پادوها، همیشه، همه را مثل خود می دانند و می بینند و می خواهند
شب بخیر پادو سفید!
حال ارباب خوب است؟ هوای یزد چطور است؟!
اگر یزدی ها پادو می شدند، یک غیر یزدی پادو سفید نمی شد.
بین بازی با توپ سفید و حیف که جیبم خالی است و بی خیال شو آقا چه رابطه ای هست؟
چندین سال قبل، بعد از تعطیلی ایستگاههای مطبوعات، برای اولین بار حقیقت نژاد را در تاکسی دیدم، سر حرف را در رابطه با موضوعات فرهنگی باز کرد و من از قصد فروش کتابخانه ام برای او گفتم، و او گفت کارهای تدبیر و توسعه را انجام می داده و حال برای مهندس سفید در مجتمع جوادالائمه کار می کند، و با کلی تعریف و تمجید، مهندس سفید را برای خرید کتابخاه معرفی کرد، و وقتی من از تارها و ریشه ها گفتم، و اینکه نباید نویسندگان و اهل اندیشه و فرهنگ، زیر چتر باند و سیاست و هر کسی قرار بگیرند، او با قاطعیت و سرسپردگی محض گفت: من به پادویی سفید افتخار می کنم، افتخاری که هنو هم ادامه دارد، بهر حال در استانی که مدیر میراث فرهنگی و گردشگری سابقش در حضور جمع، به دست بوسی سفید افتخار می کند، چرا نباید رئیس دفتر غیر یزدی سفید، به پادویی سفید افتخار کند؟!
افتخار کنید! قیافه بگیرید! روزنامه چاپ کنید! دروغ بگویید و بنویسید! تهمت بزنید! افتراء ببندید! جشن و جشنواره و هیاهو و غوغا براه بیندازید! هوچی بازی در بیاورید! ادعا کنید! به خود بزرگ بینی ادامه دهید! حقوق و جایزه و کاغذ تشویقی بگیرید و برای رضایت خاطر سفید و سفیدها بنویسید. کی به کیه؟! حتی در دوران احمدی نژاد نیز کسی در یزد حریف قدرت پنهان نخواهد شد، کسی که پادو و دست بوس دارد، نوکر و چاکر و مخلص و خاک زیر پا و نوچه و برهان قاطع و فدایی هم دارد. ندارد؟!
 
 محمد رضا شوق الشعرا ، مطلبي با عنوان بازي با توپ سفيد نوشته است كه من شركت پيشگامان را براي پهن كردن كردن يك دام ياري كرده ام. اگر ذره اي مطمئن بودم كه كسي نوشته هاي شوق را جدي مي گيرد و يا در نوشته هايش رگه هايي هرچند كمرنگ از منطق بچشم مي خورد ، توضيحي درباره مطلبش مي دادم ولي انگارچون هميشه بايد به اين توصيه عمل بايد كرد كه خاموشي بهترين جواب است.
البته واقعا دلم براي كساني چون شوق مي سوزد كه قرباني روياها و منفي بافي هاي هميشگي‌‌اش شده است. كاري هم نمي توانم انجام دهم. يعني جيبم خالي است و بوي پول نمي‌دهد و‌گرنه حتما كمكش مي كردم.
+ نوشته شده در  پنجشنبه 1385/02/14ساعت( ساعت 9 صبح دفتر مجتمع طبقاتی جوادالائمه)   توسط رضاحقیقت نژاد( پادو و رئیس دفتر مهندس سفید) 
براستی با حقوق پادویی در جوادالائمه، چگونه می توان کرایه خانه و هزینه دانشگاه و ایاب و ذهاب و پنج قبظ ( آب و برق و گاز و تلفن و تلفن همراه) و زندگی را تامین کرد و بدهی های روزنامه را پرداخت؟! و اما آنهایی که ارباب هستند و کلی پول دارند، نتوانسته اند تا به امروز قلم شوق را بخرند، پادوها که جای خود دارند!  
اول یک داستان قدیمی را برایتان تعریف کنم . روزگاری کاظمینی ، مدیر بنیاد ریحانه الرسول ( صاحب امتیاز هفته نامه یزدامروز )، مدیرکل فرهنگ ارشاد اسلامی استان یزد بود. سرحال و شاد و پر هیاهو.  جشنواره ای به نام حقیقت برگزار شد و مرد ( کارگردان جوان یزدی ) و زنی ( گوهر خیراندیش) در مراسم اختتامییه به طور علنی روبوسی کردند و این بوسه های نابهنگام سبب برکناری کاظمینی شد. من هم مسئول تهیه بولتن آن جشنواره بودم. اما آشنایی جدیی من با کاظمینی به زمانی بر می گشت که قصد داشتم برای نشریه تدبیر و توسعه گزارشی درباره علت واگذاری زمینی به وزارت اطلاعات برای احداث یک مجتمع فرهنگی ( که اکنون اداره کل حراست استان شده است) گزارشی تهیه کنم. بسیاری بر نادرستی این کار و اساسا و لازم نبودن ورود وزارت اطلاعات به این عرصه تاکید داشتند و حتی وزیر فرهنگ و ارشاد وقت ( مهاجرانی ) به شدت به این موضوع اعتراض کرده بود. از سوی دیگر خیلی ها هم ادعا داشتند که کاظمینی ( مدیر کل وقت فرهنگ و ارشاد) در واگذاری این زمین نقش اصلی را داشته است. چند بار موضوع را تعقیب کردم و حتی در این زمینه محمد فاضلی ( سردبیر و مدیر مسئول فعلی یزد امروز ) راهنمایی ام کرد و شماره تلفن یک فرد مطلع را در اختیارم گذاشت . سرانجام عصر یک روز تعطیل کاظمینی مرا به یک جلسه محرمانه دعوت کرد و گفت که بهتر است از تهيه این گزارش صرفنظر کنم. چون ممکن است بعضی بگویند بین او و اطلاعاتی ها ارتباط وجود داشته و خیلی حرف های دیگر. چندان قانع نشدم. دو سه روز بعد مرا خواست و گفت که در نظر دارد شغلی ( البته نه چندان مهم ) در ارشاد به من واگذار کند.  رد کردم و دو سه روز بعد دوباره به جلسه محرمانه ای دعوت شدم. کاظمینی در آن جلسه گفت که دیشب در جلسه ای بودم و عده ای اعتقاد داشتند که شما سمپات نهضت آزادی در یزد هستید. به او گفتم که قصد تهیه گزارش درباره زمینی که به اداره اطلاعات واگذار شده و چرایی آن را ندارم و او بهتر است دست از سر من بردارد. و همینطور شد. اما چرا این داستان را گفتم. دیروز در شماره ۱۸۴ هفته نامه یزد امروز دو مطلب، توجه ام را جلب کرد. نخست اینکه نوشته شده بود عده ای از سیاسیون سیاست زدگان ( این ترکیب تازه کشف شده است ) و ورشکستان سیاسی ( منظور ورشکستگان سیاسی است ) افتتاح دفتر نمایندگی مسجد جمکران در یزد را به انتخابات آینده مجلس خبرگان رهبری مرتبط نموده اند و در ادامه توصیه شده بود که بدون شناخت کافی و داشتن معلومات و بالاخص مردم شناسی تحلیلگر نشوید. من نتوانستم بین رشته مردم شناسی و افتتاح دفتر نمایندگی مسجد جمکران ارتباط خاصی پیدا کنم ، مگر اینکه نگاه بدبینانه ای به موضوع داشته باشیم. بگذریم. در مطلب دوم نویسنده با اشاره به مطلب مشابه ای در نشریه جام یزد ( ارگان طیف های نزدیک به موتلفه یزد ) از محمد حسین صداقت ، مدير مسئول هفته نامه جام يزد خواسته است مرد شماره ۲ سابق استان را که به زعم آنها در پشت پرده هدایت نشریاتی چون خاتم یزد را برعهده داشت ، معرفی كند. مطمئنم چون صداقت به بي صداقتي و دروغ گويي خود در نشر چنين اكاذيبي مطمئن است، انتظارات يزدامروزي ها را برآورده نخواهد كرد ولي در تعجبم كه اکنون و هنگامی که خاتم یزد تعطیل شده است و برای من هم رسانه ای جزء این وبلاگ باقی نمانده است ، چرا اين دوستان دست بردار نیستند. نمی‌دانم ! فکر می کنم تاوان چیزی را پس میدهم . تاوان خبری که نباید منتشر می شد . حادثه ای که نباید بدان اشاره می شد. شاید هم باید بعضي خبرها و حوادث را به طور مفصل بررسی کنم تا برخی ها دست از این نیش و کنایه ها بردارند. و همانطور شود.
 
بقیه مطالب شوق دات کام
نامه ای برای امشب! از بند توقیف آزاد شد!
و سرانجام دیر هنگام، پس از بیست و سه ماه، پاسخ نامه ای برای فردا خاتمی، یازده ماه پس از انتخابات ریاست جمهوری، در هنگامی که دیگر او رئیس جمهور نیست، با پیگیری های انجام شده، مجوز نشر گرفت، و بعد از گذشت چهارده ماه نامه ای برای امشب! از بند صحافی آزاد و رفع توقیف گشت، تا بدون تغییر و بازنگری در متن، با تاریخ همراه شود.
هاتف اصفهانی:
از روی بوسی، میل به دست بوسی کرده ای
خاکت بسر، ترقی معکوس کرده ای؟!
در جلسه تودیع سید حسینی و معارفه سیفی، که صدوقی و عاصی و عجمین و تابش حضور نداشتند، و دکتر پاکنژاد و خورشید نام و نبوی و سفید حاضر بودند، در میان کف زدنهای عصبی و مداوم جمعی از هتل داران و آژانس داران و کارمندان سازمان میراث فرهنگی و گردشگری و پیمانکاران و هوادارانی که بی نهایت به عملکرد سید حسینی علاقه داشتند، سید حسینی آمارهای مختلفی ارائه داد و قرائت کرد، آه کشید، از خادم زاده و مرعشی و کلانتری بی نهایت تشکر و قدردانی نمود،  بغضش را شکست، اشک ریخت، گریه کرد و گفت دست مهندس سفید را می بوسم، و گل و هدیه شرکت های خصوصی را گرفت و رفت تا در میهمانی باغ مشیر، به حساب سازمان میراث فرهنگی و گردشگری، دور از چشم مردم و خبرنگاران، برای آخرین بار از بعضی میهمانها پذیرایی کند....
نوشتن یک چیز دیگر، زندگی یک چیز دیگر است
مستقل بودن. آزاد ماندن. بی تفاوت نبودن. مسئولیت داشتن. منصفانه قضاوت کردن.بی واهمه نوشتن.مشکل است. بی نهایت سخت و دشوار و طاقت فرسا و خطرناک است.
اما! غیر ممکن نیست!
ماهی سیاه کوچولو، هنوز بر خلاف جریان  می رود، و به چیز دیگری می اندیشد.
فردا! شوق دات کام کوچولو، با شما خواهد بود؟!
سالها پس از مرگ صراف زاده ای که باغ بزرگش را به ملکه سابق بخشید، و ملکه باغ را به شهرداری یزد اهداء کرد، و شهرداری آن باغ  را قبل از انقلاب تبدیل به پارک نمود،  اینک، با همت و تلاش سازمان پارکها و فضای سبز، در یک حرکت غیر متفکرانه و بدون توجه به مسائل فرهنگی و اجتماعی و تربیتی و بهداشتی، شهرداری و شورای یزد، در راستای کسب درآمد بیشتر از هر راه و بهر قیمت، حیوانات را از قفسهای پارک هفتم تیر بیرون آورده، و در فضای مملو از عطر قلیان، کودکان را داخل قفس کرده اند!!...
اگر توفان نیاید. اگر سرما نزند. اگر هوا خوب باشد
تا فردا! غنچه ها در این کویر شکفته خواهند شد
گفتند در این هوا و خاک نمی شود، و ثابت کردیم که در کویر بی تفاوتی و بی خیالی و خشک و بی باران نیز می شود، با عشق، گلی اینچنین پرورش داد و داشت.
و من همه تنهایی ام را در لحظه های تلخ التهاب و انفجار، با این تک گل زنده در کویر تقسیم می کنم، با او حرف می زنم، و دردهای ناگفته ام  را به او می گویم، چرا که او سرشار از زیبایی و مهر و خوبی و عشق و مملو از طاقت و تحمل و صبر است، او سنگ صبور منست، هر چند که در کوچه خاکی شوق دات کام است.
بیا و ببین... بیا و عشق و زیبایی، بیا خار و گلبرگ را تماشا کن. این گل شوق دات کام است!

یزدفردا

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا