اکبر یزدانی

 هی گرانی گشت و ما را هی زبان در کام بود

دخلمان در کُشتی با خرجمان ناکام بود

ضربه شد روی تشک نامی یلی همچون ریال

دیگر آسایش برای ما خیالی خام بود

هر چه گردیدش گران گفتیم آن را ناخوریم

نانمان از سفره رفت و خونمان در جام بود

مسکن و کار و یکی دیگر که یادم رفته است

از برای ما دگر در زندگی اوهام بود

ما کجا و دیدن این روز ناچاری کجا

چاره ای،ای دوستان،ما را چه بد فرجام بود

قیمت ارزاق گوئی موشک است و پول ما

گاری تک اسبه ای با اسب پیر و رام بود

ما به جان کندن به خرج خویش هم وامانده ایم

پولمان در جیب حاجی بابک و شهرام بود

خاوری در باختر با حوریان سر میکند

یک شبی در خواب دیدم حامل پیغام بود

دزد اگر دزدید و او را کس نکردی بازخواست

پادشاهی دان که قصرش جای بارعام بود

گفت طنازی که در ایران کسی بی شام نیست

من هزاران میشناسم خوانشان بی شام بود

> مطلب این صفحه را به زبان دلخواه خود ترجمه کنید

 

این خبر را با دوستان خود به اشتراک بگذارید

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا