یزدفردا "محمد رضا شوق الشعراء:ارثی که برای فرزندان بی وفا باقی می ماند

بیش از ده روز می شد که در بیمارستان بستری بود و در همه این مدت، تنها، مستاجری که به بهای اجاره ندادن، در خانه اش زندگی کرده و کارهایش را انجام می داد به او سر می زد، همانی که او را تا بیمارستان آورده بود و فکر بی خانگی در بعد مرگ پیرمرد عذابش می داد. همانی که برای بیشتر زنده ماندن پیرمرد دعا می کرد! پیرمرد، چشم بی اشکش همانجور به در خیره مانده بود تا شاید یکی از فرزنداش از در بیاید، که تا آخرین لحظه هیچکس نیامد!
درد و بیماریش، کهولت سن بود و تنهایی و ثروتی که برای وارثان از یاد برده اش بجا می گذاشت. دختران و پسرانش یا در خارج از کشور بودند و یا در خارج از یزد و هیچکدام وقت و حوصله نداشتند تا در این آخرین لحظات خود را به بالین او برسانند.
چند روز پیش پزشکان او را از بیمارستان مرخص کردند تا تخت برای دیگر بیماران منتظر خالی شود، و اما هیچکس برای بردن او به خانه نیامد! فرزندانش به مسئولان بیمارستان پیغام دادند که کسی و جایی برای نگهداری این پیرمرد ثروتمند ندارند، و  وقتی بعد از چند روز بلاتکلیفی، این پیرمرد ثروتمند مرد، کسی برای گرفتن جسد نیامد، چرا که فرزندانش هنوز نیامده بودند و در پی رزرو هتل در یزد بودند، هتلی برای اقامت وارثان و همراهان وارثان.
اینک نزدیک به بیست ساعت از مرگ پیرمرد تنها گذشته است و پیامکی خبر از تشییع جنازه و دفن او در فردا می دهد. فردا پیرمرد را در خلدبرین بخاک می سپارند و می روند و از پس فردا، دیگر چه کسی یادی از او خواهد کرد و برای او فاتحه ای خواهد خواند!؟
ای کاش که بعضی ازین  ثروتمندان، چشمان خود را قبل از مرگ خوب باز می کردند و اما اگر چشمان بسیاری قبل از مرگ باز می شد، عدالت به زیر سوال نمی رفت؟
خدایش او را که ندیده بودم و نمی شناختم، بیامرزد

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا