فاطمه محسن زاده

داشتم از پیاده رو می گذشتم که مردی را دیدم با مو و ریش های سفید . لباس زندانی ها تنش بود و  سربازی با دستبند او را با خود می کشید تا ببرد داخل کوچه ی دادگستری تان . دفعه ی اول هم نیست... اغلب سربازی هست، مردی  با دستبند و چشم هایت را که !زمین می اندازی ، گاه تصویر پاهای زنجیر شده در ذهنت می ماند... چیلیک!چیلیک

شما دم از کرامت انسان می زنید و ما در گذر از یکی از شلوغ ترین معابر شهرمان، شاهد چنین صحنه هایی هستیم . نمی شود متّهمانتان را مثلاً با ماشینی برسانید تا دم در محکمه ؟ یا حتّی ساعت و مکان رسیدگی به جرایم این زندانی ها به گونه ای باشد که .حدّاقل در معرض دید عموم نباشند؟ جرمشان هر چه باشد،  این کشان کشان شرم آور است

گیرم که مسؤولان شهرم آن قدر درگیر جلسات، همایش ها، سخنرانی و امور  کلان مدیریتی هستند که فرصتی ندارند چینن جزییاتی را ببینند؛ شما که چشم بند ندارید و ما در عکس هایتان  دیده ایم در یک دستتان ترازویی است که هر دو کفّه اش برابر است؛ آقایی !کنید ، این پایین ها را ببینید

 

 

 

 

 

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا