آنها چگونه «زندگی» می کنند!؟

وقتی بغض یک مرد می شکند

محمد رضا شوق الشعراء

شاگرد تراشکاری بود که بغض بدجوری همه گلویش را خراش می داد، معتاد و سیگاری و تنبل نبود و زحمتکشی آبرومند بود که از صبح تا غروب کار می کرد. زن و یک بچه داشت و ماهی پانصد صد هزار تومان حقوق می گرفت، ماهی یکصد و هشتاد هزار تومان اجاره خانه می داد و ماهی دویست و پنجاه هزار تومان قسط وام داشت، و اینک همسرش در بیمارستان بستری و عمل شده بود و برای تامین هزینه بیمارستان، هر چه می گشت، چیز قابل فروشی در خانه پیدا نمی کرد؛ با خود می گفت اگر شانس داشتم زنم در نزدیکی بیمارستان خصوصی دلش درد نمی گرفت، و بعد پوزخندی کمرنگ،غمش را از یادش برد و گفت: همینکه زنم سالم است خدا را شکر، و بعد دوباره به هزینه بیمارستان فکر کرد و زانوی غم محکم به بغل گرفت. دوباره قرض!؟ دوباره وام!؟ دوباره قسط روی قسط!؟ براستی! این خانواده ایرانی! این همشهری ها! این هم مذهبی ها! چگونه زندگی می کنند!؟ چه می خورند و چی می پوشند و ... و ...

می گفت در زمان خاتمی وضعش بهتر بوده! می گفت اونموقع نه زن و بچه داشته و نه اینقدر گرفتاری، می گفت با حقوق ماهی دویست هزار تومان و در زمان «ارزانی» زن گرفته و اما حالا گرانی امانش را بریده و نفسش را گرفته بود. می گفت همه چیز چند برابر شده و حقوقش فقط دو برابر و می گفت: عجب غلطی کردم که زن گرفتم و عجب ... می گفت: پس چطوره که میگن هر آنکس که دندان دهد نان دهد!؟ و می پرسید: .... !؟ و دنبال خدا می گشت

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا