شب یلدایی دیگر در شب تولد یلدای ایرانیان، هندوانه وجود نداشته است!

امشب! شب یلداست، اما! کسی قصه نمی گوید!

انار و کرسی و کشمش و گردو و بادام و محبت و شب نشینی و قصه های مادر بزرگ و شب یلدا، وقتی از دیروز به امروزمی رسند، تبدیل می شوند به کیوی و پرتقال و هندوانه و پیتزا و میگو و قصه های ماهواره و تلویزیون، و بسیاری ازمادر بزرگ ها و پدربزرگ هایی که یک زمانی در زیر کرسی شب یلدا، با قصه های «ننه» بزرگ ها و «بابا» بزرگ ها به خواب می رفتند، اینک در خلوت تنهایی اتاق هایقدیمی و خانه های سالمندان، شب یلدا، با هم آغوشی اشک های حسرت بارشان زودتر ازشبهای دیگر می خوابند، تا در این شب دراز، خواب روزها و شب های ازیاد رفته را ببینند.

در این شب یلدا، بخاطر دل غمگین کودکان کوجکی که با حسرت یک برش هندوانه و چند دانه انار بخواب می روند، و دانه های سرخ و کوچک انار، برایشان یک تصویر مات و مبهم در رویا است، تا صبح می نشینم و به آسمان نگاه می کنم، تا یلدا ازهمان راهی که آمده برود، برود، و نه انار می خورم و نه هندوانه! که هندوانه وصله میوه فروش هاست به تن یلدا...

امشب بسیاری ازپیتزا فروشی ها و کافی شاپ ها شهر من، به حرمت یلدا، تا سحر، از شب بیدار نشینان شب یلدا پذیرایی می کنند، و میوه فروشانی بسیاری امشب، هندوانه های انباری درون پستو و بیرون ازپستو را با پول سبز معاوضه می کنند، و دخترکی که با گریه روبروی تلویزیون خواب رفته، هنوزدر خواب، با هق هق شکسته در گلو می گوید: بابا شب یلدا است، من هندوانه می خواهم! من انار می خواهم!

این درازترین شب، با آمدن سحر می رود، و اما هنوز شبی که به روزسایه افکنده، شب فقر و بی عدالتی و محرومیت، از اینجا رفتنی نیست!

شب یلدا، شب ایرانی است، شب فرهنگ و عشق و زندگی ایرانی است، شب خانواده، شب سنت ها، شب ارزشها، شب انار و عشق و قصه و بیداری است، و اما ایرانی، این به یاد دارنده شب یلدا، امروز کجا است و در چه وضعیتی قرار دارد؟! شب یلدا، شب بیداری است، نه شب بیدار بودن و نخوابیدن!

امشب! شب یلدایی از یلداهای ایران است، و در این یلدا، فریاد یلداهای کوچک، هنوز بی جواب مانده است.

وقتی کارگران قرارداد موقتی که برده های نوین عصر نوین هستند، ازرفتن این شب و آمدن صبح زمستان دی و عدم تمدید قرارداد سه ماهه می ترسند؛ وقتی تعدادی ازدختران فریب خورده ایرانی، با سن کم و طراوت و زیبایی بسیار، امشب دور از فضای خانه و ایران، در دانسینگ ها و بارها و کافه های شیخ نشین ها عربی، برای عرب ها می رقصند، و شب سرد یلدای بیگانه را با آتش وجود خود گرم می کنند، و آژانس ها و تاکسی تلفنی های داخلی، امشب بسیاری از مسافرانشان، دخترانی هستند که پنهان ازچشم خانواده، به شب نشینی یلدا می روند، و هزاران هزار جوان ایرانی، شب یلدا را با نشئگی و در خواب غفلت به صبح می رسانند، بیا تا ازشب یلدا، به گونه ای دیگر سخن بگوییم:

شب یلدا، حکایت ایران و ایرانی است، و قصه شروع شده شب یلدا، امشب و در این شب یلدا، به پایان نمی رسد.

من در کوچه های خلوت و خیابانهای شلوغ این شهرهای در رنگ و نور پنهان شده، هنوزدر جستجوی صداقتی هستم، که در نخود چی کشمش و مغز بادام و صدای گرم مادر بزرگ بود، مادر بزرگی که در یک صبح، تنها و دور ازهمه فرزندان گرفتارش، در تنهایی مرد و ساعت ها بعد ازمرگش، دختران و پسران و نوه ها و نتیجه ها، و عروسو دامادهایش، بخاطر ظاهر سازی و حرف مردم، بر بالای جسد بی جانش قطره ای اشک ازچشم جدا کرده، و او را با شتاب به خاک سپردند و رفتند. گور بیسنگ قبری که اینک هیچکس یادش نیست کجاست!

امشب! آجیل فروشیهای لوکس شهر و میوه فروشی های بالای شهر و پیتزا فروشی ها گوشه و کنار شهر شلوغ است، و پدران بیکار و بدهکار بسیاری، جرات نزدیک شدن به میوه فروشی ها را ندارند، امشب هیچ میوه فروشی، هندوانه نسیه نمی دهد، و هیچ آجیل فروشی، پسته و مغزبادام نسیه نمی فروشد، و اما، هندوانه نسیه و گران متعلق به شب یلدا نیست، و اصلا، در شب تولد یلدای ایرانیان، هندوانه ای در کار نبوده است!

امشب! شب یلداست، اما! کسی قصه نمی گوید!

محمد رضا شوق الشعراء 30/9/85
  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا