سرویس فرهنگی یزدفردا :در جهت همراهی با کنگره مولانا کمال الدینی (شمس الدین)  محمد وحشی بافقی بزرگمرد ادبیات ایران که از سرزمین آهن و فولاد شهر بافق واقع در استان یزد  به دنیا معرفی شده است

یزدفردا در جشنواره فرهنگی این بزرگمرد خطه کویر اقدام به برپایی جشنواره فرهنگی اشعار و مطالب مرتبط با وحشی بافقی نموده است و در این راستا " قصیده  " 

.در ستایش میرمیران:

صبـح عید است و تـماشاگه گیتـی در شاه/ شاه چـون عید مجـسـم بـه سـر مسند و گاه

 

   " را در ادامه می خوانید:      روحش شاد


در ستایش میرمیران

صبـح عید است و تـماشاگه گیتـی در شاه شاه چـون عید مجـسـم بـه سـر مسند و گاه
شـاه بـر مسـند و زربـفـت قبـایان ز دو سـو هـر طــرف بــنـد قــبــا بــافــتــه بــربــنـد قـبــا
دیده طـرف کـمر جـاه و کـله گـوشـه بـخـت چـشـم بـیننده بـه هر گوشـه که افـکنده نگاه
بــر دربــار ز بــســیـاری ســرهــای ســران عـرصـه خـاک هـمـه گـم شـده در زیـر جــبــاه
سد حـشر رخـش بـه پـیراهن هر جـولانگه سـد جـهان غاشـیه کش بـر سـر هر میدانگاه
تـا مـصـلـا شـده راهی چـو ره کـاهکـشـان بــســکــه از دیـده نـظــارگــیـان پــر شــده راه
چـشـم در راه جـهـانـی کـه بــرون فـرمـایـد همـچـو خـورشـید بـلـند اخـتـر گـردون خـرگـاه
مـیرمـیران سـبـب امـن و امـان جـان جـهان مــظــهــر فــیــض ازل مــاصــدق لــطــف الــاه
مـرگ در قـلـزم قـهرش اگـر افـتـد بـه مـثـل جـان بـرون بـردن از آن ورطـه نـیارد بـه شـنـاه
در جـهـان بــارد اگـر ابـر ز بـحـر سـخـطـش هــمــه جــا تــیـغ بــرویـد بــه دل بــرگ گــیـاه
ســایـه طــایـر بأســش نـگـذارد کـه شــود بـیضـه در فـصـل تـمـوز از تـف خـورشـیـد تـبـاه
سجـده درگهش ای چـرخ زیاد از سرتـست مکن این بی ادبی راست کن آن پشت دو تاه
پـیـشـتـر زانـکـه بـیـابـی ادبـی بـر سـر این بــهـتــر آنـسـت کـه داری ادب خــویـش نـگـاه
شـاهراه نـفـس دشـمـن جـاهش کـه در او بــر سـخـن راه گـذر بــسـتـه ز بـس نـالـه و آه
هـمـچـو دهـلـیـزه مـحـنـتــکـده مـاتــمـیـان نـیـســت خــالـی دمـی از ولــولــه وااســفــاه
ای جـهانی همـه فـرمـانـبـر و تـو فـرمـانـده وی تـو حاجـت ده و غیر از تـو همه حاجتـخواه
عـقـل غـیر از تـو ندیده سـت و نبـیند دگری گــر بــود عــاری از امـثــال و بــری از اشــبــاه
ذات پـاک بـری از شبـهه گر اینسـت الحـق و هم تـرسـم که بـه سـد دغـدغـه افتـد ناگاه
در همان روز که فـرمان تـو بـر عـالم تـاخـت رفـت از مـلـک طـبــیـعـت بــه هـزیـمـت اکـراه
داری آن پـایه که گر مصلحتی را بـه الفرض بـانـگ بـر نـور زنـد بـاس تـو کـز سـایه بـه کـاه
مـهـر هـر چـنـد گـرایـد بــه بــلـنـدی ز افـق نــور او ســایــه اشــخــاص نــســازد کــوتـــاه
موج بـر آب تـوان داشـت چـو جـوهر بـر تـیغ ضـابـطـی گر بـود از حـفـظ تـو بـر سـطـح میاه
طـبـع کـافـور بـه پـا مـردی آن گـرمی طـبـع چــون ســقــنـقــور کـنـد تــقــویـت قــوت بــاه
تـنـد بـادی کـه کـنـد صـدمـه او کـوه نـگـون خــرمـن حــلــم تــرا کــج نـکــنـد یـک پــرکــاه
زمره ای را بـود این زعم کز آنسـت کسوف کـه شـود حـایل خـورشـید و بـصـر هـیأت مـاه
ایـن خــلـاف اسـت دم از نـور زنـد بــا رایـت روی خـورشـید کـنـد چـرخ بـه این جـرم سـیاه
هچ جـا ملک دلی نیست که تـسخـیر نکرد نـام نـیـک تــو کـه بــاشـد هـمـه جــا در افـواه
شاه آن نیست که ملکی بـه سپاهی گیرد شـاه آنسـت کـه بـر مـلـک دلـی بـاشـد شـاه
نــام نــیــک اســـت کـــلــیــد در دروازه دل دل نه ملکیست که تسخیر کنندش بـه سپـاه
دارد آنـسـان کـرمـی عـفـو خــطـا آشـامـت کـه لـبــش تــر نـکـنـد مـایـه سـد بــحـر گـنـاه
از سـیاسـت نکـشـد یک سـر مو بـاد بـروت گـنـهـی را کــه بــود ســایـه عــفــو تــو پــنـاه
دشمنت در ته چاهیست که روح از بـدنش چـون پـرد تـا بـه قـیـامـت نـرسـد بــر لـب چـاه
گر کسی را نبـود حـشر هم او خـواهد بـود کـه نـخــواهـد شــدن از صـور ســرافـیـل آگـاه
خصم پـر کید تو ریشی که شدش دستآویز عـنـقـریـب اسـت کـه آویخـتـه از تـخـتـه کـلـاه
بــر ســر مـســخــرگـان زود شــود ژولـیـده آن دمـی را کـه زنـد شـانـه بــه نـاخــن روبــاه
داورا نـــادره بــــی بــــدلـــان ســـخــــنـــم هر دو مـصـراع بـه صـدق سـخـن من دو گـواه
همچـو من نادره گویی چـو کنی از خود دور کـس نـبـاشـد کـه بـه سـویم فـکـند نیم نگـاه
وحشی از شاه نظر خواه که اند این دگران بـس بـود سـد چـو تـرا یـک نـظـر هـمـت شـاه
تـا چـنین اسـت که از غـره هر مه تـا سـلخ نــبــود عــیـد و مــه عــیـد نـبــاشــد هـر مــاه
چـــرخ را بـــاد مـــه عـــیـــد خـــم آن ابـــرو عــیــدگــاه و خـــور عــرصــه گــه ایــن درگــاه



و یادش گرامی باد


  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا