ساعت حدوا" از يك و نيم شب گذشته بود،تازه داشت جايم گرم مي شد كه موبايلم به صدا درآمد،با چشم نيمه باز،خودم را به موبايلم رسوندم تا ببينم كيه كه اين وقت شب به ياد ما افتاده،صفحه نمايش گوشي رو كه نگاه كردم شماره موبايل ناشناس بود.

گوشي راجواب دادم مردي با لحني آرام وخيلي مهربان سلام و احوالپرسي كرد به طوري كه انگار خيلي سال است كه مرا مي شناسد،به هرحال بعد از احوال پرسي خود را از طرف پشتيباني و خدمات مسابقه راديويي.... معرفي كرد و من را برنده خوش شانس سه ميليون تومان وجه نقد كمك هزينه سفر به حج اعلام نمود.

انگار يك سطل آب سرد روي سرم خالي كرده باشند از جايم پريدم و چراغ هاي اتاق را روشن كردم و اين مصادف بود با شنيدن تبريك هاي فراوان تماس گيرنده كه مي گفت آن سرزمين رفتيد حتما" ما را هم دعا كنيد.

او درادامه گفت:با توجه به تعهد كاري كه داريم،موظفيم هم اكنون وجه اعلامي را به حساب شما واريز نماييم،من كه خيلي ذوق زده شده بودم و دست و پايم را گم كرده بودم خيلي با احترام و با كلاس به آن مرد گفتم:شما لطف داريد حالا چه عجله ايه؟فردا خودم تماس مي گيرم خدمتتون،كمي صبر كرد و گفت:اجازه بدهيد با امور مالي هماهنگ كنم و گوشي را قطع كرد،من هم از فرصت استفاده كردم و اهل و عيال را بيدار كردم كه بلند شويد كه شانس درب منزلمان را كوبيد!!!!

چند دقيقه اي گذشت و تماس مجدد حاصل شد،گوشي را برداشتم كه همان صداي مهربان قبلي بود و گفت: با قسمت مالي هماهنگ شده و با توجه به اينكه بايستي تا صبح تسويه حساب مالي صورت گيرد ما مجبوريم همين امشب وجه را پرداخت نماييم.

مي خواستم شماره حساب را بدهم كه گفتند نيازي به شماره حساب نمي باشد و شما فقط به يك باجه خود پرداز مراجعه كنيد تا ما به صورت آنلاين وجه را به حساب شما واريز كنيم و من هم كه تا آن لحظه فقط كارم چشم،چشم گفتن بود، سوار موتورشدم و خود را به باجه رسانيدم.

انگارآن فرد هم با كورنومترزمان رسيدن مرا محاسبه كرده بود به محض اينكه از موتور پياده شدم با من تماس و گفت: كارتت را وارد دستگاه كن و زبان انگليسي را انتخاب كن و من هم هر كاري كه اون مي گفت انجام مي دادم و بعد گفت شماره سريال 18965443 را وارد نماييد و من هم با دقت آن را وارد و كليد تأييد را زدم.

بعد يك پيام انگليسي آمد و كارتم را برداشتم و آن مرد هم از همكاري بي شائبه بنده تشكر فراوان نمود وقطع كرد،سوئيچ موتوركه روشن كردم يك پيامك دريافت كردم كه ديدم از حساب بانكيم حدود يك ميليون و هشتصد ونود هزار تومان گسر گرديده است!!!!

پاهايم شل شده بود روي زمين نشستم،نمي دانم رعد و برق آسماني بر سرم فرود آمد يا فسفرهاي مغزم داشتند برايم عزاداري مي كردند.

توان حركت نداشتم،لحظه فكر كردم ديدم من كه تا الان در مسابقه اي شركت نكرده بودم كه خواسته باشند به من جايزه بدهند و من كه تا الان راديو هم گوش نكرده بودم،راستش خجالت مي كشم كه بگويم اطلا" راديو هم نداريم،من مونده بودم و يه كلاه گشاد و يه دنيا شرمندگي براي خانواده ام.

اين داستان واقعي بود و براي فردي اتفاق افتاده كه كلاهبرداران موفق شدند با سوء استفاده از احساسات و كم اطلاعي او به دليل عدم مشورت با افراد ديگر از وي كلاهبرداري نمايند.

تهيه وتدوين: سروان محمد سعيد اميري(پليس آگاهي ميبد)

متصدي تنظيم:استواريكم محمد حسين كريمي(پليس آگاهي استان يزد-اجتماعي)

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا