امام صادق (ع)افتخارشيعه

 

در سالهاى سياهى كه ابرهاى سلطه امويان، آسمان جهان اسلام را تاريك كرده بود و در سالهایى تيره تر كه حكومت عباسيان، مسلمانان را به انزوا كشانده بود، او؛ خورشيد مدينه دين و دانش، درميان اين دو فصل سياه و سرد، چند صباحى كه خورشيد وجودش از افق مكتب و مذهب تابيد، اسلام و قرآن را جان بخشيد.

هر چند بررسی زوايای مختلف زندگی مؤسس مكتب جعفری، از حد وسع ما خارج است؛ اما در اين گزارش تلاش داريم تا به بيان گوشه‌ای از سيره عملی زندگانی امام صادق(ع)بپردازيم.

عبادت

امام صادق(ع) از اعاظم عباد و اكابر زهاد بـود. قرآن را بسيار بزرگ می‌داشت و آن را در چهارده بخش قرائت می‌فرمود. وقتى می‌خواست قرآن را تلاوت كند، آن را به دست راست خويش می‌گرفت و دعایى می‌خواند كه مضمون آن دعا چنين است: «خداوندا! من عهد و كتاب تو را گشودم. خدايا! نگاهم را در اين كتاب، عبادت و قرائتم را تفكر و تفكرم را عبرت آموزی قرار بده. خدايا! مرا از آنان قرار بده كه از مواعظ تو در اين كتاب، پند می‌گيرند و از نافرمانيت پرهيز می‌كنند. وقتى كتاب تو را می‌خوانم، بر دل و گوشم مهر مزن و بر ديدگانم پرده ميفكن و قرائت مرا خالى از تدبرمگردان، بلكه مرا چنان قرار بده كه در آيات و احكامش ژرف بنگرم، دستورهاى دين تو را بگيرم و عمل كنم و نگاه مرا در اين كتاب، غافلانه و قرائتم را بيهوده و بی‌ثمر مساز.»

چـون نيمه شب براى خـواندن نماز شب بر مـی‌خاست با صداى بلند ذكر می‌گفت و دعا مـی‌خـواند تا اهل خانه بشنـوند و هركـس بخـواهد براى عبادت برخيزد. ذكر ركوع و سجود را بسيار تكرار مى كرد. در سجده چنين می‌گفت: «اللهم اغفرلى و لاصحاب ابى فانى اعلم ان فيهم من ينقصنى»، «خداوندا! مرا و ياران پدرم را بيامرز. می‌دانم در ميان آنان كسانى هستند كه بدى من را می‌گويند.»

«ابن ابى يعفور» می‌گويد: «امام صادق(ع) درحالى كه سر مبارك خود را به طرف آسمان بلند كرده بود، چنين می‌گفت:«رب لاتكلنى الى نفسى طرفة عين ابدا لااقل ولااكثر»، «خداوندا! مرا به اندازه يك چشم به هم زدن به خود وامگذار، نه كمتر ونه بيشتر.»

«مالك بـن انـس» مـی‌گـويد: «با امام صادق(ع) حج گزاردم، به هنگام تلبيه هرچه می‌كوشيد تا لبيك بگويد، صدایـش درگلـو می‌مانـد و چنان حالتـى به او دست مـی‌داد كه نزديك بـود از مركبـش به زيرافتاد. گفتـم: «چاره‌اى نيست بايد لبيك گفت.» فرمود:«چگونه جرأت كنـم لبيك بگویـم، مـی‌ترسـم خـداونـد بگـويد:«لا لبيك و لا سعديك»، چـون زبان به لبيك می‌گشود، آن قدر آن را تكرار می‌كرد كه نفسـش بند می‌آمد.»

آراستگى ظاهر

در لباس پـوشيدن هم ظاهر را حفظ می‌كرد و هـم توانایى مالى را و مـی‌فـرمود:«بهتـریـن لباس در هر زمان، لباس معمـول مردم همان زمان است.» هم لباس نـو می‌پـوشيد و هم لباس وصله‌دار. هـم لباس گران قيمت می‌پـوشيد و هـم لباس كـم بها و می‌فرمـود: «اگر كهنه نباشد، نو هـم نيست.»

لباس كـم بها و زبر را زير لباس نرم و گران قيمت را روى آن می‌پـوشيد و چون «سفيان ثورى» زاهد به وى اعتـراض كـرد كه: «پـدرت علـى (ع) لبـاسـى چنیـن گــــرانبها نمـی‌پـوشيد» فرمـود: «زمان علـى(ع) زمان فقر و ندارى بـود و اكنـون همه چيز فراوان است. پـوشيدن آن لباس در ایـن زمان، لباس شهرت است و حرام. خداوند زيبا است و زيبایى را دوست دارد و چـون به بنده‌اش نعمتـى مـی‌دهـد، دوست دارد بنده اش آن را آشكار كنـد.» سپـس آستیـن را بالا زد و لباس زير را كه زبر و خشـن بـود، نشان داد و فرمـود: «لباس زبر و خشـن را براى خدا پـوشيده‌ام و لباس روئیـن را كه نـو و گـرانبها است بـراى شما»

به وضع ظاهر خود بسيار اهميت می‌داد. ظاهرش هميشه مرتب و لباسـش اندازه بود. لباس سفیـد را بسيار دوست داشت و چـون به دیـدن ديگران مى رفت آن را برتـن می‌كرد. نعلیـن زرد می‌پوشيد و به كفـش زرد رنگ و سفيد علاقه‌مند بود. موهاى سـر و صـورتـش را هر روز شانه می‌زد. عطـر به كار مـی‌بـرد و گل می‌بـوئيد. انگشترى نقره با نگين عقيق در دست می‌كرد و نگیـن عقيق را بسيار دوست می‌داشت.

با اين همه حضرت همگام و همسان با مردم بود و اجازه نمی‌داد امتيازى براى وى وخانواده‌اش درنظر گرفته شود و اين ويژگى، هنگام بروز بحران‌هاى اقتصادى و اجتماعى بيشتر بروز می‌يافت. ازجمله در سالى كه گندم در مدينه ناياب شد، دستور داد گندم‌هاى موجود در خانه را بفروشند و از همان نان مخلوط از آرد جو و گندم كه خوراك بقيه مردم بود، تهيه كنند و فرمود: «فان الله يعلم انى واجدان اطعمهم الحنطه على وجهها ولكنى احب ان يرانى الله قداحسنت تقديرالمعيشه»، «خدا مى داند كه می‌توانم به بهترين صورت نان گندم خانواده‌ام را تهيه كنم؛ اما دوست دارم خداوند مرا در حال برنامه ريزى صحيح زندگى ببيند.»

غذا خوردن

به هنگام غذا خـوردن چهار زانـو مـی‌نشست و گاهـى هـم بر دست چپ تكيه می‌كرد و غذا می‌خورد. رعايت بهداشت را بـه‌ويژه به هنگام غذا خوردن بسيار مهم می‌شمرد. همواره هـم پیـش از غذا خوردن دستانـش را می‌شست و هم بعد از غذا؛ با ایـن تفاوت كه دست‌ها را پيش از غذا، بعد از شستـن با چيزى چـون حوله خشك نمی‌كرد؛ ولى پـس از غذا آنها را می‌شست و خشك می‌كرد. اگر هنگام غذا خـوردن دستانـش تميز بود، آنها را نمی‌شست.

بعد از غذا خـوردن خلال مـی‌كرد. هميشه غذا را با گفتـن«بسم الله» شروع می‌كرد و با جمله«الحمدالله» به پايان مـی‌برد. غذا را با نمك آغاز و بـا سـركه تمـام مـى كـرد. غذا را داغ نمی‌‌خـورد بلكه صبر می‌كرد تا معتدل شـود. به وقت خوردن از آن قسمت ظرف كه مقابلـش بـود غذا می‌خـورد. هيچ‌گاه درحـال راه رفتـن غذا نمـی‌خـورد و هيچ وقت شـام نخــــــورده نمی‌خوابيد. همـواره به انـدازه غذا مـی‌خورد و از پرخـورى پرهيز مـی‌كـرد.

نظم در امور

امام صـادق(ع) در زنـدگـى بـرنامه‌اى منظم داشت و هـركارى را به موقع انجام می‌داد، چنانكه خـود فرمود: «بى حيا بى ايمان است و بی‌برنامه بی‌چيز»

مجلـس درس و بحث و مناظره‌ها و مذاكرات علمى بـا شـاگـردان، یـاران و سـران مذاهب ديگـر، وقت معين و پرداختـن به امور زندگى و كار در مزرعه و باغ نيز وقت خاص خودش را داشت.»

كار و تلاش و دستگيرى از مستمندان

آن حضرت ياران و پيروان خـود را به كسب مال حلال تشـويق می‌كرد و از آنان می‌خواست كه در كارخـود كـوشا باشند و از هر گونه تنبلى و كسالت دورى كنند. كار كردن و تجارت را مـوجب عزت و سـربلنـدى انسان می‌دانست و مـی‌فـرمـود: «صبح زود بـراى به دست آوردن عزت خود برويد.»

ولى تاكيد مى كرد كه تجارت بايد سالـم باشد و كسب در آمـد از راههاى درست و مشـروع بـاشد. آن گرامـى هر گـونه كـوشـش و تلاش را براى تـوسعه‌ی زنـدگـى خـود و خانـواده، حج و زيارت رفتـن، صدقه دادن و صله رحـم كردن را تلاش براى آخرت می‌دانست نه دنيا. تنها به كار و كوشـش سفارش نمى كرد، بلكه خـود نيز كار مـى كـرد و در روزهاى بسيار گرم تابستان، عرق ريزان در مزرعه و باغ خـود كـار مـى كـرد. بـاغش را بيل مـی‌زد و آبيارى می‌كرد. يكـى از يارانـش مـی‌گـويد: « آن حضرت را در باغش دیـدم، پیـراهنـى زبـر و خشـن بر تن و بيل در دست بـاغ را آبيارى می‌كرد وعرق ازسرو صورتـش سرازير بـود. گفتـم:«اجازه بفرماييد من كار را انجام دهـم.» فرمود: «مـن كسى را دارم كه ایـن كارها راانجام دهد، ولـى دوست دارم كه مرد، درراه به دست آوردن روزى حلال از گرمـى آفتاب آزارببيند و خـداوند ببينـد كه مـن در پى روزى حلال هستم.»

يكى از يارانش كه آن حضرت را در يك روز بسيار گـرم تابستـان دیـد كه كـار مـى كنـد، معتـرضـانه گفت: «فـدايت شـوم، شمـا بـا مقـام والایـى كه نزد خـداونــد دارى و خـويشاوندى نزديكى كه با پيغمبردارى درچنين روزى ایـن گونه سخت كارمـى كنـى؟» امام (ع) پاسخ داد: «در طلب روزى حلال بيرون آمدم تا از چـون تـویى بى نياز شوم.»

امام صادق(ع) هـم خود كارمى كرد و هم غلامان و خدمتكاران خـود را به كار وا مـی‌داشت و هـم كارگران روز مزد را به كار مـی‌گرفت. هـر وقت كارگـرى را به كار می‌گرفت پیـش از خشك شدن عرقـش، مزدش را مـی‌پرداخت.

حقيقت اين است كه امام (ع) درنهايت علاقه به كار و تلاش، هرگز فريفته درخشش درهم و دينار نمى شد و می‌دانست كه بهترين كار از نظر خداوند تقسيم دارائی خود با نيازمندان است، حقيقتى كه ما هرگز ازعمق جان بدان ايمان عملى نداشته و نداريم.

امام خود درباره باغش می‌فرمود: «وقتى خرماها مى رسد، می‌گويم ديوارها را بشكافند تا مردم وارد شوند و بخورند. همچنين می‌گويم ده ظرف خرما كه بر سرهر يك ده نفر بتوانند بنشينند، آماده سازند تا وقتى ده نفر خوردند، ده نفر ديگربيايند وهريك، يك مد خرما بخورند. آن گاه می‌خواهم براى تمام همسايگان باغ، يك مد خرما ببرند.

پس مزد باغبان و كارگران و... را می‌دهم و باقى مانده محصول را به مدينه آورده بين نيازمندان تقسيم می‌كنم و دست آخر از محصول چهار هزار دينارى، چهارصد درهم برايم می‌ماند.

تجارت

امام صـادق(ع) نه تنها پیـروان و يارانـش را به كـارهاى درست و تجارت صحيح تشويق می‌كرد بلكه خـود نيز گاهى به تجارت می‌پرداخت. اما نه به دست خـویـش. بلكه سرمايه اش را دراختيار كارگزاران و افراد مطمئن قرار می‌داد تا با آن تجارت كنند.

چـون مـی‌شنيد كه سـودى برده و روزى به او رسیـده شادمان مـی‌شـد. با ایـن حال بر تجارت سالـم بسيار تأكيد داشت و هنگامـى كه كارپرداز وى ـ مصادف ـ كه با سرمايه‌ی وى به تجارت مصر رفته بـود با سـودى كلان باز گشت، فرمـود: «اين سـود، خيلـى زياد است. با كالاها چه كرديد كه چنیـن سـودهنگفتـى به دست آوردیـد؟»، «مصادف» پاسخ داد:«چـون به مصرنزديك شدیـم، از كاروان‌هائى كه از مصر می‌آمدند از وضع كالاى خویـش پـرسیـديم. دانستیـم كه ایـن كالا مـورد نيازمردم مصر است و در بازار آنجا بسيار ناياب است. از ایـن رو با هـم پيمان بستيم كه كالايمان را جز دربرابر هر يك دينار سرمايه يك دينار سـود، كمترنفروشيم، ایـن بـود كه سـودزيادى بـردیـم.»

امام (ع) فـرمـود: «سبحان الله، عليه مسلمانان هـم پيمان مـی‌شـويد كه كالايتان را جز در برابـر هر دينار سرمايه يك دينار سـود كمتـر نفروشیـد؟!» سپـس اصل سرمايه‌اش را بـرداشت و فرمـود: «مـن را به ایـن سـود نيازى نيست. اى مصادف! چكاچك شمشیـرها از كسب روزى حلال آسان تـر است.»

چـون امـام (ع) ایـن گـونه سـود بـردن را اجحـــاف در حق مسلمانان می‌دانست به كارگزار خـود اعتراض كرد و از آن سود چيزى بر نگرفت.»

آموزش نيكی ها

حضرت آن چه را كه می‌خواست به ديگران بياموزد، عملی می‌آموخت. برهيچ معروفى امر نمى كرد، جز آن‌كه خود بـيشتر و پـيشتر از ديگران بـدان عمل می‌كرد و از هيچ منكرى نهى نمى كردند، جـز آن‌كه خـود هميشه از آن اجتناب می‌نمودند و به يارانش نيز می‌فرمود: «كونوا دعاه للناس بغير السنتكم»، «مردم را به غير زبانتان به نيكى فرا خوانيد.»

يكى از بـستـگان امام صادق(ع)از آن حـضرت بـدگویى كرده بـود. وقتى بـه آن حضرت خبـر رسيد. بـدون آن كه عكس العمل شديدى از خود نشان دهند، بـا آرامش بـرخاستند و وضو گرفتند و مشغول نماز شدند. يكى از حـاضران بـه نام «حـماد لحـام» مى گويد: «من گمان كردم حـضرت می‌خواهد آن شخص را نفرين كند، ولى بـرخلاف تـصور خود ديدم آن بزرگوار بعد از نماز چنين دعا كرد: «خدايا من حقم را به او بخشيدم. تو از من بزرگوارتر و سخی‌ترى او را بـه من بـبـخش و كيفر مكن!»

بازداشتن از بدی ها

امام صادق(ع)شنيده بـودند كـه ازمـسـلـمـانان مـردى بـه نام «شقرانى» شراب خورده است و به دنبـال فرصتى بـودند كه نهى از منكر كنند. روزى او بـراى دريافت سهمى از بـيت المال نزد حـضرت آمد . حضرت ضمن اين كه سهمى از بيت المال بـه او دادند بـا لحنى ملاطفت آميز فرمودند: «كار خوب از هركسى خوب است، ولى از تو بـه واسطه آشنایى كه بـا ما دارى و آزاد شده پـيامبـر هستى زيبـاتراست. كار بد نيز از هر كسى بد است و از تو بـه خاطر همين انتساب زشت‌تر و قبيح‌تر است.

«شقرانى» بـا شنيدن اين جـمله دانست كه امام از شراب خـوارى او آگاه بـوده و در عين حال بـه او محبـت كرده است، نادم گشت و در درونش تحولى ايجاد شد.

اختصار در سخن

از ويژگى هاى تمام معصومين اختصار درسخن و خطابـه و پرهيز از سخنان زايد بوده است. امام صادق(ع) می‌فرمايد: «ثلاثه فيهن البلاغه التقرب من معنى البـغيه و التعبـد من حشو الكلام و الدلاله بالقليل على الكثـير»، سـه چـيز از بـلاغت اسـت:«استفاده از رساترين عبارات براى رسانيدن مطالب به مخاطبان و دورى از سخنان زايد و بـيهوده كه شنونده را خسته می‌كند و استفاده از جملات كوتاه و پرمعنا»

مهمان نوازی

«ابن ابى يعفور» می‌گويد: «شخصى نزد امام صادق (ع) ميهمان بود. ميهمان برخاست تا برخى از كارهاى منزل آن حضرت را انجام دهد. وى نپذيرفت و خودش آن كار را انجام داد. آن گاه فرمود: «پيامبر (ص) از به كار گرفتن ميهمان نهى نموده است.»

«مالك بن انس»، فقيه مدينه می‌گويد: «هرگاه نزد امام صادق (ع) می‌رفتم، آن حضرت بالش به من می‌داد تا بر آن تكيه كنم. او ارج و منزلتى برايم قائل بود و می‌فرمود: «مالك! دوستت دارم.» من از اين گفته او خرسند می‌گشتم و به اين جهت، حمد و سپاس الهى را به جاى می‌آوردم.»

همزيستى و مدارا با مسلمانان

امام صادق(ع) شيعيان رابه همزيستى با اهل سنت دعوت می‌كرد تا به اين طريق هم شيعيان از جامعه اكثريت منزوى نشوند و هم بتوان احكام و اصول شيعى را با ملاطفت به آنان منتقل كرد.

ازاين روى در مدار حق با مسامحه با آنان رفتار می‌شد، اما اين سهل گرفتن هرگز به معناى زير پاى گذاشتن اصول نبود و آن جا كه مسئله اصولى در ميان بود، حضرت هرگز تسليم نمی‌شد.

از جمله دريكى از سفرها، امام صادق (ع) به حيره (ميان كوفه و بصره ) آمد. در آن‌جا «منصور دوانيقى» فرزندش جمعى را به مهمانى دعوت كرده بود. امام نيز ناگزير در آن مجلس حاضر شد. وقتى كه سفره غذا را انداختند، هنگام صرف غذا، يكى ازحاضران آب خواست ولى به جاى آن شراب آوردند. وقتى ظرف شراب را به او دادند، امام بی‌درنگ برخاست و مجلس را ترك كرد و فرمود: «رسول خد(ص) فرمود: «ملعون من جلس على مأده يشرب عليها الخمر.»، «ملعون است كسى كه دركنار سفره اى بنشيند كه در آن سفره شراب نوشيده شود.»

شجاعت

امام صادق(ع) در برابر ستمگران از هر طايفه و رتبه‌اى به سختى می‌ايستاد و اين شهامت را داشت كه سخن حق را به زبان آورد و اقدام حق‌طلبانه را انجام دهد، هرچند باعكس العمل تندى رو به رو شود .

لذا وقتى منصور از او پرسيد: «چرا خداوند مگس را خلق كرد؟» فرمود: «تا جباران را خوار كند.» و به اين ترتيب منصور را متوجه قدرت الهى كرد و آن گاه كه فرماندار مدينه در حضور بنى هاشم در خطبه‌هاى نماز به على (ع) دشنام داد، امام چنان پاسخى كوبنده داد كه فرماندار خطبه را ناتمام گذاشت و به سوى خانه‌اش راهى شد.

برخورد با حاكمان

امام حتى در مجالس عمومى خليفه نيز حاضر نمی‌شد، زيرا حكومت را غاصب می‌دانست و حاضر نبود با پاى خود بدان جا برود، زيرا با اين كار از ناحق بودن آنان، چشم پوشى می‌شد و تنها زمانى كه اجبار بود به خاطر مصالح اهم به آن جا می‌رفت؛ لذا منصور ضمن نامه اى به وى نوشت: «چرا تو به اطراف ما مانند ساير مردم نمی‌آیى؟»، امام در پاسخ نوشت:

«نزد ما چيزى نيست كه به خاطر آن از تو بترسيم و بياييم، نزد تو در مورد آخرتت چيزى نيست كه به آن اميدوار باشيم. تو نعمتى ندارى كه بياييم و به خاطر آن به تو تبريك بگوييم و آنچه كه اكنون دارى آن را بلا و عذاب نمی‌دانى تا بياييم و تسليت بگوييم.» منصور نوشت:«بيا تا ما را نصيحت كنى.» امام نيز نوشت: «كسى كه آخرت را بخواهد، با تو همنشين نمی‌شود و كسى كه دنيا را بخواهد، به خاطر دنياى خود تو را نصيحت نمی‌كند.»

يزدفردا

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا