تعهد محمد رضا شوق الشعراء:
 ديگر هيچ چيز در باره  سفيد   نمي نويسيم سفید سفید است  و چند نکته از یک فردائی


یزدفردا :یک فردائی :محمد رضا شوق الشعراء منتقد یزدی ، زمانی کارگردان تئاتر و زمانی روزنامه نگار و زمانی دیگر در زمان شهرداری مهندس فرشی ایده پرداز ایستگاه مطبوعاتی، که خود  نیز آن  را عملی کرد و در هر گوشه شهر یزد و در مراکز پر جمعیت شاهد ایستگاههای مطبوعاتی اش بودیم که بریده جراید در آن  نصب می شد والبته رمز موفقیت طرح ایستگاه مطبوعاتی را هوش سرشار مهندس فرشی باید دانست که کار را به ایده پردازش داده بود و تا زمانی که شوق ایستگاه های مطبوعاتی را می چرخاند ،می چرخید و زمانی که یکی از دوستان با استفاده ابزاری از نام نهادی مقدس گرداننده شد ایستگاه های مطبوعاتی هم کم کم به قاب هایی با شیشه های شکسته و روزنامه های تاریخ گذشته تبدیل شد و فاتحه ای بر آن خوانده شد که این که شوق است بزرگتر از او هم نتوانست تابوتش را بیابد البته شرایط سیاسی هم بی تقصیر نبود .
قدری از بحث خارج شدیم که بیشتر به این دلیل است که در مورد شوق الشعراء نوشتن مانند حرکت بر روی میدان مینی است که استتار شده و هر لحظه باید منتظر انفجار و از دست دادن دست و پا و خلاصه رحمه الله من یقره  شویم .
به هر حال هر کس شوق را بشناسد و مطالبش را برای یک بار هم که شده خوانده باشد مطمئنا با کلمه"سفید" آشناست که بیشتر با تاسی از لهجه شیرین بافقی  سپید نگاشته می شود .ودر هر موردی که رضا شوق الشعراء مطلبی نگاشته" مهندس سفید" را بی بهره نگذاشته و چه قافیه جور آمده و چه نیامده از کلمه سفید یا سپید و یا مجتمع طبقاتی  استفاده نموده است.و در مقابل مهندس سفیدی که در برابر انتقاد عجمین مدیر کل ارشاد استان
در فاصیه ای کمتر از 24 ساعت با دعوت از یزدفردا مصاحبه نموده و واکنش نشان داد در مقابل انتقادات گاه گزنده محمد رضا شوق الشعراء تنها سکوت نموده و حتی در زمان بیماری او شخصا به عیادتش رفت.

البته شوق الشعراء را باید از معدود یزدی هایی دانست که  پا را از یزدی بودن فراتر گذاشته بدون رودربایستی معمول یزدی ها که بیشتر سعی می کنند اگر انتقادی هم دارند مطرح نکرده و اگر هم مطرح نمایند، نمی خواهند  نقد  شونده بفهمد که چه کسی این نقد را عنوان کرده  ، از زمین و زمان  اگر
انتقادداشته باشد منعکس کرده و در بعضی موارد هم پرینت مطلب انتقادی خود را شخصا تقدیم فرد مورد نقد واقع شده   می کند والبته بارها نیز در مطالبش نوشته" که از دوستانی که دوستشان داریم، انتقاد می کنیم!بهرحال همانگونه که «نقد و انتقاد» را وظیفه خود می دانیم، و البته که به هیچ چیز و هیچکس «کینه» نداشته و نداریم، و همچون بعضی ها نیستیم، که تهمت بزنیم و حلالیت نطلبیم و خداحافظی نکرده، به خانه خدا برویم!"

او هر کجا که تشخیص داده اشتباهی انجام شده ،بدون توجه به فرد درگیر با آن کار انتقاد کرده و می کند و برایش هم تفاوتی ندارد که آن فرد کیست و در چه موقعیت اجتماعی قرار دارد و البته در این میان خطاهای ناشی از بی اطلاعی  هم گریبان گیر او بوده است .
واما آن چیزی که مهم است وما را واداشت تا دل به دریا زده درباره شوق کمی پا را از گلیم فردائی بودن دراز تر کنیم  اعتراف صادقانه  شوق در وبلاک توفانش است  که با تیتر سفید سفید است  منتشر نموده و در آن به نکته ای اشاره نموده که اگر زودتر از اینها نیز  شوق عزیز با دقتی که در او سراغ داریم (البته بدون عینک مخصوص نقدشوقی  ) دقت نموده بود این نکته و خصوصیت مهندس سفید را دیده  وقطعا منعکس می کرد .

مطلب شوق الشعراء یک چیز را به رخ می کشد و آن این است که چه زیباست خوبی ها را به تصویر کشیدن و البته مصورکردن زیبایی ها منکر انتقادات سازنده نبوده واثری که خوبیها بر افکار عمومی می گذارد، قطعا سازنده تر از انتقادات گزنده بدون در نظر گرفتن خوبیهاست .

 ویک پیشنهاد کوچک از کوچک ترین عضو رسانه
سالهای سال فراگرفته ایم که در مقابل بدی ها و کجی ها سکوت نکنیم و فریاد زنیم ، البته به ما نیز آموخته اند که خوبیها را نیز باید دید و فریاد هم زد ،ولی آن چیزی که آزار دهنده شده است، این است که ما بدی ها را با تمام وجود فریاد زده ،اما در مقابل خوبی ها را دیده وزمزمه هم نکرده ایم .بیاییم برای  ساختن فردائی بهتر و ارائه الگو های مناسب برای خوبی ها  جای خوبی ها و بدی ها را در ادبیاتمان عوض کرده ،بدی ها را زمزمه و متذکر شده ،خوبی را فریا د زنیم و مشوقی باشیم برای تمام خوبان دور و برمان .

با هم مرور می کنیم :
سفید سفید است
 
تشكري از غلامعلي سفيد بخاطر يك دوست
 ديگر هيچ چيز در باره «سفيد» نمي نويسيم
يك مدت پيش يكي از باسابقه ترين هنرمندان تئاتر يزد كه انواع و اقسام جوايز و لوح هاي يادبود و تقديرنامه هاي مختلف را از جشنواره هاي استاني و منطقه اي گرفته، درمانده و مستاصل از بلايي كه بخاطر يك «اشتباه» گرفتار آن شده بود سراغم آمد و از خانه اش كه بانك مي خواست بخاطر بدهي او حراج كند، از آبرو و زن و دختران و دامادها و «بهره» سنگيني كه به بانك داده است و مي دهد گفت، و گفت كه اگر خانه را در اين «سن» از دست بدهد رنش «دق» مي كند و خودش نيز... بغض داشت، اشك داشت و روي گريه نداشت! مي خواست گريه كند، مي خواست زار بزند،  اما نمي توانست، يكبار گريه او را بر صحنه تئاتر و در نقش پدر يك شهيد كه بر گور فرزندش از آرزوهايش مي گفت ديده بودم، و اما اينبار صحنه تئاتر، نه «تالار هنر» كه كوچه اي از كوچه هاي «جامعه» بود! و مردي افتاده و شكست خورده، بخاطر آرزوهاي همسرش مي گريست! گفت براي رئيس جمهور و استاندار و هر كسي كه عقلش رسيده نامه نوشته و بسراغ هر كسي كه مي شناخته رفته است و اما مشكلش حل نشده، و بانك ديروز آخرين اخطار را به او داده است.
گفتم حالا كه رئيس جمهور و استاندار و مديركل ارشاد و ديگران نتوانسته اند كمكي به تو كرده و مشكلت را حل بكنند، برو سراغ مهندس سفيد! در زماني كه او استاندار بوده، تئاترهاي زيادي كار كرده اي و حتي او بعنوان استاندار به تو جايزه داده است، برو سلام برسان و مشكلت را به او بگو شايد كاري را كه رئيس جمهور و استاندار نتوانستند، او بتواند...
و چند روز پيش شاد و خوشحال و در حاليكه مي خنديد آمد و گفت: سفيد خيلي مرده! سفيد خيلي آقاست! سفيد خيلي و  خيلي خيلي هاي ديگر... مي گفت وقتي مشكلم را براي او شرح دادم خيلي ناراحت شد و همان لحظه رئيس دفترش را همراه من فرستاد بانك و تلفني با رئيس بانك صحبت كرد و قرار شد 15 ميليون تومان به بانك نقد پرداخت كرده و خانه را از نام بانك بيرون آورده و بيست ميليون تومان هم هشت ساله پرداخت كنيم، و اما مشكل من اين بود كه پانزده ميليون تومان را نداشتم. سفيد از همان دفترش و روبروي من با چند نفر از خيرين تماس گرفت و قرار شد خيريني كه مهندس را مي شناختند و مهندس نيز آنان را مي شناخت، با گرفتن چك، مبلغ مورد نياز را هشت ساله به من قرض دهند... مرتب مي خنديد و دعا بجان سفيد مي كرد و از من مي خواست تا حتي با معرفي او! از سفيد تقدير و تشكر كنم. گفتم شايد سفيد راضي نباشد و معرفي تو نيز شايد صلاح نباشد و اما او سخت اصرار كرد و اصرار بر «تقدير» داشت و «تقدير» اين بود
مهندس غلامعلي سفيد، استاندار سالهاي دور يزد، و استاندار هاشمي و خاتمي، به احترام هنر و به پاس انسانيت، براي دوست هنرمندي كه خانه اش را داشت از دست مي داد كاري كارستان انجام داد، امروز و فردا نكرد! وعده سر خرمن نداد! سر او شيره نماليد و برايش اشك نريخت و روضه نخواند و ناله نكرد، و اما نگذاشت كه اين هنرمند عزيز خانه اش را از دست بدهد. سفيد مشكل را «مديريت» كرد و از «بحران» فرصت ساخت و اين يعني مديريت «سپيد» از نوع سفيد ...
خيلي نامردي و «نامرامي» و «بي هنري» است اگر بخاطر اين خدمتي كه سفيد در حق اين دوست هنرمند كرده از او تشكر نكنيم.

یزدفردا
  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا