پروردگار از مشاهیر می‌شوی، خیابانی هم به نامت نامگذاری می‌کنند، که زد زیر گریه و گفت: یعنی من فرزند طلاق میشم. گفتم: این چه حرفی است؟ گفت مگر نمی‌دانی مادرم قدیم‌ها همسایه خاله قلی‌خان بیک بوده؟ نمی‌دانم این را چکار کنم؟ جز طلاق مادر راهی نمانده و زد زیر گریه... مثل اینکه درست می‌گویند زبان‌درازها «بزن سرتاسر» همگی حواس‌پرت و دیوانه‌اند این امر ژنتیکی است.

زبان‌دراز

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا