زمان : 29 Mehr 1389 - 03:15
شناسه : 26803
بازدید : 6035
واقعیت یا واقعیت نمایی ( 1 ) واقعیت یا واقعیت نمایی ( 1 )

واقعیت یا واقعیت نمایی ( 1 )

فاطمه محسن زاده

آن چیزی که ادراک می کنیم در تلویزیون ، در ویدئو، در پهنه ی تکنولوژی اطلاعات ، از طریق واکمن و نوار کاست هایی که در ماشین هایمان به آن گوش می دهیم ، در آگهی ها و در افزایش عظیم مجلات مردمی که می خوانیم ؛ عبار ت است از بازنمایی ها و عمدتا ایماژها. امروزه ادراک ما همان قدر که متوجه "واقعیت " است ، متوجه باز نمایی ها نیز هست. این بازنمایی ها به بخش بزرگی از واقعیت مدرک ما تبدیل شده اند و یا ادراک ما از واقعیت ، بیش از پیش از طریق بازنمایی ها صورت می گیرد.(جامعه شناسی پست مدرنیسم ، اسکات لش ).
گاه نا خواسته به سبب عدم توکل به حضرت حق ، عدم آگاهی وبی اطلاعی ، کوته بینی ، اعتماد نابجا ، ترس و ساده لوحی فریب واقعیت نمایی ها را می خوریم و در پی اندیشه ی کسی یا چیزی می رویم که واقعی نیست و فقط واقعیت نماست.
داستان" سارازین" بالزاک سرشار از مفاهیم ناب است. سارازین پیکرتراش عقاید حاکم در جامعه اش را که ازراه رمزگان فرهنگی تثبیت شده اند با واقعیت ؛ به گونه ای نادرست یکی می پندارد و این تراژدی اوست.او دلباخته ی زامبی نلا می شود ؛ چرا که او را زنی می پندارد دارنده ی تمام صفات زنی آرمانی، اما سارازین ندانسته است که در ایتالیای دورانش ، در نمایش ها نقش زنان را مردانی جوان ، مشهور به " کاستراتو" اجرا می کنند ؛ بدین سان سارازین نمی فهمد که زن هنر پیشه ای که به او دلباخته است ، زن نیست ، بلکه مردی جوان است . او می کوشد تا پیکره ای از" زن زیبا " بسازد ، اما به دست نوکران کاردینال چیکونا کشته می شود ، زیرا کاردینال دلباخته ی " مردجوان" است. سارازین به سبب نادانی و بی اطلاعی از شیوه ی دیگران در نشانه گذاری ، رمز گذاری و موقعیت جنسی زنان و"کاستراتو" ها در جامعه اش کشته می شود . ( ساختار و تأویل متن ، بابک احمدی )
بارت در مورد این داستان می نویسد :" سازارین به دلیل جای خالی در سخن دیگران کشته می شود." سارازین مجسمه ای" از زن جوان" ساخته بود. او به خیال خود از" واقعیت " تقلید ی می کند، اما واقعیت چنانکه خود رابه او می نماید ، راست نیست. آنچه وی دیده است ؛ واقعیت ندارد. پس از کشتن سارازین ، کاردینال مجسمه را از کارگاه او می رباید. سال ها بعد مجسمه اساس کاریک نقاش می شود و او "کاستراتو"را تصویر می کند؛ چنانکه درزمینه ی فرهنگی جامعه معنا دارد، معنای نشانه ای ، نه مفهوم واقعی که تقلید از طبیعت – یا در واقع تقلید از آنچه طبیعت به ظاهر می نماید – محسوب می شود. موضوع پرده مردی جوان وزن نما است. سارازین راز جنسیت زامبی نلا را از راه نسخه برداری و تقلید از آنچه "واقعیت نما"ست در نمی یابد ، زیرا واقعیت این است که زامبی نلا ـ مردجوان ـ اصلا زیبایی زنانه ندارد.
ژاک لاکان معتقد بود که کودک در شش ماهگی از راه دیدن تصویر خویش در آینه ، وارد جهان نمادها می شود. پله ای که لاکان آن را " مرحله آینده " خوانده است : دیدن خویشتن ، بدن خویش که در یک آن هم تصویری است از دیگری و هم از خویشتن.
از کودکی می گذریم وبزرگ می شویم و بزرگ تر ، خوشبخت انسانی است که جور دیگر دیدن را تمرین کند وبه چنان بصیرتی دست یابد که بتواند معانی باطنی و نهفته درداستان زندگی را درک کند. حقیقت این است که درک ودریافت باطن نمادها و واقعیت نمایی ها انسان ساز است. کنش ما در برابر بازنمایی های طبیعت و دیگران ، گاه با تقلیدی ناساز همراه می شود و عمر گرانمایه را از ما می گیرد و روزی فرا می رسد که تاسف خوردن سودی ندارد.
برای نخستین بار ، شاید با زایش هیجانی ساختگی ، ناشی از آمیزش ترس و تاریکی بود که دانستم کنش انسان ناآگاه در مقابل واقعیت نمایی و یا حقیقتی مصنوعی – هرچندکه ناچیزباشد – چقدر مضحکه آمیز است. در نوجوانی" ترس" از تاریکی وتنهایی مرا به وحشت می انداخت .شبی ناگهان برق منزل قطع شد . خواستم وارد اتاقم بشوم. نور اندک ماه به داخل تابیده بود و من ناگاه مردی تنومند را دیدم که در گوشه ای ایستاده بود . فریاد کشیدم وبیرون دویدم. مادر سراسیمه آمد. بلند بلند ونفس زنان آنچه را دیده بودم ، گفتم . مادر آرام ، متین و با یقین گفت : " برو خدا خیرت بدهد ، با سروصدایت ما را هم ترساندی. هرچه در روشنایی می بینی ، در تاریکی هم همان است." مادرآن شب با حرفش ، بذر فهم قاعده ی « این همانی » را در ذهنم کاشت . سرانجام وقتی به مدداختراع ادیسون روشن شد، با دیدن آن مرد تنومند ازته دل خندیدم! پدر کلاهش را روی جالباسی گذاشته بود.
امروز باوردارم که دیدگان ترسیده ، همه چیز را بزرگ می بینند.


یزدفردا