زمان : 14 Tir 1386 - 16:55
شناسه : 6521
بازدید : 3148
به نام يگانه خالق عشق             به نام يگانه خالق عشق

  

 
 
به نام يگانه خالق عشق             
ميان هزاران خورشيد
نور بر دست من چکيد  
   فرياد زدم وصال
گفت نه اين خواب است                     
اندوهگين در باغ حادثه قدم زدم
چشم حقايق را از روي پل گور عبور دادم
حادثه به درونم رفت
قلب مرا بيدار کرد
زنداني شدم،چه قدر غريب بودم
در آن هواي قرمز سرد
به پاييز آمدم
پاييز گريه مي کرد
گفتم روح من خرامان مي رود
گفت:نه، نمي خواهم
گريه کنان درياي قرمز را راه انداختم
نور تابيد دست مرا تامرز حادثه برد
سفري در اوج هزار پايي صفحات مرگ
من از اين شهر به آن شهر
هواي گرم زمستان به درونم ريخت
تا در ايستگاه عشق لنگر انداختم
دوشاخه ي شب بو را می ديدم که از من غيبت مي کردند
گل هاي اقاقيا را عبادت می کردم تا صبح
خطوط مثلث وارانه اي از مرگ ترسيم کردم
ماه مرا بو کرد
بوي حادثه را با عطر لحظات باران پاک کردم
واژه ها گريه مي کردند
خط خوشم از درون صدايم کرد
باز پيش آن پاييز حادثه ها رفتم
جوابم کرد
در حال گريه کردن قدم مي زدم از جاده هاي مرگ
ناگهان روحي از عشق بر من چکيد
خطوط کوه را تا ابر پر کردم
فضاي عطرآگين و مه آلودم را
از پشت ابر نماياندم
روي کوه نشستم از دور
خطوط حادثه را پاک کردم
با اسب چموش، خشمگين قدم زدم
تا روح گفت:مستانه مي زنيم
پرش عشق در خندق نگاهم موج زد
پروانه شدم
از عبور چلچله ها خسته شدم
مطلقانه بهار گرفتم
دوان دوان در کوچه باغ هاي نوجواني قدم می زدم
کعبه ي گل سرخ را بوسيدم
با نور مأنوس
در زير چتر شام، رگ فانوس را بوسه زدم
کم کمک از ييلاق ذهن ،باد را دردست گرفتم
طوفان شدم
ريختم
تا به خندق گور پريدم
 
شعر از سجاد محمد پناه
نفر اول مسابقات كشوري
يزدفردا اميدواريم كه توانسته باشيم به صورت صحيح منعكس نمائيم