عوامل ايجاد فتنه اجتماعي ( 1 )


حجت الاسلام  احمد نباتي


www.andiseh57.parsiblog.com

تبعيت از هواي نفس و بدعت در دين خدا، عامل ايجاد فتنه­ي اجتماعي:

الإمام علي (عليه­السلام) : إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ أَحْکَامٌ تُبْتَدَعُ يُخَالَفُ فِيهَا کِتَابُ اللَّهِ وَ يَتَوَلَّى عَلَيْهَا رِجَالٌ رِجَالاً عَلَى غَيْرِ دِينِ اللهِ فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزَاجِ الْحَقِّ لَمْ يَخْفَ عَلَى الْمُرْتَادِينَ وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْبَاطِلِ انْقَطَعَتْ عَنْهُ أَلْسُنُ الْمُعَانِدِينَ وَ لَکِنْ يُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَيُمْزَجَانِ فَهُنَالِکَ يَسْتَوْلِي الشَّيْطَانُ عَلَى أَوْلِيَائِهِ وَ يَنْجُو الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُسْنى‏. حضرت مي­فرمايد: همانا منشأ وقوع فتنه­ها و فسادها، پيروي از خواهشهاي نفساني و احکامي است که بر خلاف شرع صادر گردد، کتاب خدا با آن خواهشها و حکمها مخالف است و گروهي از مردم ديگران را بر خواهشها و حکمهاي بر خلاف دين ياري و پيروي مي­کنند. پس اگر باطل با حق در هم نمي­شد، راه حق بر خواهان آن پوشيده نمي­گرديد و اگر حق در ميان باطل نهان نمي­بود، دشمنان نمي­توانستند از آن بدگويي کنند، و ليکن چون قسمتي از حق و قسمتي از باطل فرا گرفته و در هم مي­گردد پس آنگاه شيطان بر دوستان خود تسطل پيدا مي­کند و کساني که لطف خدا شامل حالشان گرديده است نجات يابند. (نهج‏البلاغة خطبه­ي 50)

عامل اوّل فتنه، تبعيت از هواي نفس است. «اهواء تتبع»

نمونه­ي اوّل: زبير

زبير از شخصيتهايي بود که در برهه­اي از زمان خوب درخشيد تا جايي که پيامبر اکرم (صلي­الله­عليه­وآله) از او به عنوان «منّا أهلَ البيت» ياد کرد. او سيف الإسلام بود و در زمان پيامبر اکرم (صلي­الله­عليه­وآله) آنچنان جانانه از دين خدا دفاع مي­کرد که بعد از جريان ننگين جمل وقتي شمشيرش را براي امام المتَّقين اميرالمؤمنين عليه­السلام آوردند فرمود: «اين شمشير چه غبارهاي غمي را از چهره­ي پيامبر نزدود؟!». زبير از معدود افرادي بود که بعد از جريان غصب خلافت به نشانه­ي اعتراض در خانه­ي علي نشسته بود و تنها کسي بود که مقابل مهاجمان به خانه­ي فاطمه (سلام­الله­عليها) شمشير کشيد. او از انگشت شمار افردي بود که در مراسم تشييع جنازه­ي فاطمه­ي زهرا سلام­الله­عليها شرکت کرد. اما همين زبير آهسته آهسته به دام دنيا افتاد و از درون شيفته­ي مال و شهوت گرديده بصيرت خود را از دست داد.

بخاري در نقل احوال زبير مي­گويد: مالي را که عثمان به زبير بن عوام هديه داد بدين قرار بود: يازده خانه در مدينه، دو خانه در بصره، خانه­اي در کوفه، خانه­اي در مصر. او چهار زن داشت که بعد از برداشتن ثلث مال، سهم الإرث هر يک از زنها يک ميليون و دويست هزار سکه شد؛ و همه­ي مال او پنجاه ميليون و دويست هزار سکه­ي طلا بود. ابن الهائم مي­گويد: رقم درست اين است که همه­ي مال او پنجاه و هفت ميليون و هشتصد هزار دينار بود.

زبير دو بار با علي (عليه­السلام) بيعت کرد، يک بار در جريان غدير خم و بار ديگر بعد از قتل عثمان. امّا ماهيت اين دو بيعت کاملاً با يکديگر متفاوت بود. او در غدير خم به جهت رضاي خدا و اطاعت از دستور پيامبر اکرم (صلي­الله­عليه­وآله) با آن امام بر حق بيعت کرد، اما در جريان قتل عثمان که مردم براي بيعت با علي (عليه­السلام) اجتماع کردند براي رسيدن به رياست و دنياي بيشتر دست بيعت به سوي آن حضرت دراز کرد!

زبير و رفيقش طلحه به گمان اينکه علي (عليه السلام) هم همانند عثمان، آنها را از بيت المال بي نصيب نمي­گذارد و به گزاف به آنها مقام و منصب مي­دهد، به عنوان اوّلين نفر با آن حضرت بيعت کردند. آنها بعد از بيعت به خانه­هاي خود رفته و در اين انديشه بودند که علي (عليه­السلام) امارت کدام سرزمين را به آنها خواهد داد. امام علي (عليه­السلام) استانداران و فرمانداران را مشخص کرد و با شناختي که از دورن پليد آن دو داشت کوچکترين اعتنايي به آن دو نکرد. بعد از اين ماجرا هم بيت المال مسلمين را تقسيم کرد، اما به روشي که کاملاً متفاوت با روش گذشتگان بود! او بيت المال را بالسويه بين مردم تقسيم کرد تا جايي که سهم ارباب به اندازه­ي سهم غلام و سهم والي با اندازه­ي سهم رعيّت شد. زبير با ديدن اين پول اندک گويا توهيني را متوجه خويشتن ديده باشد با رفيق هم حزبي­اش طلحه، شتابان و غضبناک روانه­ي بيت المال مسلمين شد که علي (عليه­السلام) در آنجا مشغول رسيدگي به امور کشور بود. هنگامي که آن دو وارد شده و زبان به گلايه و شکايت گشودند، آن حضرت شمع بيت المال را خاموش کرد. زبير که گويا عصباني­تر شده بود با تعجّب گفت: آقا ما براي صحبت آمده­ايم چرا شمع را خاموش کرديد؟! حضرت فرمودند: ديدم صحبت شما، صحبتي شخصي است و اين شمع هم شمع بيت المال است لذا جايز نديدم که بيت المال را در مصارف شخصي استفاده کنم! حضرت با يک فوت آن دو را متوجه واقعيّت بزرگي کردند. آنها ديدند که علي اهل سازش نيست و نمي­توانند با او کنار آيند. اينجا بود که زبير به ياد صحبت علي (عليه­السلام) در اويل انتخابش به عنوان خليفه افتاد که فرموده بود: «به خدا قسم هر آنچه از بيت المال به تاراج برده­ايد به بيت المال مسلمين باز مي­گردانم حتّي اگر آن را مهريه­ي زن خود کرده و يا با آن کنيز خريده باشد». زبير گمان کرده بود که اين حرفها شعار انتخاباتي است و حضرت کاري با او ندارد اما فهميد همه­ي دنيايش به خطر افتاده و تا دير نشده بايد کاري انجام دهد. روي همين اساس بود که به قصد کودتا و براندازي نظام علوي مدينه را ترک کرد. او در راه مکّه به عايشه برخورد که دل خوشي هم از عثمان نداشت و حتي مردم را با جمله­ي «او (عثمان) را بکشيد» به قتلش تحريک کرده بود. عايشه وقتي از کشته شدن عثمان با خبر شده بود ابراز شادماني کرده بود، امّا هنگامي که مردم علي (عليه­السلام) را به عنوان خليفه­ي خود انتخاب کرده­اند غضبناک گشته و در انديشه­ي راهي بود تا لطمه­اي بر حکومت آن حضرت وارد کند. زبير عايشه را ديد و انگيزه­ي خود را با او در ميان نهاد. عايشه هم با شادماني قبول کرد تا در اين نبرد همراه او باشد. آنها چون نمي­توانستند انگيزه­ي واقعي خود را به مردم بگويند خوانخواهي از عثمان را بهانه­ي حرکت ننگين خود کرده به سمت بصره حرکت کردند. آنها با استفاده­ي ابزاري از مقدّسات ديني و نام پيامبر اکرم مردم را فريفته­ي تمنيات دنيوي و کينه­هاي شيطاني خود کرده و فتنه­ي جمل را به راه انداختند.

بعد از پيامبر اکرم (صلي­الله­عليه­وآله) عدّه­اي جاهل خلافت را از محور اصلي خود خارج کرده و دوباره در بي­راهه­ها و تعصّبات دوران جاهليّت برگرداندند. اميرالمؤمنين (عليه­السلام) بعد از رسيدن به خلافتي که بعد از پيامبر اکرم (صلي­الله­عليه­وآله) حق مسلمش بود عزم آن داشت تا انحراف گذشتگان را جبران کرده، جامعه را به مسير اسلام ناب و محمّدي برگرداند. اين بيعت مي­توانست شروعي باشد تا دوباره کلمه­ي حق احيا شده و کلمه­ي باطل نابود شود. اما زبير با فتنه­انگيزي خود اوّلين کسي بود که به صورت گسترده در مقابل اين حکومت ولايي قرار گرفت تا به معاويه هم جسارت بيشتري داده باشد که علم جنگ با با امام بر حق را در صفين به دست گيرد و به دنبالش خوارج در مقابل امام المتقين و يگانه هادي راه حق سفره­ي دينداري بگسترند و با افسوس خوردن به حال اسلام آن حضرت را متهم به بي ديني کنند!!![1] آنها بابي را گشودند که نتيجه­ي آن از دست رفتن فرصت طلايي مسلمانان براي بهره­مندي از آموزه­هاي اسلام ناب محمّدي و آسايش و رفاه در پرتو رهنمودهاي اسلام بود. بسياري از نيروي و توان حکومت اميرالمؤمنين در سرکوب کج انديشان و منحرفان گذشت و ديگر مجالي به آن حضرت ندادند تا به مقصود حقيقي خود دست يابد. با شهادت آن حضرت معاويه حکومت را در دست گرفت و بعد از آن بود که مسلمين در غربت ماندند و جامعه محل تاخت و تاز جلاداني شد که به مردم جرأت نفس کشيدن هم نمي­دادند.

در خصال شيخ صدوق از امام صادق (عليه­السلام) آمده است که آن حضرت فرمودند: «ما زال الزبير منا أهل البيت حتى أدرک فرخه فنهاه عن رأيه» زبير پيوسته از ما اهل بيت بود تا آنکه فرزندش [عبد الله] او را از راه رشد و هدايت به بيرون برد. (خصال شيخ صدوق. ج1، ص157، ح199)

آري! ثمره­ي فتنه انگيزي زبير، چيزي جز سست کردن حکومت عدل الهي نبود.

پيامبر اکرم (صلي­الله­عليه­وآله) مي­فرمايند: إِيَّاکُمْ وَ أَوْلادَ الأَغْنِيَاءِ وَ الْمُلُوکِ الْمُرْدَ فَإِنَّ فِتْنَتَهُمْ أَشَدُّ مِنْ فِتْنَةِ الْعَذَارَى فِي خُدُورِهِنَّ. (الکافي، ج5، ص548)

وجود مقدّس پيامبر اکرم (صلي­الله­عليه­وآله) مردم را از فتنه­ي اولاد اغنياء و اولاد ملوک (آقا زاده­ها) مي­ترساند. ثروت و قدرت دو عنوان شاخص در فتنه انگيزي است. مردم دنيا دوست، که شيفته­ي مطامع دنيايي هستند، بيش از هر چيز عاشق و دلبسته­ي ثروت و قدرت هستند. روي همين اساس است که مطيع چشم و گوش بسته­ي ثروتمندان و اهل قدرت هستند. زبير هر دو ويژگي را داشت لذا با استفاده از ثروت سرشار خود و به ترغيب فرزندش عبد الله، مردم را فريفته­ي هواهاي نفساني خود کرده و اين فتنه­ي عظيم را به راه اندازد.

نمونه­ي دوم: سران واقفيه

در زمان امام موسي بن جعفر (عليه­السلام) عدّه­اي بودند که شاگرد و معتمد امام (عليه­السلام) بوده و علاوه بر نقل حديث از آن بزرگوار، وجوهات دريافتي از مردم را به امام عليه­السلام تحويل مي­دادند، اما برخي از اين افراد بعد از شهادت امام موسي بن جعفر تن به ولايت آن حضرت نداده و از سران «واقفيه» شدند. علّت مخالفت اين افراد تنها يک چيز بود و آن تبعيت از هواي نفس است. آنها وجوهات زيادي را در زماني که امام در زندان به سر مي­برد از مردم جمع آوري کرده و بعد از آن که خبر رسيد جانشين بعد از موسي بن جعفر (عليه­السلام) علي بن موسي الرضا (عليه­السلام) است، در اين انديشه ماندند که اگر تن به ولايت آن حضرت بدهند وجوهات دريافتي از مردم را هم بايد به آن حضرت برگردانند. آنها در تقابل ميان دين و دنيا، دنيا را برگزيدند و با انکار ولايت آن بزرگوار از سران واقفيه شده و گناه انحراف عده­ي زيادي را به دوش کشيدند. نکته­ي قابل توجه­ي که در فتنه­ي جمل هم به آن شاره شد اين است که سران واقفيه هرگز به مردم نمي­گفتند علّت واقعي مخالفتشان با امام چيست! زيرا مي­دانستند که ماهيّت اين تمرّد در نزد همگان محکوم است لذا با ادعاهاي عوام پسند همچون اين ادعا که امام موسي بن جعفر (عليه­السلام) از دنيا نرفته و غايب شده است و به زودي ظهور خواهد کرد، مردم را با خود هم مسلک کردند. حکايت چهار نفر از سران واقفيه از اين قرار است:

1. احمد بن ابي بشر سراج. او به خاطر ده هزار دينار، امام (عليه­السلام) را کنار گذاشت و نقل شده است که در زمان مرگش و بعد از آنکه پولها را خورده بود به دروغ خود اعتراف کرد.

2. علي بن ابي حمزه­ي بطائني. نزد او سي هزار دينار بود که امام رضا (عليه­السلام) از او مطالبه کرد، لذا به طور کلي منکر امامت آن حضرت شد.

3. عثمان بن عيسي رواسي. به خاطر سي هزار دينار و شش کنيز، يکباره به همه چيز پشت کرد و منکر ولايت آن حضرت شده و گفت امام هفتم از دنيا نرفته بلکه غايب شده است و بعداً ظهور خواهد کرد.

4. زياد بن مروان قندي. او هم هفتاد هزار دينار نزدش بود و براي اينکه پولها را به امام رضا (عليه­السلام) برنگرداند، به کلي منکر و امامت آن امام بزرگوار شد!

با توجه به اين نمونه­ها مشخص شد که چگونه عده­اي با تبعيت از هواي نفس فتنه­انگيزي کرده و مسير خود را از جاده­ي ولايت جدا مي­کنند. انقلاب اسلامي ايران هم از اين امر مستثني نيست. انقلاب اسلامي ايران با هدفي مقدّس که مي­توان ريشه­ي آن را در غدير سراغ گرفت پديد آمد و با محوريت ولايت فقيه به پيش مي­رود. در اين مسير عدّه­اي هم با انگيزه­هاي مختلف وارد کاروان انقلاب شدند. انگيزه­ي برخي، مطابق با همان هدف انقلاب بود و انگيزه­ي برخي هم رسيدن به اهداف شخصي و گروهي بود. برخي از آن­ها با انقلاب رشد کردند و به اهداف شخصي خود هم رسيدند. گروه اوّل چون هدفشان در راستاي هدف انقلاب است هيچ مشکلي با انقلاب پيدا نمي­کنند و هر چه جلوتر مي­روند اثري از انحراف در رفتار و گفتارشان مشاهده نمي­شود، امّا گروه دوم به مرور با انقلاب مشکل پيدا مي­کنند. علّت آن هم اين است که آنها دغدغه­ي اسلام و مردم را ندارند، بلکه دغدغه­ي خود را دارند. دقيقا همانند کساني که با پيامبر اکرم (صلي­الله­عليه­وآله) همراه شدند. در اين همراهي انگيزه­ها متفاوت بود. برخي همچون «سلمان» و «ابوذر» و «مقداد» به جهت رضاي خدا و بهره­مندي از چشمه­ي زلال دين با پيامبر همراه شدند و برخي ديگر به طمع رسيدن به قدرت و شهرت در کنار آن حضرت ايستادند. در اين دوران مسئولي که به دنبال منافع شخصي خود بوده و حبّ دنيا سراسر وجودش را گرفته، هرگز نمي­تواند با ساختارهاي انقلاب هماهنگ باشد. اين افراد بالأخره با انقلاب اصطکاک پيدا کرده و در اين تقابل بعد از فتنه انگيزي و ايجاد زحمت براي مردم از مسير نوراني انقلاب خارج مي­گردند. برخي چون بني صدر خائن در همان اوايل انقلاب جدا شدند و برخي ديگر در اواسط راه و برخي هم بعدها جدا خواهند شد.
پی نوشت:

[1] . هر چند که هر يک از سه فتنه خود علل متفاوتي داشت، امّا خروج اهل جمل فتح بابي بود براي فتنه­هاي آن دو گروه که نبايد به سادگي از کنار آن گذشت.


یزدفردا


  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا