دیشب تا خود صبح گریه کردم

محمد رضا شوق الشعراء

برندهای معروف و معتبر ایران کجا رفته است!؟

خدا بیامرزد «محمد تقی برخوردار» را

بعد از تولیدات کره و چین، تولیدات ترکیه هم به بازار مصرف ایران رسید!!!!

کارآفرینان و سرمایه داران دهه پنجاه ایران به ایران و ایرانی خدمت کردند یا خیانت!؟

محمد تقی برخوردار:

كار بزرگ را از دفتر و شركت كوچك می‌توان انجام داد ولی كار كوچك را در دفتر بزرگ نمی‌توان انجام داد


آن زمان و آن سالها که یخچال و تلویزیون و لوازم خانگی و دیگر محصولات کارخانجات محمد تقی برخوردار در ایران تولید می شد، کارخانجات کره جنوبی و ترکیه چی تولید می کردند و مهمتر اینکه آیا صنعت و کارخانه و سرمایه ای برای تولید داشتند!؟

دیشب هنگامی که برای خرید یک آبنیوه گیری ساده، فروشگاههای مختلف لوازم خانگی شهر را گشتیم، و در آخرین مغازه لوازم خانگی فروشی، به سفارش فروشنده در بین انتخاب دو محصول تولید ترکیه! مردد ماندیم، ناگهان در خود نشستم و دو دستی محکم بر سر خودم زدم! با دیدن مارک های تولیدی ترکیه در بازار یزد احساس می کردم که سخت به وحود و هویت ایرانیم توهین شده، دردی سنگین سینه ام را آزار می داد، وقتی از فروشنده سراغ «پارس خزر» را گرفتم، فروشنده پوزخندی زد و با تمسخر گفت: «خدا پدرت را بیامرزد، پارس خزر با موتورهای چینی دیگر اون کیفیت سابق را ندارد!» با خود گفتم چگونه می تواند یک ایرانی، در مرکز ایران و با زبان ایرانی برای محصول تولید کره و ترکیه تبلیغ، و از تولید ترکیه و کره دفاع کند!؟ و اما کدام مغازه لوازم خانگی فروش را در یزد دیده اید که مملو از جنس های خوب و بد کره و ترکیه و چین نباشد!؟

اینک گرانقیمترین مغازه های شهر مرکزی ایران در انحصار «ال جی» است و هر روز در قسمتی از شهر و با صرف مبالغی هنگفت فروشگاهی با تابلو ال جی افتتاح می گردد تا محصولات تولیدی کره جنوبی به مردم یزد فروخته شود، محصولاتی که خیلی از آنان تولیدات تقلبی و نامرغوب چین می باشند.

به یخچال سبزرنگ کوچک تولید ایرانی که چهل سال پیش پدر خریده و هنوز همچون روز اول سرد می کند نگاه می کنم و فاتحه ای برای روح بزرگ «محمد تقی برخوردار» می فرستم. همانی که در یزد مسجد معروف برخوردار و در تهران کارخانه پارس الکترونیک و دیگر کارخانجات را ساخت و با درد و بدبختی مرد! کارآفرین هوشمند و متدین و مردم دار و ایران دوستی که اگر بعضی از مسائل بعد از انقلاب پیش نیامده بود، امروز...

به مانیتوری که مارک ال جی دارد نگاه می کنم و دیگر خجالت می کشم بیشتر ازین چیزی بنویسم! با خود می گویم بجای نوشتن، بهتر است که بلند شوم و بروم خاکی پیدا کنم و بر سر بریزم!

تبصره اول: کارآفرینان و سرمایه داران دهه پنجاه ایران کجا رفتند!؟

آخر و عاقبت محمد تقی برخوردار

پیرمرد با همان لباس‌های اتو كشیده‌، بعدازظهر روز جمعه روی صندلی نشسته بود و با دقت و حوصله به اخبار رادیو گوش می‌داد. چند روز پیش به دوستانش گفته‌بود: «كجا می‌روید، چرا ایران را ترک می کنید؟ ما كه كاری نكرده‌ایم. انقلاب هم شده باشد، به كار ما كاری ندارد. ما آدم‌های اقتصادی هستیم. نه سیاسی» آخرین نفری كه نصیحت‌های او را می‌شنید، چند ساعتی بعد با عجله راهی فرودگاه مهرآباد شد تا تهران را به مقصد لندن ترك كند. پیرمرد ولی استوار باقی مانده‌بود. حتی از برخی نهادهای تازه تاسیس پس از انقلاب احكامی هم برای سروسامان دادن به امور اقتصادی گرفته‌بود. خانه‌اش كمی بالاتر از میدان تجریش بود و چندان سروصدای مردان انقلابی به گوشش نمی‌رسید. فقط طی هفته‌های گذشته‌، خانه‌هایی در همان حوالی مصادره شده بود. اما دل صنعتگر قدیمی هنوز آرام بود.

اما بعدازظهر همان جمعه اتفاق عجیبی رخ داد. رادیو لحظه به لحظه از شهر، گزارش می‌كرد تا رسید به جایی كه نخست‌وزیر وقت قصد داشت، نطقی تاریخی ایراد كند. مهدی بازرگان پشت تریبون رادیو قرار گرفته‌بود تا خبری را به «ملت انقلابی» دهد كه شاید خیلی‌ها در انتظار آن بودند. او لیستی پیش‌روی خود داشت. اسامی 52 نفر در لیست قید شده بود. یك شب قبل‌ كابینه به ریاست بازرگان جلسه‌ای تشكیل داده بود و لیست هم محصول هم‌اندیشی در همین جلسه بود. می‌گفتند مرحوم عزت‌الله‌ سحابی مدیریت تدوین لیست را برعهده داشته است. بازرگان صدایش را پشت رادیو صاف كرد و یكراست سر اصل مطلب رفت. او اسامی را خواند، از یك شروع كرد به نفر چهل‌وسوم كه رسید، پیرمرد صنعتگر خشكش زد. نام او هم در میان كسانی جای گرفته بود كه اموالشان به حكم دولت انقلاب باید مصادره می‌شد.

یكی از نزدیكانش می‌گفت او هنوز باور نداشت چه اتفاقی رخ داده است. از اطرافیان سوال می‌كرد شما هم شنیدید؟ اما از اقبال بد او همه اسامی لیست 52 نفره را كامل شنیده بودند. همانجا روی صندلی می‌نشیند. به فكر فرو می‌رود. فردای همان روز قرار می‌گذارند كه حداقل سه نفر از كسانی كه نامشان در لیست بود به دیدار كابینه بروند. مهدی بازرگان هم به سرعت وقتی به آنها می‌دهد. نقل می‌كنند بازرگان هم می‌دانسته چه بر سر كارآفرینان سابق آمده است. جلسه با حضور همه وزرا تشكیل می‌شود. محمدتقی برخوردار از خانه‌اش در تجریش خود را به جمع رسانده بود. دو روز قبل‌ از قرائت اسامی، او در كارخانه بوده و مدام از خط تولید پارس‌الكتریك خبر می‌گرفته كه اوضاع چگونه است. روایت می‌كنند هنگامی كه صنایع البرز را تحویل داد، كارخانه‌اش بهترین‌ها را در ایران تولید می‌كرده است. پارس‌الكتریك هم كمی زودتر از سامسونگ به تكنولوژی تلویزیون‌های رنگی رسیده بود.

محمدتقی برخوردار همچنان مات و مبهوت از مهدی بازرگان علت را جویا می‌شود. نخست‌وزیر هم همان حرف‌های همیشگی را تحویلش می‌دهد. او از انقلاب و جو انقلابی و طبقه محروم مستضعف می‌گوید. یكی در همان جلسه خطاب به برخوردار می‌گوید كه مردم در خیابان شعار می‌دهند: «نان، مسكن، آزادی» چندی بعد وزیر دوم بازرگانی دولت، میرحسین موسوی هم در سخنرانی دیگر همین شعار را تكرار می‌كند. جلسه چند ساعتی به طول می‌كشد. برخوردار و رفقا دیگر از بازپس‌‌گیری اموال ناامید شده‌بودند. آنها به نخست ‌وزیر پیشنهاد نهایی را می‌دهند: «ما فقط به اندازه 10 درصد از سود كارخانه‌ها را برای امرار معاش برمی‌داریم. بعد از آن هرچه سود بود به دولت برسد. فقط اجازه بدهید ما در كارخانه‌ها باشیم كه این كارخانه‌ها از بین نرود. اصلا 100 ضربه شلاق هم به ما بزنید.» بازرگان سوال می‌كند، شلاق چرا؟ برخوردار پاسخ می‌دهد: «برای اینكه دیگر از این غلط‌ها نكنیم.» حاج محمدتقی از جلسه كه بیرون می‌آید، دیگر امیدی به بازگشت كارخانه‌ها نداشت.

هنوز سه روز از زمانی كه دوستانش را اندرز به حضور در ایران داده بود نمی‌گذشت كه خود نیز گرفتار شد. چند روزی از مصادره كارخانه‌ها نگذشته بود كه عده‌ای از ماموران در مقابل خانه او ظاهر می‌شوند. می‌گویند خانه باید تخلیه شود چراكه به مصادره دولت درآمده است. خانواده باز هم شوكه می‌شوند. حاج محمدتقی قصد می‌كند مقداری از وسایل شخصی را از خانه خارج كند كه ماموران به او تذكر می‌دهند، خانه و اثاثیه با هم مصادره شده‌اند. او مقداری لباس با خود می‌برد. اما اجازه می‌خواهد تا عكس‌های شركت و یادگارهای سال‌های كار را هم با خود بردارد كه باز هم تذكر می‌گیرد كه حق ندارد. نزدیكانش نقل می‌كنند این بار به اندازه روزی كه خبر مصادره تمام اموالش را شنید، دلشكسته شد. می‌گفت: «اینها خاطرات من است به چه درد شما می‌خورد.» پیرمرد راهی بیرون ساختمان می‌شود. كمی می‌ایستد و نگاهی می‌اندازد و همراه همسرش رهسپار سرنوشتی نامعلوم می‌شود. چند صباحی را در كنار فامیل در تهران و یزد می‌گذراند. پسرش را چندی پیش‌تر راهی لندن كرده‌بود تا تحصیل كند.

پس از مصادره‌ها چنان دلشكسته بود كه علاقه‌ای به حضور نداشت و خود هم راهی لندن می‌شود. در لندن آپارتمانی كوچك میزبان بزرگترین صنعتگر ایران می‌شود. او مالك كارخانه‌های بسیاری بود ولی هنگام خروج از ایران هیچ پولی به همراه نبرده‌بود. كمی پیش از او برادران خیامی هم راهی لندن شده‌بودند. روزهای پیرمرد در سكوت و تنهایی می‌گذشت. گاهی روزنامه می‌خواند و خبرها را گوش می‌داد تا شاید اطلاعی امیدواركننده كسب كند. خیلی اهل ورزش و تفریح نبود. خانواده‌اش می‌گفتند در تمام سال‌ها فقط كار می‌كرد. حتی شاید روزی 20 ساعت. در لندن گاهی خیامی و برخی اوقات ایروانی به او سر می‌زدند. كاظم خسروشاهی موسس كارخانه‌های مینو و تولیددارو هم در پاریس اقامت كرده‌بود.

او هم اگر وقتی داشت با حاج‌آقا برخوردار تماس تلفنی می‌گرفت و یاد ایام گذشته می‌كرد. محمدتقی هر روز به همه اعضای خانواده امیدواری می‌داد كه «روزی بازخواهیم گشت و اموالمان را پس می‌دهند.» روزهای سكونت در لندن یكی پس از دیگری سپری می‌شد. سال به 1371 رسیده‌بود كه خبری به گوش برخوردار می‌رسد. مرحوم نوربخش وزیر وقت اقتصادی دولت هاشمی‌رفسنجانی و عادلی رئیس كل بانك مركزی سفری به نیویورك ترتیب داده‌بودند. سخنرانی‌ها كه تمام می‌شود دو مقام اقتصادی ایران به حاضرین می‌گویند اگر مشكل سیاسی ندارید و پیش‌تر كارهای اقتصادی می‌كردید، ایران باز هم میزبان شما خواهد بود. خبر به گوش برخوردار در لندن می‌رسد. او به سرعت اعضای خانواده را خبر می‌دهد كه باید رفت. همان ماه راهی تهران می‌شوند. كمی پیش‌تر فرزند ارشد خانواده آپارتمانی در شهرك غرب اجاره كرده بود. محمدتقی پیش از اینكه ایران را ترك كند، عادت به آپارتمان‌نشینی نداشت ولی لندن این را هم به او آموخته بود. آپارتمان شهرك غرب با سه اتاق خواب و یك سالن كوچك میزبان مردی بزرگ شده بود.

همسایگان برج، آشنایی با برخوردار نداشتند. او هم دیگر كاری به كار كسی نداشت. برج‌ها محوطه كوچكی هم برای پیاده‌روی داشتند ولی برخوردار اهل تفریح نبود. او تصمیم خود را گرفته بود. قصد داشت هر روز صبح به دادگاه انقلاب سری بزند تا شاید بخشی از اموال مصادره‌شده را بازگرداند. كارش هر روز همین بود. صبح‌ها راهی دادگاه انقلاب می‌شد و ظهرها به دفتر كار تازه تاسیس فرزندش در خیابان كریمخان می‌رفت. در شركت كاری به تجارت و صنعت نداشت و حداكثر دو ساعتی برای صرف ناهار و رفع خستگی می‌نشست. فرزندش بارها خواسته بود مشاوره‌ای برای ادامه تجارت از پدر بگیرد ولی محمدتقی حوصله بازگشت به نقطه صفر را نداشت. دیگر علاقه‌مندی برای تجارت هم از خود نشان نمی‌داد. گاهی در هفته برخی مدیران سابق شركتش سری به او می‌زدند و احوالی از حاج‌آقا می‌پرسیدند ولی از میان مدیران دولتی و وابستگان آنها هیچ‌كس سراغی از او نمی‌گرفت.

تنها یكبار مرحوم عزت‌‌الله سحابی در گفت‌وگویی مصادره اموال برخوردار را اشتباه توصیف كرده بود. همین هم برای او دلخوشی بزرگی شده بود. كارش این شده بود كه هر روز روزنامه بخواند. همه صفحات را می‌خواند. می‌گفت: «باید بدانیم هم در جهان چه خبر است و هم در ایران چه می‌گذرد.» كتابخوانی نمی‌كرد ولی روزنامه را بسیار می‌پسندید. هیچ دیدگاه سیاسی خاصی نداشت. تنها مطالعه می‌كرد. می‌گفت: «ما كارمان صنعت و اقتصاد بوده كاری هم با سیاست نداریم. آن موقع هم كاری نداشتیم. خب وقتی آدم بزرگ می‌شود،‌ می‌خواهند در جلسات و جاهایی باشد، اینكه گناه ما نبود.» خانه شهرك غرب میزبان او، همسرش و پسرش بود. فرزندش هم دو، سه سالی بعد ازدواج می‌كند و دیگر برخوردار می‌ماند و همسرش.

روزهای برخوردار دو سال به همین شكل گذشت. صبح‌ها دادگاه، ظهرها شركت كوچك فرزند در خیابان كریمخان و شب‌ها دیدارهای متوالی با اهل خانواده. نقل می‌كردند او دلبستگی عجیبی به فامیل داشت و سعی می‌كرد احوال همه را جویا شود. مدیران سابقش را هم مانند فرزندانش دوست داشت و هر از چندگاهی سراغی از آنان می‌گرفت. در طول تمامی سال‌های غربت‌نشینی و حضور در ایران هیچ‌گاه با كارخانه‌ها تماس نمی‌گرفت: «اگر تماسی بگیرم و بخواهم بدانم چه خبر است، فكر می‌كنند خدای ناكرده قصد كارشكنی دارم.» با همان لهجه غلیظ یزدی می‌گفت: «من كه كاری نكردم حالا هم منتظرم.» دادگاه هم روزانه او را می‌خواست و سوال و جواب می‌كرد. نزدیكانش روایت می‌كنند هر روز حالش بدتر می‌شد. اخبار شركت‌هایش وقتی به گوشش می‌رسید، بغض می‌كرد. وقتی در لندن بود، خبری هم نمی‌شنید و ناراحتی‌ها كمتر بود.

در ایران ولی فشارها به حدی بالا بود كه كار برخوردار را به سكته رساند. سه سال از رفت‌وآمدها گذشته‌بود كه سرانجام دادگاه انقلاب رأی به بازپس‌گیری خانه داد. هنوز مدتی نگذشته بود كه حاج‌آقا سكته دوم را هم تجربه كرد. دیگر از پای افتاده بود. پیش از آنكه سكته دوم را تجربه كند، خانه را از بنیاد شهید تحویل گرفته بودند. خانه ولی دیگر همان سرای دوست‌داشتنی حاج‌آقا نبود. خانه او ویران شده بود. هیچ‌كدام از اسباب و اثاثیه سابق وجود نداشت. خانه هم قابل سكونت نبود. فقط دیواری باقی مانده بود و خاطراتی خاك ‌خورده. فرزندان مامور ساماندهی خانه می‌شوند. چند هفته‌ای بعد برخوردار و همسرش از شهرك غرب به تجریش می‌روند. این‌بار حاج‌آقا وقتی باز هم خانه را دید، غمگین‌تر از گذشته شد. خاطراتش باز هم جان گرفته بودند. برخی از نزدیكانش به او توصیه می‌كردند خانه را بفروشد و جای دیگری زندگی كند ولی حاج‌آقا زیر بار نمی‌رفت. چند روزی بعد او باز هم سكته می‌كند و این‌بار زمین‌گیر هم می‌شود.

حاج‌آقا مثال معروفی داشت، آخرین كلمات قابل دركش هم همان جمله بود: «كار بزرگ را از دفتر و شركت كوچك می‌توان انجام داد ولی كار كوچك را در دفتر بزرگ نمی‌توان انجام داد.» مدتی بعد برخوردار به بیماری آلزایمر دچار می‌شود. پیش از او برادرش هم به چنین بیماری دچار بود. از ابتدای دهه 80 مسیر بیمارستان و خانه راه همیشگی او و خانواده‌اش بود. می‌گویند اواخر عمرش بسیار ضعیف شده بود و حتی قدرت غذا خوردن نداشت. او نیمی از عمرش را برای تولید و صنعت گذاشته بود و در دوران بازنشستگی مدام باید تلاش می‌كرد آنچه را خود ساخته بود، پس بگیرد. حاج‌آقا برخوردار از تمام اموالش به همان خانه رسید. شب آخر را هم در خانه گذراند، احوالش كه خیلی وخیم شد او را به بیمارستان بردند و همانجا هم داستان زندگی را تمام كرد(منبع- مطبوعات)

تبصره دوم: آن زمان و آن سالها که یخچال و تلویزیون و لوازم خانگی و دیگر محصولات کارخانجات محمد تقی برخوردار در ایران تولید می شد، کارخانجات کره جنوبی و ترکیه چی تولید می کردند و مهمتر اینکه آیا صنعت و کارخانه و سرمایه ای برای تولید داشتند!؟

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا