"حمیده فرشاد"


در آستانه‌ی بهار 89
تقويم مي‌گويد: بهار در راه است...
به بهانه‌ي نوروز به ديدار استاد «رهبران» مي‌روم. و دوباره از سر خط آغاز مي‌كنيم: از تركيب حروف در خوشنويسي، سياست، مردم، كتاب، از ارتباط جالب نفت و دين در ايران!
و از هنر. استاد از «خوبي به خاطر خوبي» مي‌گويد. از درست زندگي كردن كه خود به خود آخرت را مي‌سازد بدون آنكه هر لحظه گوشه‌چشمي به معامله با خدا داشته باشيم.
من به ياد سخن دكتر «شريعتي» مي‌افتم. جایی كه هنر را تجلّي روحي مي‌داند كه هستي را اندك مي‌يابد و خويش را تنها. كه مي‌كوشد احساس تلخ از هستي را از دنيايي كه هست به آنچه بايد باشد، تبديل كند. هنر را فلسفه ماندن مي‌خواند كه هنرمند چون مي‌داند اينجا جاي ماندن نيست، با تصور يا خاطره‌اي كه از وطن حقيقي خويش دارد، زيبايي مي‌آفريند.
و دزدانه به آشفتگيِ منظم اتاق استاد نگاه مي‌كنم. بدون آنكه براي بهار، ظاهر مرتبِ كليشه‌اي به خود بگيرد، دوست‌داشتني است.
به شخصيت او كه مانند انحناي خطوط نستعليقش نرم و منعطف است؛ شخصيت پيچيده‌اي كه سادگي از وجودش مي‌بارد و اين همان دوگانگيِ تركيب حروف در خط استاد است.
به معناي سخنانش مي‌انديشم. عميق‌ترين و دردناك‌ترين حرف‌ها را با آرامش مي‌زند. درست مانند نوشته‌هايش كه فرياد بلندي است اما آرام و هنرمندانه بر روي كاغذ مي‌آيد؛ آرام‌تر از صداي كشيده شدن قلم‌ني بر روي كاغذ.
گمان مي‌كنم استاد، تنها شبيه نوشته‌هايش است. اما برخي نوشته‌هايش تا «او» شدن فاصله دارند...
او که از خود نمي‌گويد و هميشه اين سه نام با احترام و ستايش ويژه‌اي در ميان صحبت‌هايش وجود دارد: دكتر اسلامي ندوشن، استاد اميرخاني و شادروان استاد آذريزدي.
بين سخنانش كتابي را بيرون مي‌آورد و در دفترها و كتاب‌هاي روي ميزش به دنبال چيزي مي‌گردد. هنگام خداحافظي، كتاب دكتر «اسلامي» را بهم هديه مي‌دهد. بر نخستين برگ کتاب، استاد با خط بی‌همتایش نوشته است:
گر نشان زندگـي جنبـندگي است                              خار صحرا هم سراسر زندگي است
هم جُعَل زنده‌ست هم پروانه، ليك                                 فـرق‌ها از زنـدگي تا زنـدگـي اسـت


اینک... در آستانه‌ی بهار 92
تمام آن روزها استاد از تمایلش به پایان کار می‌گفت. از علاقه‌اش به آرامش و خلوت و زندگی در فضای یک سرزمین بکر، در میان جاده‌ای دور که تا رسیدن به این زندگیِ شلوغ فاصله‌ها داشته باشد و کنار این طبیعت ناب، قلم باشد و دوات و کاغذ و هنر. سکوت و آرامش و خلوت و باز هم هنر.
می‌گفت و من غبطه می‌خوردم و فکر می‌کردم اگر استاد و استادها این زندگی شلوغ و این فضای بسته را رها کنند و پیِ آرمان‌هایشان روند، چه خوشبخت خواهند بود و البته چه فضای بسته‌تری خواهد بود اینجا بدون آنها...
قصه آن آرزو را نمی‌دانم اما شنیده‌ام که به خلوت و فراغت رسیده‌اید، دعا می‌کنم رسیدن به آرزوی دیرینه‌‌ی آرامش و رهایی بر شما شاد و شیرین باد...

مطلب این صفحه را به زبان دلخواه خود ترجمه کنید

 
  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا