آخرین نفر در آخرین قفس

محمد رضا شوق الشعراء

به بهانه روز تئاتر و بمناسبت جشنی که تئاتری های یزد می خواهند همراه با ارشادی های یزد بر سر مزار تئاتر در یزد بگیرند و تقدیم به آنانی که می فهمند و می دانند و ...

بیست سال پیش و در 28 آبان سال 1370 نمایشنامه «آخرین نفر در آخرین قفس» به نگارش درآمد، چند سال بعد دوستانی در شهرستان اردکان این نمایش را جهت جشنواره استانی تمرین کردن، که مجوز حضور در جشنواره نگرفت، همچون که بعدها «راه عشق» و «شین بدون سین» و «تصویرهای شکسته 2» نگرفتند، و همچون که ....

مقدمه آخرین نفر در آخرین قفس

زندانی 1 آهای بزرگ زندانبان دیار خاموشان، اینک تو با آواز زنجیرها بخواب رفته ای؛ در این آرامش آرام بخواب، ما ناله ها را بدست فریاد می سپاریم.

ای بزرگ زندانبان، صبحی که با فریاد بیدار شوی تنها آتش خواهی دید، آتشی بزرگ، که از نفرت و خشم برافروخته گشته، و در آن آتش، تو، تا ابد خواهی سوحت

باهم - ای بزرگ زندانبان، اینک ما، رازمان را به شب می گوییم، چرا که تو هیچگاه، هیچ شب، بیدار نخواهی بود تا بشنوی راز ما را از شب

زندانی 1 در درون زندان، می توان زنده بود

زندانی 2 می توان گلدان داشت، حتی گل کاشت.

زندانی 3 می توان قفس ساخت، پرنده داشت.

زندانی 4 می توان بهشت ساخت، بهشت داشت.

زندانی 5 می توان امید یافت، ایمان داشت، نماز خواند.

باهم - صبح موعود رهایی، روز مرگ ماست، آزادی مرگ ماست.

زندانی 1 گفتنی را باید گفت، گفتنی را گفتم، اما گفتن ممنوع بود. گناه بود!

زندانی 2 کشتنی را باید کشت، کشتنی را کشتم، اما کشتن کشتن بود. گناه بود!

زندانی 3 خوردنی را باید خورد، خوردنی را خوردم، اما خوردن خوردن بود. گناه بود!

زندانی 4 بردنی را باید برد، بردنی را بردم، اما بردن بردن بود. گناه بود!

زندانی 5 دیدنی را باید دید، دیدنی را دیدم، اما دیدن درد بود. گناه بود!

زندانی 1 هم بند من آرام، تا ابد راهی نیست

زندانی 2 هم درد من بنشین، فریاد در راهشت!

زندانی 3 هم سوز من خاموش، شب مهتاب است!

زندانی 4 هم یار من فریاد، روز آفتاب است!

زندانی 5 هم راه من بیدار، ظلم در راهست!

همخوانی -ما همه، همراهیم، هم بندیم، هم سوزیم، هم دردیم تا صبح رهایی، تا صبح رهایی. می رسد از راه، یک روزی، یک روزی، عاقبت، روز جدایی

زندانی 1 می کند، عاقبت، یک روزی

زندانی 2 بر بامی

زندانی 3 پروازی

زندانی 4 با شادی

زندانی 5 پروانه عشق خدایی

زندانی 1 قفس ما کوچک نیست

زندانی 2 این دل ما بزرگست

زندانی 3 آزادی یک هوس نیست

زندانی 4 تن ما زندانیست

زندانی 5 می شکند دیوارها یک روزی

با هم- پرنده در قفس پرنده است

تبصره اول: اگر حوصله و مجال و حالی بود، ادامه متن را در توفان یزد درج خواهیم کرد

تبصره دوم: چند سال پیش به دوستی که اینک دیگر دوست نیست و در تالار هنر کاره ای بود گفتم مواظب باشید حالا که با پای خود داخل قفس شدید، درب قفس را محکم نبندید! و عصبانی شد و داد زد و قسم خورد که قفسی در کار نیست، و اما از آن روزها خیلی وقت گذشته است، و امروز دیگر حتی حوصله ای هم برای بحث و جدل نمانده

تبصره سوم: امروز صبح مرتضی کوراغلی دنبال متن «راه عشق» آمد و خبر داد که ساعت 20 امشب در تالار هنر مراسم روز تئاتر برگزار و طبق رسم و رسوم سنواتی در آن مراسم از بعضی تئاتری ها یزد تجلیل می شود و گفت که نمی داند امسال قرار است از کی تجلیل و تقدیر شود

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا