احمدرضا قدیریان // حافظ، جهان را پاک و زلال می‌خواهد و انسان‌ها را سرشار از پاکی و زلالی. او با هرچه ناراستی و دورنگی، سر ستیز دارد؛ به ویژه کسانی که نماد راستی و یکرنگی‌اند و در دل اندیشه دیگری دارند. بی‌محابا به این گروه و نمادهایی که دستمایه ناپاکی آنان شده است می‌تازد و ریاکاران مدعی را رسوا می‌کند.

احمدرضا قدیریان

بیستم مهرماه در تقویم کشور ما با نامی بزرگ و جهان آشنا گره خورده است. مردی که نغمه‌های آسمانی او قرن‌هاست در گوش جان پارسی‌زبانان نشسته است و با اندیشه و احساس آنان پیوندی گسست‌ناپذیر یافته است.

خواجه شمس الدین حافظ شیرازی، رند عاشق و عارف واصلی است که غزل‌هایش نماینده تفکر اصیل ایرانی به شمار می‌آید. تفکری که از سرچشمه اندیشه‌های ازلی و آسمانی سیراب شده است.

شعر حافظ سرشار از عشق است. عشقی که گاه به زمین می‌نگرد و گاه سر سوی آسمان دارد. این دو گانه نگریستن البته نشانه تضاد در اندیشه او نیست، بلکه دوگانه‌ای است که به یگانگی ختم می‌شود. از زمین آغاز می‌شود و به آسمان می‌رسد. در زمین شکل می‌گیرد و در آسمان کمال می‌یابد.

او عشق را ازلی می‌داند. از نگاه او پرتو حسن محبوب در روزگاری بی‌آغاز متجلی شده است و از همان دم، عشق پدید آمده است و در جان و دل عالمیان آتش زده است. انسان آگاه و حق‌بین با  فطرتی آمیخته با عشق زاده می‌شود و با روحی سرشار از عشق سر بر خاک می‌نهد و روحش روانه ملکوت اعلا ‌می‌شود و در جوار دلارام ابدی و ازلی به آرامشی جاودانه می‌رسد.

حافظ، جهان را پاک و زلال می‌خواهد و انسان‌ها را سرشار از پاکی و زلالی. او با هرچه ناراستی و دورنگی، سر ستیز دارد؛ به ویژه کسانی که نماد راستی و یکرنگی‌اند و در دل اندیشه دیگری دارند. بی‌محابا به این گروه و نمادهایی که دستمایه ناپاکی آنان شده است می‌تازد و ریاکاران مدعی را رسوا می‌کند.

حافظ، آینه روح متعالی ایرانی است. عشق، پاکی، آشتی‌جویی، غنیمت وقت، بلندهمتی، خوشخویی، ایستادگی در برابر ناملایمات، امیدواری در دشوارترین روزهای زندگی، پاکی درون، یکرنگی و یکدلی ... در بیت بیت غزل‌های او موج می‌زند. همنشینی با حافظ، زندگی را دلنشین‌تر و زیباتر می‌کند. با حافظ زندگی کنیم و زندگی با او را به فرزندانمان بیاموزیم.

با تقدیم غزلی از حافظ به شما خوانندگان عزیز، این سخن کوتاه را به پایان می‌برم:

در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع

شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع

روز و شب خوابم نمی‌آید به چشم غم پرست

بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع

رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد

همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع

گر کمیت اشک گلگونم نبودی گرم رو

کی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چو شمع

در میان آب و آتش همچنان سرگرم توست

این دل زار نزار اشک بارانم چو شمع

در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست

ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع

بی جمال عالم آرای تو روزم چون شب است

با کمال عشق تو در عین نقصانم چو شمع

کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت

تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع

همچو صبحم یک نفس باقیست با دیدار تو

چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع

سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین

تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع

آتش مهر تو را حافظ عجب در سر گرفت

آتش دل کی به آب دیده بنشانم چو شمع

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا