زائری که رفت و بدهکاری و چکی که ماند!

محمد رضا شوق الشعراء

آنچه خدا می خواهد، می شود!

زائر، حالا که خواسته بود، چرا کم خواسته بود!؟


اپیزود اول: گفت: می خواهم بروم کربلا، تو هیئت اسم نوشتم، گفتند بیا، امام حسین (ع) طلبده اما پولش جور نشده و دربدر دنبال وام و قرضی بود تا با آن پول به کربلا برود، گفتم تو که پول نداری مگر مجبوری بری کربلا!؟ یعنی میگی حسین راضی است که زائرش بدهکار باشد و قرض کند!؟ پوزخندی زد و گفت: اونی که طلبیده خودش پول را جور می کند و تو غصه ات نباشد و ناراحت رفت! گفتیم: ناراحت نباش، به امید خدا واست جور می کنیم! بعد از چند روز دوباره بهم رسیدیم: پرسید برایم پول جور کردی!؟

اپیزود دوم: دوستی قدیمی تماس گرفت و بابت یک کاری که برایش انجام داده بودم تشکر کرد و گفت یک هدیه ای بعنوان عیدی برایم گذاشته، و هر موقع رسیدم بروم بگیرم، عازم رفتن بودم که سر کوچه او را دیدم که برای رفتن کربلا پول قرض می خواست، و گفت: که همسرش را هم می خواهد ببرد! گفتم یکجایی قرار است عیدی بگیرم، تو هم بیا، هر چی توی پاکت بود مال تو! قرض هم نه! هدیه. لبخندی زد و همراهم آمد و در اتومبیل منتظر نشست تا برگردم و شروع کرد به دعا کردن و از حسین و ابوالفضل کمک خواستن، با خنده گفتیم: دوست من! تو که حسین را داری دیگر چکار به بنده غیر مومن داری!؟

اپیزود سوم: بعد از دقایقی صحبت و از هر دری سخن گفتن، دوست قدیمی هدیه و پاکت عیدی را به من داد، گفت: جزئی و ناقابل است، وقتی به اتومبیل بازگشتم، زائر همچنان چشمانش را بسته بود و داشت با خود نجوا می کرد. پاکت را باز نکرده به زائر دادم، گفتم: هر چه هست مال تو، پاکت را گذاشت توی جیب و رفت.

فردایش شاد و خوشحال تماس گرفت و خداحافظی کرد و گفت توی پاکت یک فقره چک هم بوده است و کلی تشکر کرد، نپرسیدم مبلغ چند بوده و گفت : چون عجله داشته چک را داده دامادشان و چک را خرد کرده و کلی دعا کرد و رفت و گفت که توی حرم امام حسین یادت می کنم! گفتیم پولش را کس دیگری داده تو دعای ما می کنی!؟ گفت: ولی تو از مال خود بخشیدی! گفتیم حالا اگر قرار است دعا کنی، نصف نصف دعا کن!

اپیزود چهارم: دوست قدیمی چک بی تاریخی را که در نزدش به امانت بوده، پاکت می کند که به صاحب چک باز پس دهد و موقعی که ما برای گرفتن عیدی می آییم، ناگهان قضیه چک را فراموش کرده و تراول چکی را درون پاکت گذارده و درب پاکت را می بندد و به عنوان هدیه به ما می دهد!

اپیزود پنجم: داماد زائر، چک را که زائر گفته بوده از آدم مطمئن گرفته، از بانک استعلام کرده و تاریخ زده و در معامله ای خرج می کند، و روز موعود، صاحب چک، چک را به بانک می برد که بعلت کافی نبودن موجودی، چک نقد نمی شود، شماره تلفن صاحب حساب را گرفته و با او تماس می گیرد، و صاحب حساب متعجب از چکی که موجودی ندارد پیگیر قضیه می شود، می پرسد چک را از کی گرفته ای و ...

اپیزود ششم: امروز صبح دوست قدیمی تماس گرفت، و وقتی از قضیه چک پرسید و حکایت را گفت و حکایت را شنید، گفت چک را که امانت بوده بگیر و بیاور تا پولش را به به تو بدهم! با هزار مکافات توانستیم کسی را که چک دستش بود پیدا کنیم! بازاری و کاسب بود و پولش را می خواست، وقتی قضیه را گفیتیم، گفت به من مربوط نیست و من چک را به همان کس که از او گرفتم پس می دهم و پولم را می گیرم، و سرانجام راضی شد که چکی در مقابل آن چک به تاریخ شنبه بگیرد.

اپیزود هفتم: چک را رفتیم و به دوست قدیمی باز پس دادیم و قضیه را گفتیم و قرار شد که مبلغ چک را به عابر بانک ما واریز نماید. گفتیم چون شما نمی دانستید چک درون پاکت است مجبور نیستید و ....

اپیزود هشتم: به شنبه و دو میلیون تومان فکر نمی کنیم، به کادویی که می خواهیم برای زائر امام حسین ببریم فکر می کنیم و بخود می گوییم: سزای کسی که با زائر امام حسین (ع) شوخی می کند و به او متلک می گوید همین است!

اپیزود نهم: روزهای آخر سال، به چیزهای که نباید فکر کنیم، فکر می کنیم، و یک لحظه در خود می نشینیم و مکث می کنیم و به محبت و عشق می اندیشیم

اپیزود دهم: زائر، حالا که خواسته بود، چرا کم خواسته بود!؟

اپیزود یازدهم: آمدن بهار مبارک باد

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا