زمان : 02 Farvardin 1390 - 01:17
شناسه : 31946
بازدید : 7351
روزی که شوق خرما فروش شد یا به روایتی شوق تمار !! روزی که شوق خرما فروش شد یا به روایتی شوق تمار !!

روزی که شوق خرما فروش شد یا به روایتی شوق تمار !!

محمد رضا شوق الشعراء

روزی که خرما فروش شدیم
هنر و تخصص ما زیان دیدن است
خبر بیاری و قلم فروشی بهتر است یا خرما فروشی!؟

شنبه صبح که رایانه سوخته بود و رایانه نداشتیم، یک نفس راحتی کشیدیم و به جای پشت رایانه نشستن و نوشتن، رفتیم پیاده روی و در بازگشت از پیاده روی صبحگاهی، کنار خیابان، دو نفر را با یک وانت پر از رطب دیدیم که از «بم» برای فروش «رطب» به یزد آمده بودند و حال برای رطب هایی که آورده بودند مشتری نداشتند. هوا گرم بود و رطب ها خریدار نداشت و آن دو مرد میانسال، که با هزار امید به یزد آمده بودند اینک امیدشان سخت ناامید شده بود و حال زار و قیافه های آفتاب سوخته شان دل آدم را به درد می آورد.
یکی از آن دو مرد که مسن تر بود و پایش می لنگید، از زلزله بم و زیر آوار ماندن گفت، از تلخی و تاریکی و ترس آوار گفت و داغش باز تازه شد و گریست، دقایقی از وضعیت و بازار خراب شده رطب گفت، گفت که بدلیل مسائل پیش آمده در کشورهای عربی، امسال رطب صادر نشده و نخل داران و رطب داران کلی دچار ضرر و زیان شده اند، می گفت و زیر چشمی مواظب بود که یکدفعه ماموران شهرداری از راه نرسند و بساطش را جمع نکنند! می گفت چند ساعت اینجا ایستاده اند و اما زطبی نفروخته اند، می گفت که نمی داند در کدام نقطه شهر بایستند و رطب بفروشند، می گفت که میدان داران میدان میوه و تره و بار می خواستند بسیار زیر قیمت و ارزان رطب هایشان را بخرند، می گفت شب عیدی بدجوری روی پول فروش رطب ها حساب باز کرده بودند، می گفت که فکر نمی کردند که اینجوری در راه بمانند و راه پس و پیش نداشته باشند، و ناگهان مرد بغضش شکست و...!
پرسیدیم چقدر رطب داری و اگر چند بفروشی ضرر نمی کنی!؟ و مبلغی را گفت و ساعتی بعد ما رطب داشتیم و آنها در راه بازگشت به بم بودند، و اینگونه بود که ناگهان ما ماندیم و جعبه ها و بسته های رطب! گفتیم مقداری از رطب ها را پنجشنبه آخر سال خیرات مادر مرحوممان می کنیم، و مابقی را سر فرصت می فروشیم، اما اگر هوا گرمتر می شد و اگر نمی توانستیم رطب ها را بفروشیم و یا اینکه یخچالی برای نگهداری آن پیدا کنیم، کلی ضرر و زیان می کردیم، موقعی که داشتیم رطب ها را می خریدیم به خنده و شادی آن دو  نخل دار نگاه می کردیم و به سود و زیان آن کار فکر نکرده بودیم، و حال نیز فکر نمی کنیم و بجای نوشتن، راه می افتیم رطب فروشی و می دانیم که موفق نمی شویم، چرا که بر خلاف نوشتن و وب داری، خرما فروشی، تخصص و عرضه می خواهد که ما نداریم!
وقتی دیروز ظهر هوا ناگهان سرد شد خوشحال شدیم که رطب هایمان خراب نمی شوند، و اما اگر هوا اینگونه که هست نماند!؟
تبصره اول: میوه فروش محله صادقانه پیشنهاد داد تا سردخانه ای اجاره کرده و رطب ها را تا ماه رمضان نگه داریم و چند برابر سود ببریم، و ما خندیدیم و او گفت خیلی ها از راه جنس در سردخانه نگهداشتن سود می برند و نان می خورند و گفت که حالا در سردخانه ها جای خالی نیست و اینهفته که پرتقال ها از انبارها بیرون می آیند سردخانه ها خالی می شوند و ...
تبصره دوم: دوستان و آشنایان و دشمنان و مخالفان اگر رطب خوب و ارزان می خواهند تا در آخرین پنجشنبه سال برای اموات خود خیرات کنند، با ما تماس بگیرند
تبصره سوم: رطب فروشی از خبر فروشی و ... بهتر نیست!؟
تبصره چهارم: