زمان : 07 Azar 1387 - 16:26
شناسه : 14015
بازدید : 10355
یادداشتی بر فیلم   کنعان  ( سینما ایران )ملودرام سرد انسان مدرن یادداشتی بر فیلم کنعان ( سینما ایران )ملودرام سرد انسان مدرن
نقد -سینما-سینمای ایران
یزدفردا -حسن زارعی – روابط عمومی هتل داد :کنعان جزو فیلم های خوب چند سال اخیر سینمای ماست و در آن شکی نیست. فیلمنامه، بازی ها، فیلمبرداری و سایر عوامل به خوبی در کنار هم قرار گرفته اند و حاصل کار فیلمی است که بیننده احساس می کند به شعور او کمال احترام گذاشته شده است.
کسی نیست که اهل سینما باشد و از علاقه مانی حقیقی به سینمای استاد کیارستمی آگاهی نداشته باشد. فیلم قبلی وی      کارگران مشغول کارند که بر اساس طرحی از عباس کیارستمی ساخته شده بود شاید بدیهی ترین گواه این علاقه و شیفتگی باشد. داستان هایی به ظاهر ساده و پیش پا افتاده و ساده اما عمیق و پر معنا، شخصیت هایی معمولی بدون هرگونه معرفی و توضیح اضافی درباره  آنها،  سکانس هایی طولانی که تا اتفاق پخته و کامل نشود به سکانس بعدی  نمی رویم،  برداشت های لانگ شات پی در پی، و غیره و غیره جزو مشهورترین المان های سینمای کیارستمی به شمار می رود که به نوعی در آثار پیشین مانی حقیقی هم به چشم می خورد و بدیهی است این به معنای " تقلید "  خام  نیست؛ شاید نزدیکی نگاه و تعاریف نسبت به سینما معادل  بهتری باشد. حقیقی در کنعان ظرافت های آن نوع سینما را هنوز به یدک می کشد، اما این بار دست به تجربه ایی جدید زده است.
 فیلمنامه  کنعان سال ها پیش و پس از خواندن داستانی ازآلیس مونرو به نام " تیر و ستون"  به ذهن مانی حقیقی رسید و در تمام این سالها تبدیل آن داستان به فیلم دغدغه وی بوده است. حتی ایده و طرح کلی  کنعان قبل از فیلم های  آبادان و  کارگران مشغول کارند مانی حقیقی را مجذوب خود کرده بوده است. چیزی که اکنون تبدیل به فیلم شده است با ذهنیت داستان مونرو و کار مشترک مانی حقیقی و اصغر فرهادی قوام پیدا کرده است. حتی گویا خود مونرو هم در جریان نگارش فیلمنامه بوده است. حاصل کار "ملودرامی سرد" اما شلاق خورده و قوی است که مایه اصلی ساختن شدن فیلمی خوب را فراهم نموده است. نگاهی گذرا به کارنامه هنری  و حال و هوای ذهنی اصغر فرهادی ( رقص در غبار، شهر زیبا،        چهارشنبه سوری ) و مانی حقیقی پیش بینی خلق چنین فضایی را در کنعان دور از ذهن نمی سازد.
کنعان فیلمی است که زاییده دنیایی مدرن است و آیینه ایی در برابر انسان مدرن و بنابراین می توان آنرا فیلمی مدرن نامید. ادبیات و سینمای مدرن تنهایی انسان و الیناسون ( از خود بیگانگی ترجمه شده است که اشتباه رایج است، باخود بیگانگی معادل رساتری است) را به عنوان اصلی ترین تم مورد کنکاش قرار داده است که خود ناشی از مقالات شورانگیز و عالمگیر متفکرانی همچون مارکس، نیتچه، فروید، مانهایم، وبر و دیگران بوده است. حتی قدری سیر در تاریخ ادبیات نشان می دهد که حتی خیلی قبل ترها  هم چنین درونمایه هایی دغدغه ذهنی نویسندگان و ادیبان و متفکران بوده است. (رجوع کنید به آثار لورد بایرون با محوریت  پردازش و پرورش شخصیت سوپر من که خود زاییده الیناسون و شوک حاصل از قید و بندهای اجتماعی روزگار عصر خود است.) در کنعان با 4 شخصیت محوری و 4 شخصیت تنها موجه هستیم. مرتضی و مینا که استاد و دانشجوی سابق بوده اند و اکنون مینا قصد جدایی از مرتضی و سفر به کانادا را دارد و هیچ وقت هم دلیل روشن و            قانع کننده ایی برای این جدایی مطرح نکرده است. علی که همکلاسی سابق مینا و دانشجوی مرتضی و اکنون دوست هر دوی آنهاست زمانی عشقی میان او و مینا بوده است و پس از ازدواج مرتضی و مینا او نیز درس و دانشگاه را رها می کند و اکنون تنها زندگی می کند. آذر خواهر مینا که آزرده و به هم ریخته از خارج به ایران برگشته است. در سال های اقامتش در خارج شاهد مرگ مادر و پسرش بوده است و کسی نبوده است که در غم این از دست دادن عزیزانش او را همراهی کند. زندگی تلخ و سختی داشته است و پس از مراجعت به ایران مینا از جای تیغ روی دست او  متوجه می شود او حتی خودکشی نافرجامی هم داشته است. او نیز اکنون تنها و رنجور و شکسته است. هر یک از این 4 شخصیت به فراخور داستان برجسته می شوند و بیننده بیش تر و بیش تر به دنیای ذهنی و حال و احوال آنها نزدیک تر می شود. اما پرهیز حقیقی از بیان گل درشت این درونیات تمهیدی بسیار به جا و هنرمندانه است که رمز گشایی و دریافت لایه های زیرین را به بیننده واگذار می کند و  بسیار خوب بیننده را در پیشبرد داستان با خود همراه می سازد. ( شاید در این نقطه سینمای حقیقی و کیارستمی به هم نزدیک تر می شوند. )
مینا همیشه حرف از رفتن و جدایی و نارضایتی می زند، اما دلایل او بی شک برای جامعه و عرف گنگ و بی معناست. در جاده شمال بالاخره پس از تلاش فراوان مرتضی برای همکلام نمودن مینا با خود او لب به سخن می گشاید و می گوید                  " نمی خواهم صبح که از خواب بیدار می شوم تو را ببینم. دلم می خواهد از خانه که  بیرون می روم کسی منتظرم نباشد..." هیچگاه در طول فیلم متوجه نمی شویم دلیل ترک مرتضی آیا اختلاف سن آنها با هم، ادامه تحصیل، نارضایتی از شرایط زندگی و ... است. حتی سردرگمی مرتضی در برخورد با این چالش های ذهنی بر خاکستری بودن داستان می افزاید. این تم دقیقاً ویژگی آثار مدرن به شمار می رود. بشر امروز ناراضی است؛ از چه و چرا نمی داند. مانی حقیقی خواسته و یا ناخواسته در کنعان به لایه هایی دست یافته است که بیننده پس از ترک سالن سینما او نیز با همه شخصیت های فیلم همذات پنداری و احساس نزدیکی می کند؛ بی آنکه بداند مشکل شخصیت ها و مشکل خودش چیست! مثل اینکه آدم گاهی وقت ها دوست دارد الکی گریه کند. دستیابی به چنین مفاهیمی می تواند ناشی از ممارست با ادبیات و مطالعه فراوان و تراوش ناخوآگاه انسان باشد. به قول ویلیام وردزورث شاعر شهیر عصر رمانتیک انگلستان ناخودآگاه ذهن شاعر باید انبانی از احساسات باشد. به هر حال فضای خانوادگی مانی حقیقی هم چندان در پرورش ادبی او چندان بی تاثیر نبوده است. حتی با نگاهی ظریف تر به کنعان و کنکاش در لایه های تودرتوی آن به رگه های ادبیات اَبسرد هم می توان رسید که اتفاقاً مانی حقیقی در  کارگران مشغول کارند با ظرافت با چنین ژانری بازی کرده بود و ویژگی ها و مایه های آنرا به نقد کشیده بود.
نوع شخصیت پردازی در کنعان جایی برای برجسته شدن یکی از شخصیت ها نمی گذارد. این دقیقاً همان مرحله ایست که می توان حقیقی را در دستیابی به  ملودرام سرد موفق دانست. هدف حقیقی ایجاد فضایی ملودرام اما با پرهیز از ویژگی های رایج این نوع سینما بوده است. ( شاید اینجا هم حقیقی دین خود را به کیارستمی در بازی با ژانر ها و خلق ژانرهای جدید و اضافه کردن بر مفاهیم سینما ادا کرده است؛ البته اگر کیارستمی به ژانر و ژانر پردازی و اصلاً فلسفه وجودی آن اعتقادی داشته باشد!) ملودرام در باب رایج خود با داستانی عاطفی روبروست. اغلب دو شخصیت محوری دارد : یکی خوب و دیگری بد. شخصیت  سومی هم هست که خوب است و در تمامی ماجراها او هم همراه دو شخصیت دیگر حضور دارد. داستان با موفقیت  و بهروزی شخصیت بد پیش می رود  و داستان به اوج احساسی خود و ایجاد تنفر از شخصیت بد و نگرانی برای شخصیت خوب پیش می رود. اما در نهایت در آخرین نقطه داستان و فیلم این شخصیت خوب است که جان سالم به در می برد و اوست که پیروز می شود؛ حالا یا به کمک شخصیت خوب سوم  و یا اقبال خوش و تقدیر که این سر رسیدن اقبال خوش و حل ماجرا با کمک تقدیر ریشه در ادبیات یونان باستان دارد که در انتهای نمایش هایی که داستان به اوچ پیچیدگی می رسید و گره داستانی بازنشدنی به نظر می رسد الهگان و خدایان به وسیله ابزارهایی وارد صحنه می شدند و ماجرا را به نیک فرجامی      می رساندند کهDues ex machina  نامیده می شد و هنوز هم به شکل های دیگری در فیلم ها و ادبیات رایج است مثلاً پیدا شدن یادداشت و نوشته ایی که در جایی پنهان و یا گمشده بوده است  و یا سر رسیدن شخصیتی در انتهای اثر که همگان از حضور وی بی اطلاع بوده اند.
ملودرام سرد جاری در کنعان اصلاً شباهتی به معنای عام و رایج ندارد. خبری از شخصیت های خوب و بد و یا پایان خوب و خوش نیست. ایجاد فضایی عاطفی و حسی که هیچ یک از شخصیت ها در به وجود آمدن آن هیچ نقشی نداشته اند بیشتر مدنظر حقیقی بوده است. آذر گناهی نداشته است که در غربت بوده است و مادر و فرزندش را از دست داده است و تنها و     بی کس به خانه و وطن بازگشته است؛ علی گناهی نداشته است که پس از سال ها اکنون دوباره اوست که در وضعیتی قرار گرفته است که باید مینا را به زندگی با مرتضی و ماندن در کنار او و منصرف شدن از رفتن متقاعد کند؛ مرتضی گناهی نداشته است که پس از 10 سال زندگی مشترک اکنون مینا عزم رفتن کرده است. هرگونه صفت بدی که از مرتضی شخصیت منفور بسازد تا رفتن مینا را منطقی جلوه دهد از او گرفته شده است. مینا هم گناهی ندارد که دچار این بحران روحی شده است. شرایط او چنان پیچیده است که کسی دلیلش را نمی داند. مگر پیچیدگی دوران افسردگی پس از زایمان را می شود تحلیل کرد و از آن جلوگیری کرد؟ آیا کسی در آن مقصر است؟ بنابراین  کنعان در جایگاهی قرار می گیرد که اجازه  هرگونه داوری و صدور حکم برای شخصیت ها را از بیننده می گیرد. گویی فاصله ایی پنهان میان شخصیت ها  و بیننده ایجاد شده است که خود جزو دستاوردهای قابل تحسین این فیلم است.
از میانه های فیلم رابطه ایی میان علی و آذر ایجاد می شود که خود در موازات رابطه مینا و مرتضی قرار می گیرد و تا انتهای فیلم رفته رفته پخته تر می شود. نزدیکی علی و آذر و پرسه های آنها در خیابان ها و کوچه ها و حرف از خاطرات گذشته  و اکنونِ بی رمق و پکر از تلخی حرف های مینا و تندی های او و روزگار زارِ مرتضی می کاهد. اما رفته رفته حسی از امید و روشنی در هر دو رابطه ایجاد می شود و این حس امید و روشنی الزاماً ایجاد عشق نیست.  یادمان هست در آخر فیلم مینا به مرتضی می گوید می مانم چون نذر کرده بودم آذر زنده بماند.  نمی گوید چون تو را دوست دارم و مرتضی هم قانع به این نوع ماندن نیست. سمت و سوی رابطه آذر و علی هم نوعی قلقلک احساسات است که نمی شود فهمید خواسته و یا ناخواسته به چه سمتی می رود.  دریغی که می ماند پایان بندی فیلم است که خوب بود معلق باقی می ماند. بی شک فضاسازی خیلی خوب کل فیلم و برآیند حوادث این امکان را به بیننده می دهد که خود برداشت شخصی اش را در انتهای فیلم داشته باشد. علی رغم سفر استحاله وار مینا و مرتضی به شمال و مرگ مادر مرتضی و زدن به گاو در راه برگشت و نذر کردن مینا، هیچ یک دلیلی بر رفع پیچیدگی های ذهنی مینا و منصرف شدن او از رفتن نیست. صرف زنده ماندن آذر هم دلیلی بر حل این پیچیدگی هات نیست. البته حقیقی حق دارد هرگونه دوست دارد فیلم را تمام کند و این حق طبیعی اوست. بی شک داستان هر کس پایان خودش را دارد. اما چه بهتر بود با واگذاری تصمیم گیری نهایی به بیننده که سرانجام این 4 نفر چه می شود به بیننده سپرده می شد.  درست یا غلط، دوست داشتم فیلم در همان جاده شمال و پس از بستن دخیل به درخت به پایان برسد. به هر حال در پایان فعلی فیلم هم نتیجه گیری قطعی از سوی فیلمساز ارائه نشده است. زیرا مرتضی به این ماندن راضی نیست و مینا هم سخنی از رفع دغدغه هایش از زندگی با مرتضی نمی زند. آذر هم خانه علی را اجاره می کند، اما معلوم نیست آینده آنها چگونه است.
کنعان فیلمی در مجموع  خوب است که در سینمای ما می ماند. فیلمی که هم فیلمنامه خوب و محکمی دارد  و هم با استفاده هوشمندانه از سوپر استارهای سینمای ایران نگاهی به گیشه هم دارد و ابداً در ورطه فیلم های آبکی و کم مایه این روزگار نمی افتد. فروتن که مدت ها بود از بازی خوب و دلنشین خود در شب یلدای پوراحمد دور شده بود و اتفاقاً بازی باورناپذیر و نچسب او در دعوت این روزها همزمان با کنعان روی پرده است، بازگشتی به روزهای خوب خود داشت.      دغدغه ها و دل آشوب های مرتضی و اینکه او نمی داند به چه دلیل زندگی اش در آستانه فروپاشی است را با هنرمندی در آورده است. جنتلمنی که هردختری آرزوی همسری او را دارد. برج می سازد، استاد بوده است، ماشین خوب، خانه خوب و .... همه و همه را  دارد اما موریانه او را از درون می خورد .ترانه علیدوستی و بهرام رادان هم همچنان بر شمار فیلم های برگزیده و خوب خود می افزایند. افسانه بایگان هم هرچند حضور او در فیلم شرط دفتر فیلمسازی مرتضی شایسته برای تهیه فیلم مانی حقیقی بوده است و به نوعی او به فیلم تحمیل شده است، اما در مجموع نقش وی هم خوب از آب در آمده است.
راستی چند فیلم سراغ داریم که بتواند غم فراغ مادر را این چنین به تصویر بکشد. صحنه خیره شدن مرتضی به لباس های آویزان مادریادتان هست؟

 

یزدفردا