ثریا آسایش: انگلیس قرن هجدهم، جامعهای سنتی بود که صنعت به تاروپود آن رسوخ کرده بود و این نفوذ، دگردیسی عجیبی در ساختار اجتماعی ایجاد کرده بود؛ گویی هیچ چیز در آن با هم تناسب ندارد. اگر چند قرن جلوتر حرکت کنیم و از اروپا به جنوب غربی آسیا نگاه کنیم، نمایانگر جامعه سنتزده و مدرنگرای خودمان خواهیم بود؛ جامعهای که در آن هیچ تناسبی وجود ندارد و تضاد و تناقض آشکار به بخشی طبیعی از زندگی بدل شده است، بهگونهای که همه با این کجی و سستی مسالمتآمیز کنار میآیند و اگر اینگونه نباشد، دچار تردید میشوند که نکند گوشهای از کار از دست برود.
در چنین جامعهای، سازمانهای آموزشی خلاقیت را میکشند، نبوغ را تهدیدکننده میبینند و عدالت در نهادهای مربوطه راه درازی تا تحقق دارد، یا شاید اصلاً راهی نداشته باشد. جامعهای که داد و انصاف حلقه مفقوده آن است و ابتکار و خلاقیت رشد نمیکند؛ مدام در حال درجا زدن است.
در میان این جامعه درهمگسیخته، زنان بیپناهترین گروه هستند. نه تنها سازمان حمایتی برایشان وجود ندارد، بلکه حتی تصور چنین حمایتی برایشان مضحک به نظر میرسد. آنان باور دارند تنها نجاتدهندهشان خودشان هستند و گاهی به این نتیجه میرسند که برخی ساختارها و باورها مشکلاتشان را دوچندان کرده و آنها را در جامعه تنها رها میکند.
جامعهای که سنت در لایههای وجودی افراد رسوخ کرده و در عین حال، مدرنیته نیز با شدتی عجیب در حال نفوذ است، آشفتگی آشکار و پنهانی را شکل داده که در رفتار و کردار متناقض شهروندان و نهادها تبلور پیدا میکند.
انگلیس آن زمان ذکاوت و سیاست لازم برای عبور از بحرانهای اجتماعی را داشت؛ چرا که مشکلات را به رسمیت میشناخت و برای حل آنها اقدام میکرد. در حالی که وضعیت جامعه ما، هر چند نامطلوب و پرافتراق است، بهطور رسمی به عنوان مشکل شناخته نمیشود و هیچ تلاش جدی برای حل آن صورت نمیگیرد. نتیجه این میشود که جامعه در یک دور پوچ و دایرهوار در حال حرکت است.