پیست سخوید هم جزئی از دارالعباده است!؟گلایه و انتقاد کاظمینی از فلاح زاده شاید از یاد برده باشیم که اینجا دارالعباده است؟!

محمد رضا شوق الشعراء

یزدفردا "سرویس  مقالات و یادداشت ها :عجب روزگار غریبی است...!

فریاد کاظمینی هم درآمد!


عجب روزگاری است! زمانی فلاح زاده و بسیجیان از کاظمینی بخاطر ناهنجاری های اخلاقی جامعه انتقاد می کردند و بخاطر بوسه ای که در جشنواره فیلم حقیقت رد و بدل شد او را از مسند مدیریت ارشاد به پائین کشیدند و حال کاظمینی، بدلیل ناهنجاری های اخلاقی جامعه از بسیجیان و فلاح زاده سخت انتقاد می کند و پای سخنران مسحد اعظم را نیز به میان کشیده و او را گواه می گیرد!!! میرزامحمد کاظمینی که هنوز تحصن و اعتراض مسئولان امروز و معترضین دیروز را از یاد نبرده است، در آخرین مطلب وبلاگش می نویسد:

شاید از یاد برده باشیم که اینجا دارالعباده است؟!

در سالروز پیروزی انقلاب اسلامی و همزمان با مراسم بزرگداشت این انقلاب شکوهمند و راهپیمایی های مردمی در گوشه ای دیگر از استان دارالعباده یزد صحنه هائی را شاهد بودم که به واقع تفکر برانگیز و تاسف بار بود.

دیروز به مناسبت دعوتی که داشتم از مسیر گردنه سخوید عبور می کردم ( آنجا که هیچ نشانه ای از پیست اسکی ندارد و به غلط پیست اسکی سخوید نامیده شده است) جایی که مردم محروم از امکانات طبیعی یزد به خاطر پناه آوردن به هوای پاک کوهستان و به بهانه اسکی به آن روی می آورند تا ساعتی از دود و دم و هوای گرفته شهر بیاسایند جماعتی از زن و مرد را دیدم که گرد هم آمده و با آهنگ های مبتذل در شنیع ترین وضع ممکن به رقص و پایکوبی مشغول بودند ـ بی هیچ دغدغه و ترسی ـ گویی می دانستند هرگز در اینجا مردمی نبوده اند که دین و حرمتها را پاس می داشتند نه اعتراض و نه نهی از منکری آنهم کی و کجا؟ در سالروز پیروزی انقلاب در شب شهادت امام حسن عسکری (ع) و در دیاری که روزی، روزگاری دارالعباده اش می خوانده اند.

شاید آقای استاندار ،بسیجیان و نیرو های انتظامی هم آنچنان غرق گرفتاریها هستند که این امور را از یاد برده اند و شاید هم به آنها اطلاع داده نمی شود .... اما وقتی جمعه شب ، در محفل روضه خوانی در مسجد اعظم یزد، واعظ محترمی از مشاهدات خود در همان روز از آن محل، شرحی داد و گریست احساس تکلیف کردم تا با نقل بخشی از مشاهدات خود، تلنگری بر مدیران سیاسی و امنیتی زده باشم .

امید آنکه به مثابه فریادی در خلاء نباشد

تبصره اول: مرز زندان سکندر و دارالعباده کجاست!؟

تبصره دوم: آیا ابرکوه و اردکان و بافق و تفت خاتم و بهاباد و مهریز و طبس نیز جزئی از دارالعباده یزد است!؟

تبصره سوم: چگونه می توان در برف و سرمای پبست اسکی سخوید، با شنیع ترین وضع رقصید!؟ آقای کاظمینی یا «رقص» شنیع ندیده است و یا معنی کلمه «شنیع» را نمی داند و یا اینکه ....

تبصره چهارم: جوانانی که می رقصیدند چندسالشان بوده است و از لحاظ سیاسی، پیرو کدام جناح بوده اند!؟

تبصره پنجم: آیا آقای میرزا محمد کاظمینی، نوه مرحوم آشیخ غلامرضا فقیه خراسانی، برای انجام «معروف» و «نهی» از «منکر» و «اصلاح» قضیه، صابون خوردن «فحش» و «کتک» را به تن مالیدند و از اتومبیل پیاده شده و دختران و پسرانی را که می رقصیدند مورد ازشاد قرار دادند!؟

تبصره ششم: اگر میرزامحمد کاظمینی، بدون توجه به مسائل سیاسی، شیوه جد بزرگوارشان را پیش گرفته و حداقل به جوانان ناآگاه تذکری داده بودند، آیا دختران و پسرانی که در سرما می رقصیدند مورد تاثیر قرار نمی گرفتند و حرف ایشان تاثبر بیشتری نداشت!؟

تبصره هفتم: یزد دارالعباده است!؟

تبصره هشتم: چه کسانی در پیست اسکی سخوید می رقصند!؟

یکی از جوانانی که پای ثابت بزن و بکوب و جشن و رقص پیست اسکی سخوید است تعریف می کرد و می گفت: سیستم صوتی گرانقیمتی را در صندوق عقب یک پیکان جوانان قدیمی کار گذارده اند، سیستمی که چند برابر خود پیکان قدیمی قیمت دارد و با پخش آهنگ ازین دستگاه صوتی رقص و پایکوبی در کنار پیست اسکی سخوید شروع می شود و اما تا سر و کله ماموران پیدا می شود، سیستم آهنگ پیکان جوانان قطع و سیستم صوتی یک پراید که نوحه پخش می کند روشن می شود و اینگونه با شوخی و خنده، حرکت دست ها تغییر می کند، بقول مش قاسم دائی جان ناپلئون :دروغ چرا! تا قبر آ..آ..آ..آ، ما نه رفتیم و نه دیدیم و نه می خواهیم برویم که ببینیم و اما می دانیم آنهایی که می روند و با آهنگ های گرم شاد در هوای سرد پیست اسمکی سخوید پای کوبی می کنند «جوان» هستند، و شاید بعضی از آنان در هیئت های عزاداری روز عاشورا سینه زنان خوبی هم باشند، بهرحال آنهایی که نمی خواهند بعضی چیزها را ببینند، زحمت بکشند و لطف کنند و پیست اسکی سخوید نروند، همانگونه که ما پاساژ «آریا» نمی رویم!!!

تبصره نهم: اینجا دارالعباده است!؟

پنجشنبه صبح در مسیر پیاده روی، وقتی از خیابان «نعیم آباد» عبور می کردیم، نرسیده به خیابان کاشانی، ناگهان از «دور نزدیک» دختر جوان زیبایی که بلوز کوتاه قرمز رنگ و شلوار جینی پوشیده و نیم بیشتر موهای زیبای بلوند و رنگ زده اش از زیر روسری کوتاه سرش بیرون بود، از مغازه ای که در آن کار می کرد بیرون آمد و چند مغازه اینطرفتر آمد و دوباره بعد از چند لحظه به مغازه اش برگشت و ما همینجور اینور خیابان ایستاده بودیم و به این صحنه جالبی که در نعیم آباد یزد می دیدیم نگاه می کردیم، یادمان به اوایل انقلاب و دسته های نعیم آبادی افتاد، اگر «دوربین» و «مجوز» داشتیم عکس هم می گرفتیم! بهرحال در اینکه آن دختر زیبا با آن نوع پوشش و رفتار، یزدی و نعیم آبادی نبوده شکی نیست، و اما همینکه در مغازه ای از مغازه های نعیم آباد ساکن است و مغازه داران به او اعتراضی نمی کنند، بیانگر یک حقیقت تلخ در دارالعباده یزد می باشد، بسیاری چیزها از «در حال تغییر» بودن گذشته و «تغییر» کرده است. حالا اگر آقای میرزا محمد کاظمینی آنروز صبح از خیابان نعیم آباد گذشته و آن صحنه را دیده بود، می آمد و در وبلاگش کلی بد و بیراه به فلاح زاده و دیگر مسئولان فرهنگی شهر می گفت، و اما ما که دیدیم، چیزی نگفتیم و اعتراضی هم نکردیم و رد شدیم، فرق ....

تبصره دهم:

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا