چند جائی خوانده بودم که عده ای وقتی میخواهند بگویند روستایی بودنشان افتخار است !

محمد حسن نجفی:چند جائی خوانده بودم که عده ای وقتی میخواهند بگویند روستایی بودنشان افتخار است ! استناد به حرف دکتر شریعتی میکنند که اهل روستا بودن را افتخار خودش میدانست و البته غیر از دکتر شریعتی آدمهای اهل فضل دیگری این سخن را اظهار کرده اند هرچند ثبت نشده است ! اما به نظرم افتخار روستائی بودن استناد به حرف شریعتی و بقیه را ندارد ! روستائی بودن به ذات خودش افتخار است ! البته به نظر میرسد اهل روستا بودن در مرام عرب و عجم فرق اساسی دارد یکبار که به دیدن یک نفر از عربها رفته بودم از او خواستم به ده ما بیاید ! با نگاه عاقل اندر سفیه نگاهی به من انداخت ! همراه من که مرام آنها را میدانست بعدها به من گفت اینها روستائی بودن را بد میدانند ! و حق هم داشت روستاهای آنها یعنی بی فرهنگی مطلق - بیسوادی محض - و..... و اینجا روستا یعنی محبت بی چشم داشت ٬ یعنی مهربانی مداوم یعنی حافظ خوانی و شاهنامه گوئی یعنی جلسات دعا و قرآن و .........

من هم یک روستائی زاده ام و خاطره کودکی من با صدای زنگوله گله های گوسفندها قبل از طلوع خورشید صبحگاهی و بوی نم خاک کوچه های بارانی گره خورده است ! بوی زیره سیاه و برگ درختان گردو زیر نم باران پائیز ! بوی نان داغ و ماست گوسفند ! بوی پنیر تازه و سرشیر  ! نشستن روی خرمنکوب چوبی که ما به آن گرجین میگوئیم ! رقص خرده ریزهای طلائی خرمن زیر آفتاب ! خاطره چشمه و روستا و شب و ترس از تاریکی

خاطره مکتب خانه و ملا سکینه و بچه هائی که حالا همه پا به سن گذاشته اند و هجی کلمات قرآنی

ب و سین زیر بس میم و لام زیر مل بسمل ، لام الف لا بسم الله ه زیر ه بسم الله ......

و خاطره مشترک همه اهل آبادی

محرم و عذا و قربانی گوسفند زیر درخت توت خمیده داخل رود خانه ٬ درست روبروی خانه سید علی آقا با آن سپیدارهای بلند که وقتی باد در آن میپیچد سمفونی طبیعت به یکباره زندگی را به درون جان تو میریزد  ،

حاجی امیر و چشمها و نگاهی که فکر میکردی همیشه دارد گریه میکند و سفره ای که بر کمر بسته و در پرسه زنی وقتی بچه ها دورش را شلوغ میکردند ٬ یک داد سر آنها میکشید و آنقدر مهربان بود که دوباره به دورش هجوم میآودند که بادام و گردو و نقل بگیرند و کاسبی بچه گانه با کیسه هائی بعد از عاشورا ! پر از نذورات نقل و بادام و شکلاتهائی که سر رنگ سبز آن دعوا بود  

ّهر دو پدر بزرگ پدری و مادری من ذاکر بودند ، من آخرش نفهمیدم این همه اسمی که پدر بزرگ در مراسم پرسه زنی به خانه مردم ردیف میکرد را از چه کسی یاد گرفته ؟ با ورود دسته پرسه زنی به هر خانه ای ٬ پدر بزرگ شروع میکرد و میخواند که برای مرحمت علی بمان و فرزندانشون ( باکسر ی علی یعنی علی فرزند بمان ) بمان کریم و ...... بخوانید فاتحه .... تا ده نسلشان را حفظ بود و بعد رفتن به دیار باقی کسی نیست که این همه نسب را بداند .....

محرم و نخل آبادی و قصه هائی که اهالی روستا برای این یگانه روستا میگفتند ! مثل همه روستاها که اسطوره دارند و اینجا هم از آن بی بهره نیست ! میگویند بیشتر از سیصد سال عمر دارد و البته منظورشان عمر نخل برداری است وگرنه به یادی من یک بار نخل را عوض کرده اند

نخل حکایت عجیبی دارد ساخته دست و ذهن مردمی ساده و بی آلایش در رفتار و گفتار که همه دارو ندارشان را برای ایجاد یک نماد ماندگار میگذارند ٬ ظاهر و تزئینات نخل هیچ شباهتی به ظاهر زندگی مردم قدیم روستا ندارد ! به عبارتی یک سرو گردن ٬ بلکه چند سرو گردن بالاتر از آن بود ، البته حالا شاید اوضاع فرق کرده باشد ، حالا مردم که برای نخل برداری می آیند ٬ رودخانه روستا کلکسیون ماشینهای خارجی و داخلی است  

نخل ، یادگار تشییع جنازه حضرت سیدالشهدا به دست قبیله بنی اسد است که آن پیکر پاک را بر شاخه های نخل تشییع کردند و البته این نخل ما هیچ شباهتی به نخل ندارد ! شبیه سرو است ! تابوتی به شکل سرو که یک طرفش با آویزه هائی از وسایلی مثل دشنه و تصویر و  و پارچه های رنگی تزئین میشود و یک طرفش آئینه که پشت به نخل است و وقتی میرود گذشته را در خود نشان میدهد و شما خود را در او میبنید و غرق در این اندیشه که من اکنون هستم ! در دل این تاریخ که بر دوش مردم میرود ! کجا بودم اگر عاشورا بود ؟ باز هم در دل این نخل ؟ یا خنجری بر تن امام و یاران او ؟

وقتی بد از این آئین میشنوم صبر از کفم میرود ! کجای دنیا تابوت را به شکل سروی زیبا برای عزاداری با این همه زیبائی خلق میکنند ! آب و آئینه و اطعام وقربانی ! شور و نشاط و اشک و خند ه های بی غل و غش ! مردم روستا به نخلشان با احترام نگاه میکنند وبه راحتی در زمان فرسودگی چوبهایش را جدا میکنند ! نخل برایشان بت نیست

خاطره مشترک همه مردم آبادی ما این نخل است

ده ما نخل رشیدی دارد

                             سینه ای غرق سپیدی دارد

کوچه های خاطره لبریز او

                             خانه ها با یادها سر ریز او

 در پی او بچه ها قد میکشند

                              دستها تا آسمان قد میکشند

سیصد و چندیست با او میدویم

                               در پی اش با ذکر یا هو میدویم

یک طرف در  آینه  تصویر ها

                             یک بدن بر او نشسته تیرها

رقص رنگ و شال سبز و بوی مشک

                             عادت هر ساله نقل مشت مشت

 نخل ما با غیرت ما میرود

                       زندگی با همت ما میدود

نخل ما تنها به میخ و تخته نیست

                       نخل ما یک بت میان دسته نیست

 دوره تاریخی از این سرزمین

                        قصه های دائم از شمر لعین

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا