محمد رضا شوق الشعرا



در این سالها، واکنش به نوشته های ما، یا «شکایت» و دادگاه و جریمه بوده است، یا تهمت و افتراء و انگ و برچسب های مختلف، و یا بی تفاوتی و بی اعتنایی مدیران و مسئولان شهر و استان.
و امروز مغزمان از قلبمان پرسید: «چرا!؟» و قلبمان لال می شود...
دیگر قلب نیمه سوز هم همراهیمان نمی کند.
دیگر قلبمان هم ما را مسخره می کند!
روزها و روزگار غریبی است، دیگر صدوقی هم نیست که دلخوش باشیم، حداقل یک نفر مسئول و دلسوز، نوشته هایمان را می خواند! و به مشکلات و دردها توجه دارد.
این روزها وقتی دلتنگ می شویم، وقتی می خواهیم حرف بزنیم. راهی جز قبرستان پیدا نمی کنیم.
استاندار و مدیران استان که آنقدر با شتاب و تند دارند می روند و بجز رفتن به چیزی توجه ندارند، که یادشان رفته چرخ های این اتوبوس باد ندارد و خالی است! اگر یک لحظه می ایستادند و به گذشته و وضعیت موجود نگاه می کردند، آنوقت پی به اینگونه بیهوده رفتن می بردند. اما افسوس که وقت یک لحظه ایستادن را هم ندارند، از بس که خوب هستند و از بس که در تلاشند، و از بس که می خواهند تند بروند و زود برسند.
تکلیف شهردار و شورای شهر هم که مشخص است، تکلیفی ندارند، و هم چنین برنامه و توان و عرضه و تخصص، که اگر داشتند، اوضاع شهر اینگونه که هست نبود!
فرمانداری، سازمان بازرسی ...
وقتی خوب به اطرافمان نگاه می کنیم می بینیم، در هر دو سو کسی را برای خود جای نگذاشته ایم، و کسی نبوده که از او انتقادی نکرده باشیم، و از خود می پرسیم نتیجه اینهمه نوشتن و انتقاد چه بوده است؟
شکایت و تهمت و افترا و ...
سالها پیش به فردی که خواهر و دامادشان کلاه سرش گذاشته بودند و بروز سیاه نشسته بود، و به ما «پناه» آورده بود کمک کردیم تا حقش را از شهرداری بگیرد. البته در آخرین مرحله، شهرداری راهی را رفت که مد نظر ما و مورد تائیئ «حسابداری» نبود و آن فرد که آنموقع مظلوم و افتاده بود، جمله ای به ما گفت که سالهاست به آن جمله فکر می کنیم. او گفت:« شوق! بگذار من یک قرارداد با شهرداری ببندم، دیگر هیچکس حریف من نخواهد شد و تا همیشه این قرارداد ادامه خواهد داشت» و وقتی پرسیدیم:« چگونه و چرا؟» گفت:« هیچ! خیلی ساده است همه را با «...» می خرم»
شورای دوم و سوم هم آمده اند و رفته اند، و او همچنان به کسب درآمد از قراردادها مشغول است، قراردادهایی که فقط نگاه تیز سازمان بازرسی را می خواهد.
او جایی بدون مدرک بدوستی گفته است که ما از او پنجاه میلیون تومان پول بعنوان «باج» و «حق السکوت» می خواستیم، و خود خوب می داند که ما خوب می دانیم، او چنان تکیه گاههای محکمی در شهر و شورا و شهرداری دارد که نیازی به خریدن ما ندارد! و اما برای خراب کردن و ترور شخصیت، چه چیز بجز تکرار تهمت!؟ تکرار و تهمتی که حال بعضی از دوستان و دشمنان مطبوعاتی و رسانه ای هم از آن استفاده می کنند.
بارها به بعضی از فعالان عرصه رسانه و مطبوعات گفته ایم که : «نمی گوییم پول نگیرید، می گوییم «کم» نگیرید! می گوییم خودتان را «ارزان» نفروشید» و اما همچنان بازار ارزان فروشی داغ است ...
یک زمانی یکی از بازرسهای شهرداری صد تومان گرفته بود و چشمش را بر یک ساخت و ساز خلاف بسته بود، به او گفتیم: « تو که می خواستی بگیری و چشمت را ببندی، چرا کم گرفتی؟ نتیجه صدهزار تومان گرفتن تو، منفعت دهها و صدها میلیون تومانی صاحب کار است، لااقل اگر می گیری خوب و درست بگیر و یکبار بگیر!»
یک زمانی روبروی حظیره با شیخ مطهریان که رئیس شورا بود بحثمان شد و گفت که «می گویند شوق پول می گیرد» و پرسیدیم که:« چه کسی می گوید و با چه مدرکی می گویند؟» و شیخ رفته است تا همچنان جواب بیاورد!
از اینکه تهمت و انگ های مختلف به ما بزنند ناراحت نیستیم. مورد حمله قرار گرفتگان حقشان است تا با هر وسیله ای از خود دفاع کنند، و اما باشد که در این روند، اصل موضوع فراموش نشود!
امروز بسیاری بر سر بسیاری از سفره ها نشسته اند و دارند می خورند، و ما با حماقت تمام ایستاده ایم و دیوانه وار فریاد می زنیم چرا می خورید و کسی توجه ندارد، چرا که مشکل در ماست که نمی رویم آرام و بیصدا گوشه ای از سفره بنشینیم! و در سکوت، شیرینی و  نانمان را بخوریم! قرار نیست با ننشستن ما اتفاق خاصی بیفتد! و چیزی در سفره کم و زیاد شود، از بس که سفره بزرگ و پهن و پر نعمت است ...
خسته ایم. قلبمان همراهمان نمی آید... و اما...
این بحث ادامه دارد

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا