◄ سلسله مباحث تفسیری قرآن كريم (4)تفسیر موضوعی قرآن کریم:يكي ديگر از روش هاي تفسير كه ما بايد به آن دقت داشته باشيم جَرْي در تفسير است

سلسله مباحث تفسیری

دوره آموزشی تخصصی تفسیر موضوعی قرآن کریم

استاد محمّد رضا شايق

 

  جلسه چهارم
بسم الله الرحمن الرحيم

يكي ديگر از روش هاي تفسير كه ما بايد به آن دقت داشته باشيم جَرْي در تفسير است .

گاهي وقت ها شما در حديث به يك مواردي بر مي خوريد كه امام معصوم يك آيه را مي خوانند، بعد مي گويند مراد از اين كلمه فلان است مثلاٌ آيه سوره نوركلماتش تطبيق شده بر اهل بيت مثل آیه نوريا « اَلَم تَرَ كَيفَ ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً كَلِمَهً طَيبَّهً كَشَجَرَهٍ طَيِّبهٍ »[1] آيا نديدي كه خدا مثل زد كلمه طيبه اي را مانند درخت پاكيزه اي كه« اَصلُها ثابِتٌ وَ فَرعُها فِي السَّماء»[2] در روايت آمده كه اين درخت پيامبر(ص) و اميرالمؤمنين هستند ،حسن و حسين(ع)  شاخه هاي آن هستند و شيعيا ن برگ هاي آن هستند .اين روش در تفسير قرآن بسيار ديده مي شود و روش خيلي مهمي است یا مثل «اَوَ مَن كانَ مَيتاً فَاَحيَيناهُ »[3] آیا كسي كه مرده بود ما زنده اش كرديم «وَجَعَلنا لَهُ نوراً يَمشي بِهِ فِي النّاسِ »[4] يك نوري به او داديم كه با آن نور بين مردم راه برود «كَمَن مَثَلُهُ فِي الظَّلُماتِ000»[5] مثل كسي است كه در ظلمت ها باشد؟ در تفسير روايي از معصوم (ع) مي خوانيم كسي كه در ظلمت هاست و از آن خارج نمي شود مراد ابوجهل است.آيه بر يك مفهوم كلي دلالت دارد ،هر كسي كه در گمراهي باشد و خدا هدايتش كند مصداق اين آيه است مرده است، زنده مي شود. خدا به او نوري مي دهد كه در روشنايي راه برود اين مصداق براي همه كساني است كه از گمراهي به هدايت مي آيند وجود دارد اما چطور شده كه روايت آمده آنرا روي دو شخص پياده كرده است آياآيه براي دو نفر نازل شده است؟ قطعا اين طور نيست  ،يك آيه سهم دو نفر نيست ،آيات قرآن براي همه عالم و براي هميشه  است كما اينكه امام فرمودند :همانطورکه ماه و خورشيد در جريان هستند، آيات قرآن هم دائم در جريان هستند و هميشه مصداق ها و نمونه ها برايش پيدا مي شود به اين نوع تفسير اصطلاحاً ،جَري ،مي گويند يعني تطبيق كردن يك مفهوم عام و كلي آيه، بر يكي از نمو نه ها .ما در فارسي نيز از اين روش استفاده مي كنيم ،يك حرف كلي مي زنيم ،طرف مي گويد مثل چي؟ميگوييم، نمونه آن فلاني .منتها سياق روايات به گونه اي است كه انسان فكر ميكند اين آيه مخصوص یک مصداق است ،مثلا مي گويد :

«اَو كَظُلُماتٍ في بَحرِ لُجِّيٍّ يَغشهُ  مَوجٌ مِن فَوقِهِ مَوجٌ مِن فَوقِهِ سَحَابٌ ظُلُماتُ بَغضُهَا فَوقَ بَعضٍ اِذَا اَخرَجَ يَدَهُ لَم يَكَد يَريَهَا»[6]

از معصوم سؤال مي شود مراد چه كسي است ؟تفسير مي كنند، اسم ميبرند، ميگويند ظلمات فلاني است و اسم يك شخص سوئي را مي برند .يا در سوره« نساء»مي فرمايد :«يُؤمِنونَ بِالجِبتِ وَ الطّاغوتِ »[7] از امام سؤال مي كنند ،امام مي فرمايند :مراد از جبت ،فلان و طاغوت ،فلان است يعني مفهوم كلي آيه را تطبيق مي كند بر دو شخص، در حالي كه ما مي دانيم آيه اختصاص به دو شخص ندارد یا مثلاً آيه «يَا اَيُّهَا الّذينَ آمَنوا اتّقُوا اللهَ وَ كُونُوا مَعَ الصّادِقينَ ...»[8] مي فرمايد: پرهيزكار و با صادقين باشيد . از اهل بيت(ع) روايت شده است كه مراد از صادقين امامان معصوم هستند ،به اين روش ،جَري ،مي گويند یا مثلا در سوره حمد «اِهدِنَا الصِّراطَ المُستَقيمَ»[9] (ما را به راه راست هدايت كن)، اين يك مفهوم كلي است .در روايت آمده است كه منظوراز صراط مستقيم علي ابن ابي طالب(ع) است در حاليكه امام صادق(ع)،امام زمان(عج)،وسایر ائمه واوصیاء خدا همگی مصادیق صراط مستقيم هستند. منتها در روايت بر روي يك موضوع تاکید و تطبیق شده است .اگر شما روايات تفسيري را نگاه بكنيد مي بينيد كه تعداد فراواني از آيات قرآن روي يك شخص يا يك موضوع تطبيق شده است .پس بايد بدانيد كه آيه محصور نيست .يكي از تفاوت هاي بنيادين بين تفكر شيعه و اهل سنت همين است .اهل سنت اگر روايتي از پيامبر وارد شد ه باشدكه :اين آيه مرادش فلان است آنها ديگر نمي گويند جري، يا از باب بيان مثال يا از باب بيان نمونه است و مي گويند اين آيه مخصوص همين مورد است ،ديگر به غير اين مورد ربطي ندارد .به عنوان مثال در سوره انفال مي فرمايد: «وَاعلَموُا اَنَّمَا غَنِمتُم مِن شَيءٍ فَاَنَّ ِللهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسوُلِ وَ000»[10] بدانيد هر غنيمتي كه گرفتيد يك پنجم آن براي خدا، رسول و... است . اين آيه بعد از جنگ بدر نازل شد .در جنگ بدر غنايم زيادي به دست مسلمانان افتاده بود ،آيه نازل شد بايد از اين غنايم ،خمس بدهيد .اهل سنت مي گويند :حكم خمس فقط يك جا آمده است ،آن هم براي غنايم جنگ بدر ،بعد از آن ديگر حكم خمس را اجرا نمي كنند .شيعه مي گويد :معنا ندارد كه ما يك آيه قرآن را به يك واقعه منحصر بدانیم .

اگر اين چنين باشد نصف بيشتر قرآن براي موارد خاص بيان شده است در اين صورت بقيه موارد بلا تكليف مي ماند .مثلا آقاي فلاني ،خوب راه رفت ،يك آيه برايش نازل شد ،ديگري بد راه رفت ،يك آيه برايش نازل شد ،اين آيه هم فقط مخصوص او بود و كاري به ديگري هم نداشت.

ما به پيروي از اهل بيت مي گوييم :آيات قر آن مثالشان همان است كه در روايت از امام صادق(ع) وارد شده كه مانند ماه و خورشيدند كه دائم در جريان هستند.آيات قرآن در جريان است و هر زماني يك مصاديقي برای آن آيه پيدا ميشود .مثلا اگر آيه اي در شأن يك شخصيّت والايي نازل شد ،«مِنَ المُؤمِنينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللهَ عَلَيهِ وَ مِنهُم مَن قَضا نَحبَهُ وَمِنهُم مَن يَنتَظِرُ وَ ما بَدَّلوُا تَبديلاً»[11] معنا ندارد كه بگوييم اين آيه فقط مخصوص اوست و به ديگري ربطي ندارد .برطبق آيه 41 انفال[12] ،اگر بگوييم:خمس فقط مخصوص غنايم جنگ بدر است و ديگر ربطي به جنگ ها و غنايم ديگر ندارد .بنابراين ما خمس را در تمام غنيمت ها ،رِبحها و سود نهايي كه به دست مي آيد بر خلاف اهل سنت ،جاري مي دانيم . مرحوم علامه طباطبايي ، در موارد زيادی ،آيه اي را با مفهوم كلي آن تفسيرمي كنند و بعد مي روند سر بحث روايي آن ،مثلا در بحث روايي آن آيه گفته است :مراد فلان است ،علامه مي گويد اين از باب جري است و« جري» يعني اينكه ما برای مفهوم كلي  مثال بزنيم يا آن را روي يك مورد خاص پياده كنيم  مثلا«صراط مستقيم »مثل علي ابن ابيطالب(ع) يا «مع الصادقين » مثل چهارده معصوم(ع) ،  «آن كسي كه مرده بود و خدا او را زنده كرد» مثل حمزه سيد الشهداء(ع) ،« آن كسي كه در ظلمات است بيرون نمي آيد »مثل ابوجهل ،اينها مثال است، اين نيست كه آيه فقط براي او باشد و كاري به موارد ديگر نداشته باشد، دقت داشته باشيد.خیلیها به اشتباه ، نزول این آیه را فقط مختص به این مورد دانسته اند. مورد دوم اين است كه اين روش را خود اهل بيت به ما ياد دادند .علامه در تفسير سوره حمد اشاره كرده و مي گويند :جري را خود اهل بيت به ما آموخته اند و گفته اند :مثلا يك آيه را روي يك شخص يا مصداق پياده مي كنيم،  اين روش جري نام دارد  و اين را خودشان نامگذاري كرده اند ،گفته اند ما براي شما نمونه مي آوريم نه اينكه  آيه براي اين باشد .به اين  جري ميگويند .

نكته سوم :اگر قرار باشد آيات نمونه داشته باشند ،تمام آيات قرآن نمونه دارند .وقتي مي گوييم كه :« التّائِبُونَ الْعابِدُونَ الْحامِدُونَ السّائِحُونَ الرّاكِعُونَ السّاجِدُونَ اْلآمِرُونَ 000»[13] بعد ازآيه «شهدا» در سوره برائت می فرماید :توبه كنندگان ،عبادت كنندگان، روزه داران، ركوع كنندگان ،سجده كنندگان 000دارد تعريفشان مي كند .آيا اينها مثال و مصاديق دارند يا ندارند ؟آيا وقتي ما ميگوييم تائبين ،كساني هم  هستندكه تائب باشند يا نباشند ؟مي گوييم ،بلــه،هستند .مي رسیم «از اين تائبين ،عابدين ،روزه داران بهترين آنها چه كساني هستند؟لا جرم :اهل بيت هستند .  پس آيه اول آنها را در بر مي گيرد .پس اگر بگوييم در وهله اول هر چه آيات ستايش گر در قرآن است در شأن اهل بيت است ،هيچ اشكالي ندارد .مثلا وقتي مي گوييم : جوان ها داراي شور و نشاط هستند ،خوب ،جوان ها مصداق زيادي دارند منتها آن كسي كه جوان تر است ،بيشتر مصداق است .وقتي مي گوييم :« يَا اَيُّهَا الّذينَ آمَنوا »اي كساني كه ايمان آورده ايد .  آن كسي كه ايمانش بيشتر است ،اوّل مشمول اين آيه است و اولين مصداق است، چه كسي از همه ايمانش بيشتر است ؟اهل بيت. پس آنها اول مصداق هستند.

لذا روايت مي گويد :(هر آيه كه با « يَا اَيُّهَا الّذينَ آمَنوا » شروع  مي شود رئيس آن آيه علي(ع) است ) چون علي(ع)اولين شخصي است كه ايمان آورده بود .پس ما بر اساس  جـــري مي توانيم تمام كرائم قرآن را بر اهل بيت(ع) تطبيق كنيم .لذا اميرالمؤمنين ،علي(ع)مي فرمايند :«فينا كرائم القرآن »[14] همه آيات كريمه قرآن در شأن ماست .درست هم هست ،چون هر چه آيه زيباي قرآني است كه ستايش مؤمنين مي كند ،آيه اوّل آن علي(ع) است .مثلا ببينيد «00هُوَ الَّذي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنينَ»[15] او خداييست كه تو را به ياري خودش و بوسيله مؤمنين تأييد كرد .كدام مؤمن ،پيامبر را بيشتر ياري كرد ؟ اگر بگوييم در اين آيه مراداز مؤمنين ،از باب  جري ،علي(ع) است ،اشكالي ندارد .پس منتظر نمانيد كه معصوم(ع) بگويد :مراد از اين آيه فلان است ،اگر خودتان هم طبق  اين قاعده گفتيد  مراد اهل بیتند ،اشكالي ندارد و تفسير به رأي نيست .

در حوزه تفسير  ما مي توانيم بگوييم كه :« مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ وَ الَّذينَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَي الْكُفّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ»[16] مراد اهل بيت(ع) هستند،چون اين نمونه دارد و بهترين نمونه آن اهل بيت(ع) هستند .اكنون اگر گفتيم مثل علي(ع) ،مثل اهل بيت(ع) هيچ اشكالي ندارد چون اين را خودشان به ما ياد داده اند .

 

تفســــير قـــــرآن با قـــــرآن :

قرآن مثل تصوير هاي تكه تكه شده مي ماند يا به عبارت بهتر عين حروف الفبا است شما حروف الفبا را نمي توانيد مستقلا ،خيلي ،از آنها استفاده ببريد چون حروف يك  تأثيراتي  دارند اما اگر بخواهيد استفاده بيشتر از حروف ببريد بايد آنها را با هم تركيب بكنيد تا كلماتي درست شود . كلمات به تنهايي يك معنايي را  مي رسانند .مثلا مي گويد :آب ،آب  مي فهمد كه تشنه اش است يا به طرف مي گويد :چاه ،يعني سر راه تو چاه است ،حواست باشد در چاه نيفتي .بعضي وقت ها كلمه، تنهايي خيلي رسا نيست مجبوريم دو يا سه كلمه را كنار هم بچينيم تا يك جمله اي را درست و با آن جمله، يك مفهومي را برسانيم .يك روش، قرآن و آيات آن اين است كه ما آيات را به تنهايي مورد بررسي قرار بدهيم كه ريزه كاري ها و عجايبي در آن است .يك روش آن، اين است كه يك سري كليات است كه از كنار هم چيدن چند آيه، مفهوم آن را مي فهميم يعني بايد دو آيه را كنار هم بگذاريم تا معني سومي از آن به دست بياوريم  که در قرآن به معنای سوم تصريح نشده است و هيچ جاي قرآن  وجود ندارد ولي شما از كنار هم چيدن آن دو آيه ،معناي سوم  را ازآن در مي آوريد .

به عنوان نمـــــونه :1-« إِنّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةِ الْقَدْرِ»[17] ما قرآن را در شب قدر نازل كرديم ،و در سوره بقره مي فرمايد :« شَهْرُ رَمَضانَ الَّذي أُنْزِلَ فيهِ الْقُرْآنُ»[18] ماه رمضان ماهي است كه قرآن در آن نازل شده است .حال اين دو را كنار هم مي گذاريم ،يك آيه مي فرمايد قرآن در شب قدر نازل شده و آيه ديگر مي فرمايد قرآن در ماه  رمضان نازل شده است نتيجه مي گيريم كه «ليله القدر »هم در ماه رمضان است .اين عبارت سوم كه به دست آمد صريحا در قرآن نيامده است ولي شما با  كنار هم چيدن  دو آيه توانستيد اين معنا را از آن استخراج كنيد .كثيري از حقايق قرآني بايد اين گونه به دست بيايد كه دو حرف را تركيب سپس كلمه سازي و در آخر جمله سازي كنيد .(در نمونه ها دقت كنيد تا روش هاي آن را ياد بگيريد )

2-در سوره حمد مي خوانيم :« اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ /صِراطَ الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ»[19] مارا به راه راست هدايت كن ،راه كساني كه به آنها نعمت داده اي.  « أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ »چه كساني هستند ؟در سوره نساءمي خوانيم كه :«00فَأُولئِكَ مَعَ الَّذينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ»[20] ميگويند مؤمناني كه با خدا و رسول باشند با كساني هستند كه خدا به آنها نعمت داده است در دنباله آيه دوم خدا اسم آنها را هم مي آورد مي گويد « مِنَ النَّبِيِّينَ »اول انبياء  ،«وَ الصِّدّيقينَ »صديقان  ،« وَ الشُّهَداءِ وَ الصّالِحينَ».

اين چهار دسته كساني هستند كه « أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ » پس ما از كنار هم چيدن دو آيه فهميديم كه معناي آيه « الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ »اين چهار دسته هستند غير از اين چهار دسته حتي اگر مؤمن هم باشند جزء « انعمت عليهم» نيستند .آيه اي از سوره نساءميگويد :« وَ مَنْ يُطِعِ اللّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ000»[21] كسي كه اطاعت خدا و رسول كند اين كسان بـــااين چهار دسته اند (علامه(ره) ميگويد) غيراز اين چهاردسته اند و جزء آنها نيستند  ،اين چهار دسته كساني هستند كه به خود صراط مستقيم راه پيدا كرده اند .اين ريزه كاري ها از تقارن اين دو آيه در مي آيد.بعد از آن مي فرمايد :« غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضّالِّينَ»[22] نه راه غضب شدگان  .غضب شدگان چه كساني هستند ؟خدا در مورد يهود چند مرتبه مي فرمايد :«غضب الله عليهم »[23] در سوره آل عمران و بقره مي فر مايد :«... وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ...»[24] غضب خدا را بر خود خريده و هموار كردند «و غضب الله عليهم » ،     «000 وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازيرَ »[25] آن مغضوبين در وهله اول ،مراد يهود اند ،بعد مي فرمايد :«و لا الضالين »نه راه گمراهان .ضالين چه كساني هستند ؟در آيات قرآن كثيرا ،خصوصا در سوره مائده ،زياد از مسيحيان به عنوان ضالين ياد كرده است .ما متوجه مي شويم كه ضالين در وهله اول آنهاهستند و ما از كنار هم چيدن  چند آيه قرآن به يك معناي جديد دست پيدا مي كنيم .

«ان القرآن يفسر بعضه بعضا »[26] بعضي ازآيات قرآن ،آيات ديگر را تفسير ميكند .يعني اين آيه توضيح ميدهد كه مراد از آن آيه چيست . اين مصاديق در صدر هستند مصاديق ديگر هم دارد ببينيد علامه مي گويند كساني كه خدا اينجا گفته ،«أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ»[27] چهار دسته اند كه اينها در صراط مستقيم اند ساير مؤمنين در سبيل ها و در راه هاي فرعي  هستند آنها نه ضالينند و نه مغضوب ،بلكه محبوب خدا هستند اما هنوز به صراط نرسيده اند به شاهراه اصلي منتهي نشده اند اينها هم خدا مي گويد با آنها هستند .بالاخره اين شاخه و  برگ ها با اين تنه درخت هستند   و به اين تنه درخت چسبيده اند .ما به اهل بيت (ع) بنديم هر چند بد هستيم ،ولي آنها خود آن پيكره اصلي نيستند آن چهار دسته پيكره اصلي هستند .

نكته : اگر بخواهیم آيات قرآن را  تفسير كنيم بايد حتما ،مشابه هاي آن را پيدا كنيم اين مشابه ها همديگر را قشنگ تو ضيح مي دهند و بيان مي كنند كه مراد از اين آيه چيست ؟حال ،كساني كه زياد قرآن بخوانند و تلاوت كنند اين حضور ذهن را دارند يعني فوري در ذهن خود يك دوري مي زنند و مشابه هاي آن را مي آورند و اين يكي از فوايد زياد خواندن قرآن است .آن كسي كه روي قرآن تسلط ندارد نمي تواند مفسر خوبي باشد حداقل تسلط ،(من نمي گويم حفظ ) این است که  بداند كه اين آيه  يا كلمه در قر آن هست يا نه؟واين هم با زياد خواندن قرآن ،( كسي كه در ماه حد اقل يك ختم قر آن داشته باشد) حاصل می شود.

به مدت دو سال .و ما بايد كمي از كارها ي جنبي و تفريحات سالم خود بزنيم و برويم سر قرآن و ديدن تلويزيون و سريال هاي آنرا كم كنيم .

مطلب دوم :گاهي چند آيه همديگرا تاييد و تاكيد مي كنند يعني در واقع مكمل هم هستند مثلا شما آيه اي مي خوانيد ،بصورت ظن ضعيف يك معنايي را از آن برداشت مي كنيد مثلا فرض كنيد در سوره نساءدر يك آيه اي مي فرمايد :« وَ لْيَخْشَ الَّذينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرّيَّةً ضِعافًا خافُوا عَلَيْهِمْ فَلْيَتَّقُوا اللّهَ وَ لْيَقُولُوا قَوْلاً سَديدًا»[28]  بحث سر تقسيم ميراث است شما موقعي كه تقسيم ميراث مي كنيد اگر چهار تا آدم فقير و بچه يتيم آمدند و ايستادند و نگاه كردند چه كارشان مي كنيد ؟مي گويي :برو گم شو چه كار داري اينجا يا مي گويي بيا عزيز من تو هم يك چيزي بگير اين هم مال تو خو شحالش مي كنيد يا ميگويي :نه خدايا ما حق خودمان است ديگري حق نگاه كردن هم ندارد او را بيرون مي اندازيم و درها را مي بنديم و خودمان ميراث را تقسيم مي كنيم .خدا اينجا تهديدي مي كند (با زبان ساده عرض مي كنم )مي گويد شما با يتيمان مردم اين طوري مي كنيد ،مشكلي ندارد بترسيد از آن روزي كه مردم بيايند وبا بچه هاي شما همين كار را بكنند اين خوب است ؟اگر خوب است اين طوري كنيد ما اين را از اين آيه مي فهميم اما چون قرآن كتاب حساسي است آدم نمي تواند مطمئن شود كه حتما مراد همين است اما با جستجو در قرآن مي بينيم كه اين مطلب درست است ،نمونه پيدا مي كنيم .نمونه اي ديگر :در سوره كهف  قصه حضرت موسي و خضر(ع)را بيان مي كند و مي گويد :وارد قريه اي شدند و گفتند ما را ميهمان كنيد كسي توجهي به آنها نكرد «... فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما...»[29]  گفتند ما ميهمان نمي خواهيم .آنها ديواري را پيدا كردند ،حضرت خضر (ع)استاد بود گفت :يا موسي يا تو مصالح بياور من اين ديوار را بسازم ، (ديوار ترك خورده بود )يا من مصالح مي آورم تو بساز موسي (ع)گفت :ما كه شاگرديم بگذار اين جا هم شاگرد باشيم من مصالح مي آورم تو بساز ،تا نزديكي هاي عصر كار كردند ،ديگر رمقي برايشان نمانده بود موسي (ع)عصباني شد و گفت :مرد حسابي ،آدم عاقل ،به جاي اين كار مي رفتيم ،جايي كار مي كرديم ،الان گرسنه ،خسته و پولي هم نداريم تا چيزي بگيريم و بخوريم،« قالَ هذا فِراقُ بَيْني وَ بَيْنِكَ...»[30] حالا ديگر شاگردي تو تمام  شد،گفت :اي وای من ،دوباره يادم رفت ،حال ،حكمت كارها را بگو تا دست خالي از كلاس نروم ،   حكمت ها را گفت ،رسيد به همين ديوار ،فرمود :اين ديوار براي دو بچه يتيم بود و زير اين ديوار گنجي بود و پدر اين دو بچه مرد صالحي بود «فَأَرادَ رَبُّكَ...»[31] ،چون پدرشان صالح بود ،خدا خواست اين دو بچه بزر گ بشوند و مالشان را بردارند (جالب است هميشه يك فاء يا  واو  در قر آن ،  معنا سازند شما اگر فاء قرآن را واو يا واو آن را فاء كنيد زمين تا آسمان معناي آن فرق می کند اين فاء ،  فاء تفريع  است يعني فرع بر مطلب قبل است و مطلب بعد آن را فرع ِمطلب قبلي قرار مي دهد به اين مي گويند فاءتفريع يعني فرع زدن )شما از اين چه مي فهميد ؟يعني اگر خدا به مال آنها توجه كرد به خاطر گل ِروي پدرشان بود .حضرت امام(ره) در اين مورد وقتي به اين آيه رسيدند به شاگردانشان فرمودند :ميدانيد اين آيه چه مي خواهد بگويد ؟مي خواهد بگويد:اگر شما صالح باشيد حتي خداوند پيامبران اولوالعظم و راسخ در علمش را مي فرستد تا براي منافع بچه هاي شما بيگاري كنند . حضرت خضر(ع)بعد از آن مي گويد :«... وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْري...»[32] من خود سرانه اين كار را نكردم ،خدا گفته بود اين كار را بكنم يعني خدا من را مامور كرده بود تا بيايم براي اين دو بچه بيگاري كنم چون «...كانَ أَبُوهُما صالِحًا ...»[33] پدر شان صالح بود .

بر طبق اين آيات قانوني كلي به دست مي آوريم كه :اگر پدر و مادر خوب باشند ،روي سرنوشت و سعادت بچه هايشان اثر دارد .حال ديديم كه اين دو آيه يك معنا را دارد و آن معنا كه روي آن شك داشتيم  تاييد مي شود .

نمونه سوم: «وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرّيَّتُهُمْ بِإيمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرّيَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ كُلُّ امْرِئٍ بِما كَسَبَ رَهينٌ »[34] ترجمه ساده آيه اين است :آنها كه ايمان آوردند و خانواده آنها هم در ايمان از آنها پيروي كردند ما خانواده آنها را ،(در بهشت) به آنها ملحق مي كنيم و چيزي هم از عمل پدر و مادر كم نمي كنيم .

خوب ،سه صورت ما مي توانيم تصور كنيم :1-اين ذريه كه خدا مي گويد ملحقشان مي كنيم ،مساوي پدران ومادران باشد.

2-اين ذريه آدم هاي بدي باشند ،منتهي خدا به خاطر پدر و مادر ملحقشان كند 3- اين ذريه خوب باشند اما درجه آنها پايين تر باشد مثلا درجه ستواني باشند و مي خواهند به درجه سرداري برسند ،نه اينكه سرباز صفر باشد .  كدام يك از اينها به نظر شما درست است ؟اولي كه مي گوييم هنري نيست ،خدا مي گويد ما حقوق خودت را به خودت مي دهيم اين كه منتي ندارد چون من درجه ام ،درجه پدر و مادرم بوده است اين منت است كه مرا به آن ملحق كني ؟دومي هم كه نيست چون خدا گفته :اگر فرزند كافر باشد به هيچ وجه به بهشت نمي رود وخدا جدايشان ميكند .لاجرم، سومي درست است يعني خدا دارد منت مي گذارد مي گويد :اگر شما پدر و مادرتان خوب بود حتي اگر درجه شما هم پايين تر بود شما را در حد آن ها مي بريم و از عمل آنها هم چيزي كم نمي كنيم .(بر عكس اين هم ممكن است ،كه پدر و مادر به واسطه فرزند درجه بالا تري بگيرند چون در روايت است كه اگر فرزندي كار خوبي بكند به پدر و مادرش مي گويند تو او راتربيت كردي و در ثواب آن شريك هستي ،به واسطه يكي تنزل ،درجه ديگري وجود ندارد زيرا جاده كرم و رحمت خدا يك طرفه است .بالاخره خدا دنبال بهانه اي است تا يك جوري دست بنده اش را بگيرد و او را بالا ببرد ).

از كنا ر هم چيدن اين آيا ت مي فهميم كه :اعمال والدين در سرنوشت فرزندان مؤثراست .به عنوان مثال، حضرت يعقوب ترك اولي كرد دامن ِيوسفش را گرفت ،يوسف يك ترك اولي كرد و جلوي پدر ش از اسب پياده نشد دامن نسلش را گرفت و هيچ پيامبري از نسل او نيامد مثلا پيغمبران همه از نسل «لاوي »بودند، از نسل يوسف هيچ كس نبود ،سلاطين بني اسرائيل اكثرا از نسل بنيامين بودند واز نسل يوسف نبودند چون يك لحظه هیمنه حكومت او را گرفت ،جلوي پدرش دير پياده شد. خدا در قرآن مي فرمايد :حضرت ابراهيم (ع)با كافران مبارزه  واز  بت پرستان و نا اهلان دوري كرد ما هم به نسل و ذريه او بركت داديم ،مي فرمايد :« وَ جَعَلْنا ذُرّيَّتَهُ هُمُ الْباقينَ»[35] .عمل ابراهيم به نسلش اثر كرد .حال ،ما نتيجه كلي را موقعي مي گيريم كه چند آيه را دقیق وبا تصويري  كاملا روشن كنار هم مي چينيم .


 قبل از اينكه بحث را شروع كنم مثال ديگري مي زنم .مثلا يك آيه مي فرمايد :« وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّكُمْ مِنْ أَرْضِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ في مِلَّتِنا...»[36] كافران به پيغمبرانشان، گفتند :يا از اين سرزمين بيرونتان مي كنيم يا بايد به كيش بت پرستي ما برگرديد ،(يكي از اين دو راه :يا مثل ما بت پرست شويد يا اخراجتان مي كنيم).

«... فَأَوْحي‏ إِلَيْهِمْ...»[37] اين فاء ،تفريع است در نتيجه خدا به پيغمبران وحي كرد «لَنُهْلِكَنَّ الظّالِمينَ»[38] ما ستمكاران را هلاك مي كنيم .چه ربطي بين اين دو است كه فاء تفريع آورده است ؟هرگاه كافران ،پيغمبران خدا را از شهرشان  بيرون كنند هلاك مي شوند و اين قانون و سنت خداست .ما اين معنا رااز آيه برداشت مي كنيم منتها دلمان خيلي جمع نيست كه آيا منظور همين است يا نه ؟وقتي كافران اين حرف را زدند خداوند وحي كرد كه حالا ما كافران را نابود و هلاك مي كنيم .

ما از اين فاء تفريع مي فهميم هرگاه كافران به پيغمبران بگويندكه ما شما را بيرون يا اخراج مي كنيم دستور هلاكت هم صادر ميشود و اين سنت الهي است .

در آيه اي از سوره اسراء به پيغمبر اسلام خطاب مي شود كه :« وَ إِنْ كادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ اْلأَرْضِ...»[39] و اي پيغمبر  نزديك بود كافران تو را از زمين (سرزمين مكه )بيرون كنند .بعد مي فرمايد «...وَ إِذًا لا يَلْبَثُونَ خِلافَكَ إِلاّ قَليلاً»[40].

نزديك بود كه اينها از زمين مكه اخراجت كنند ،اگر اينها اين كار را مي كردند بعد از تو جز اندكي زندگي نمي كردند يعني آنهارا هلاك و نابود مي كرديم .اين آيه را بگذارید كنار آيه اول ،چه چيز از آن مي فهميد ؟معناي اولي چه مي شود ؟مؤكّد مي شود .بعد مي فرمايد :« سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنا قَبْلَكَ مِنْ رُسُلِنا وَ لا تَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحْويلاً»[41] اين روش در مورد تمام انبياء  صادق است :هر كس از انبياء كه توسط قومش از شهرش اخراج شد ما اين كار را سر قومش آورديم منتها  نبي با رسول فرق دارد ،بعضي از انبيا ء را اخراجشان كردند اين طور نشد (چون رسول است كه اگر ،قومش تمرّد كنند خدا قومش را هلاك مي كند . خدا در مورد فرعون مي فرمايد :« فَأَرادَ أَنْ يَسْتَفِزَّهُمْ مِنَ اْلأَرْضِ ...»[42] فرعون خواست كه بني اسرائيل را از سرزمين مصر بيرون و آواره كند «...فَأَغْرَقْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ جَميعًا»[43] ما او وهمراهانش را هلاك كرديم ،اين سنت خداست .

وقتي شما آيات را كنار هم مي گذاريد مي بينيد كه تمام آنها اين حرف را مي زنند كه :اگر كساني به پيغمبرشان بگويند كه شما را اخراج ميكنيم و اراده جدي بكنند كه انبياء را از سرزمينشان آواره كنند سنت خدا اين است كه نمي گذارد ،و آنها را نابود مي كند .البته مقام رسولان از انبياء با لاتر است و مهمترين تفاوت آنها اين است كه رسول داراي قول فصل است يعني يا قومش اطاعت مي كنند و نجات مي يابند يا كافر شده و هلاك مي شوند اما نبي ،پيغمبر تبليغي انبياء و رسولان قبلي است .مقام نبي در واقع مقام آن مبلّغي است كه خودش دين جديدي ندارد و تبليغ دين رسول قبلي مي كند مثل حضرت زكريا و يحيي (ع).

سؤال:مگرپيغمبر اسلام را  از مكه اخراج نكردند پس چرا هلاك نشدند ؟اولاً چون آنها دنبال قتل پيغمبر بودند نه اخراج ايشان و پيغمبر خودشان هجرت كردند ثانيا قرآن در سوره فتح جواب مي دهد :علت اينكه بلاي عمومي بر اهل مكه نيامد اين بود كه زمان هجرت حضرت رسول اكرم(ص) تعداد زيادي از اهل مكه ايمان آورده بودند اما در میان مشركين مخفی بودند و اسلامشان را از ترس اظهار نمي كردند خدا به خاطر حرمت اين مسلمان ها عذاب عمومي را برداشت .آن زمان كه اين آيات نازل شد هنوز تعداد مسلما ن ها خيلي محدود به دور و بريهاي پيغمبر خلاصه مي شد و كسي به آن صورت اسلام نياورده بود و اگر آن زمان اين اتفاق مي افتاد قطعا عذاب جمعي بر اهل مكه نازل مي شد  .خوب ديديم كه با كنار هم چيدن آيات ،معناي آن روشن تر مي شود و هر آيه مثل چراغي است كه فرا روي ما را روشن تر مي كند ،چراغ دوم روشن تر ،چراغ سوم روشن تر ،تا جايي كه ديگر كاملا مطلب روشن مي شود .گاهي با اشارات لطيف بايد معناي آيه را پيدا كرد مثلا فرض كنيد ما مي خواهيم معناي حبط را بدانيم ،معناي «حبط»چيست ؟در قرآن اين واژه را زياد ديديم «00أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ»[44] مبادا اعمالتان حبط شود و شما ندانيد .معمولا مفسرين  حبط  را به معناي «باطل شدن عمل »معنا كرده اند ولي وقتي در آيات قرآن دقت ميكنيم مخصوصا در آيات 15 و 16 سوره هود[45] متوجه مي شويم كه حبط به معناي خط بطلان بدون هيچ عوضي نيست ،حبط يعني «كم اثر كردن و كم خاصيت كردن عمل »نه باطل كردن كلي آن .

عرض كردم در قرآن دو جور تدبر مي كنيم :گاهي وقت ها آيات را كنار هم مي چينيم و معناي كلي به دست مي آوريم ،گاهي وقت ها در خود آيات قرآن معاني لطيف و ظريفي به دست مي آوريم .به عنوان مثال آيه 15 سوره هود مي فرمايد :« مَنْ كانَ يُريدُ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زينَتَها نُوَفّ‏ِ إِلَيْهِمْ أَعْمالَهُمْ فيها وَ هُمْ فيها لا يُبْخَسُونَ »[46] كساني كه حيات دنيا را اراده كنند و هدف قرار دهند ما تمام اعمالشان را در همين دنيا پاداش مي دهيم .نمي گذاريم در حسابشان چيزي بماند تا آنجا طلب كار خدا شوند « وَ هُمْ فيها لا يُبْخَسُونَ 00»[47] به آنها كم هم نمي دهيم چون سنت خدا اين است كه اجر محسنين را ضايع نمي كند «إِنَّ اللّهَ لا يُضيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنينَ»[48] اين محسن به معناي عام است نه به معناي خاص ،يعني هر كس كه نيكوكار شد خدا اجر نيكوكاريش را به او مي دهد مي خواهد كافر باشد يا مؤمن باشد فرقي نمي كند .يك پزشك مسيحي گه به اسلام هم اعتقادي ندارد ولي از روي عشق و علاقه جان يك يا صد بيمار را نجات داه  ودنبال پول و ماديات هم نيست ،آيا اين كار خوب نيست؟شخص كافري است بچه اي را از چنگال سگ هاري ،گرگي يا چيزي نجات مي دهد ،اين كار خوب نيست؟خوب ،حالا خداوند اين كارهاي خوب را چه كار كند ؟خداوند مي فرمايد :« إِنَّ اللّهَ لا يُضيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنينَ»[49] خدا اجر نيكوكاران را ضايع نمي كند. اين قانون خداست كه هر كس كا ر خوب بكند خدا پاداشش را مي دهد. خوب ،كافر و كسي كه دنيا را هدف قرار داده و فقط دنبا ل عيش دنياست هدفش اين است كه دنيايش درست شود و اصلا كاري به آخرت نداردو هيچ حسابي در زندگي براي جها ن ديگر باز نكرده است و تمام هم و غمش اين است كه اين دنيايش را خوب كند. قرآن كريم مي فرمايد :هر كس هدفش دنيا باشد ما تمام اعمال خوبش را همين جا پاسخ مي دهيم ولي وقتي در آخرت چشم باز كردند خطاب مي شود كه:«... أَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ في حَياتِكُمُ الدُّنْيا ...»[50] آنجا همه بهره هايتان را برديد ،حساب صاف ،هيچي نداريد آيه 16 سوره هود مي فرمايد :« أُولئِكَ الَّذينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي اْلآخِرَةِ إِلاَّ النّارُ و...» اينها در آخرت جز آتش چيزي ندارند و حسابشان صفر است فقط كار هاي بدشان مانده است در دنيا بدي هايتان را ساكت گذاشتيم و خوبي هايتان را پاسخ داديم به اين مكر خدا مي  گويند ،او دائم بدي مي كند ولي خوبي مي بيند ،مؤمن دائم خوبي ميكند ولي سيلي مي خورد ،به مؤمن مي گويند حيف است اينجا پاداشت را بدهيم. کافر هر چه كار خلاف مي كند خدا مي گويد :باشد ،جمع كن يكجا به تو پس مي دهم ولي مؤمن وقتي وارد آخرت مي شود به او مي گويند ببين پرونده عملت پاك است .مي گويد خدا من كه خيلي كارهاي بد كرده ام ،مي گويند :آنجا كه دندانت درد آمد تاوان اين كارت بود ،آنجا كه بچه ات مريض شد تاوان آن كارت بو د ،آنجا كه شروري سر راهت در آمد و حرف كج به تو زد تاوان آن كارت بود ،صاف شدي ،اين هم كارهاي خوبت ،بگير .

به كافر مي گويند :ببين حسابت صفر است فلان جا كه به تو فرزند خوب يا ثروت داديم پاداش آن كار خوبت بود تمام كارهاي بدت مانده است ،حالا بگير اين مكر خدا در حق كافران است .قرآن بارها مي گويد:اين مكر خداست .

به نظر قرآن «حبط » يعني چه ؟آيه 16 سوره هود مي فرمايد :«أُولئِكَ الَّذينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي اْلآخِرَةِ إِلاَّ النّارُ وَ00»آنهايي كه ما كارهاي خوبشان را در دنيا پاسخ مي دهيم در آخرت بهره اي جز آتش ندارند چون پاداش كارهاي خوبشان را گرفتند و حسابشان صاف است .بعد مي فرمايد : « وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فيها»[51] و اعمالشان در دنيا حبط شده است .حال ،حبط يعني اينكه خداوند كارهاي خوب را در همين دنيا پاداش بدهد يعني آن را كم اثر كند .پس اينكه بعضي ها حبط را اينگونه معني كرده اند كه :هرچه كار خوب كرده ،خداوند خط قرمزي در آن بكشد و هيچ پاداشي ندهد ،غلط است و محال است خداوند اين كار را بكند .به عنوان مثال مفهوم آيه «وَ لِكُلٍّ دَرَجاتٌ مِمّا عَمِلُوا وَ لِيُوَفِّيَهُمْ أَعْمالَهُمْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ »[52] حرف از كفار و مشركين مي زند و ميگويد :هر كدامشان به خاطر اعمالي كه انجام دادند درجاتي دارند .  اين درجات يعني چه ؟خدا همين را مي خوا هد بگويد كه بعضي از اين چيزهایي كه مي بينيد كه در دنيا مال ،مقام ،منصب يا قدرتي دارند اين درجات به خاطر كارهاي خوبشان است .« لِيُوَفِّيَهُمْ أَعْمالَهُمْ »خدا بايد تمام اعمال خوب را پاداش بدهد و چيزي از آن باقي نگذارد .« لِيُوَفِّيَهُمْ »يعني كامل بدهد نه ناقص .« وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ »ببينيد چقدر معناي آيه روشن است و ميتوان گاهي وقت ها با  ريز بيني معناي آيه را فهميد .

حضرت امام در آيه 100 سوره نساء دقت زيادي دارند ،آيه مي فرمايد :«... وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِرًا إِلَي اللّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَي اللّهِ وَ كانَ اللّهُ غَفُورًا رَحيمًا » هر كس از خانه اش خارج شود و به سوي خدا و رسول هجرت كند و بعد مرگ او را دريابد اجرش با خداست ».ابتداي غايت چيست ؟خانه، به شما مي گويد :مثلا از يزد خارج شد و به طرف قم يا تهران رفت .ابتداي حركت كجاست ؟يزد . انتهاي غايت كجاست ؟تهران يا قم . در اين آيه  ابتدا و انتهاي غايت را با هم بسنجيد و ببينيد چه رابطه اي بين اينها است .ابتدا كجاست ؟خانه « وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ »   انتهاي غايت كجاست ؟خدا و رسول  .حال ،وقتي از خانه خارج شديم بايد كدام طرفي برويم؟ من صبح از خانه بيرون آمدم و ميخواهم به طرف خدا و رسول بروم .اگر بگويند برو به طرف تفت يا كرمان يا ... بلد هستم .برو طرف خدا و رسول ! بايد ابتدا و انتها تقارن داشته باشد ،حال كه انتهاي غايت مكاني نيست ابتداي غايت هم مادي نيست  مراد از اين  «بيت »نفس است يعني كسي كه از خودش هجرت و از خود پرستي خداحافظي كند و از اين بيت نفس خارج شود .امام(ره) چه دريافت زيبايي كرده است مي فرمايند:بعضي ها از اين بيت نفس خارج شدند و به مقام ادراك موت رسيده و فاني شدند آنها آن قدر پاداششان سنگين است كه خود خدا مي داند ميگويد :حساب كنندگان بروند كنار فقط اجرشان با من است .

میان عاشق ومعشوق هیچ حایل نیست                     تو خود حجاب خودي حافظ از ميان برخيـز[53]  

اگر مردم بتوانند از خودشان هجرت كنند همه چيز درست مي شود زياد بودند كساني كه از خانه و كاشانه هجرت كردند ولي آدم نشدند مگر در ميان همين مهاجرين كساني نبودند كه گرداننده «ثقيفه »بودند اما آن كساني كه ازخودشان هجرت كردند ديگر منحرف نشدند .براي برداشت اين معاني بايد در الفاظ آيات دقت كرد مثلا در سوره لقمان در آيه 12 مي فرمايد :« ...وَ مَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِيٌّ حَميدٌ »هر كس شكر كند ،براي خود و به نفع خود شكر كرده است و هر كس كفر بورزد ،خدا بي نياز است . مفسرين مي گويند كه چه دليلي دارد كه «يَشكُرُ»را با فعل مضارع آورده ولي «كَفَرَ »را با فعل ماضي آورده است در حاليكه مي توانست هر دو را مضارع يا هر دو را ماضي بياورد .دليل آن چيست؟مي فرمايند كه مضارع دلالت بر استمرار دارد چون زمان حال است و يك حالت استمرار در آن است بايد اين گونه معنا شود «و كسي كه شكر مي كند »يعني در حال شكر است مداومت ويك روند استمراري دارد و اين كار ادامه دارد .مي خواهد بگويد لازم است شكر مستمر باشد نه منقطع .اما كفر را ماضي آورده كه بگويديكي كفر هم مي تواند رشته اتصال را قطع كند يك لحظه كفر مي تواند همه چيز را خراب كند .اين ريزه كاريها در خود آيه به دست مي آيد .

 
بحـــــث مهـــم اخلاقــــــي :

اصل مهم در فهم حقايق قرآن طهارت باطني است .قرآن مي فرمايد:« لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ»[54] نميتوانند به آيات قرآن دست پيدا كنند مگر پاكيزه شدگان. همانطور که علامه جوادي آملی فرموده اند: براي فهم حقايق قرآن خواندن و نوشتن يك بخش كار است ولي اگر مي خواهيد به عمق قرآن برسيد با خواندن و نوشتن نمي شود .كلاس رفتن و در كلاس نشستن يك بخش كار است بخش اصلي اين است كه انسان خودش را پاك كند و ريشه رذالت ها و پليدي ها را از خودش بكند و بيندازد بيرون .دل كه پاك شد آن وقت خودش به اين حقايق مي رسد و موقع خواندن قرآن متوجه اين حقايق مي شود. _ رهبر انقلاب فرمودند كه اگر قرآن خواندند، شنيدي و گريه نكردي بدان از غافلين هستي _ اين اشك در اثر پاكي و صفاي دل به دست مي آيد .قرآن كتاب درسي نيست، فيزيك و شيمي به دل ربطي ندارد گر چه آن هم بي ارتباط نيست و هيچ كمال و مزيتي بي ارتبا ط با دل نيست حتي هنرمندان هم مي گويند صفاي هنر ما در مراحل نهايي به دل ربط دارد ،ديگر كار به قلم و دست و اينها هم ندارد .

داند آن كس كه آشناي دل است          كه صفاي خط از صفاي دل است

اين ارتباط در هنر نقاشي و صوت نيز وجود دارد .ولي در اين ميان قرآن يك ويژگي عجيبي دارد و ارتباط مستقيمي با دل دارد .

 
چند مــــورد از موانــــع دريافت حقــــايق قرآن :

1-حسد :حسد مانع خيلي بزرگي است .در روايت است كه :«آخرين رذيله اي كه از دل علما بيرون مي رود حسد است» يعني بيرون كردن حسد خیلی سخت است . مضمون آيه 32 سوره نساء[55] اين است كه :اگر از فضل خدا می خواهید حسد را كنار بگذاريد .  از اين آيه مي فهميم كه تمام كمالات در نداشتن حسد است يعني اگر بخواهيم كليد همه كمالات را بگيريم و درب همه كمالات به ما باز شود بايد حسد را كنار بگذاريم . حسد مراتبي دارد ،در روايت است كه فرشتگان حسودي كردند ،شيطان هم حسودي كرد منتها حسد شيطان ،حسد تنبه و از روي علم بود يعني علم داشت كه دارد حسودي مي كند و حسودي كرد ولي فرشتگان متوجه نبودند كه حسودند و در روايت است كه حسد فرشتگان از روي غفلت بود  .گاهي وقت ها ممكن است انسان حسود باشد ولي خو د ش نفهمد. اگر ديدي حسد داشتي به همان ميزان كه لايه حسد ضخامت دارد ،جلوي نور قرآن را مي گيرد.

2-تكبر:نقطه مقابل عبادت و ضد آن  است .خطر ناك ترين رذالتي كه در درس اخلاق به ما گفته اند براي دانستن خطر آن به قسمت اول خطبه 192نهج البلاغه مراجعه كنيد .در آيه 146 سوره اعراف مي فرمايد «سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي اْلأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقّ..»[56] آنهايي كه در زمين تكبر مي كنند آنها را از آيات خود ميگردانم (نميگذارم حقايق آيات را بفهمند و چشمشان به آيات من بيفتد  زيرا اين چشم لياقت ديدن حقايق قرآن را ندارد) .« وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها»[57] هر آيه را هم كه بببينند چون نمي توانند زيبايي و بطن آن را ببينند به آن ايمان نمي آورند «لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ»[58] دلي مي تواند حقايق قرآن را ببيند كه در آن تكبر و حسد نباشد.

 3- عجب :يكي از چيز هايي كه مانع رسيدن فيض خداست خود پسندي است اينكه انسان از دارايي ،عبادت و...  خود تعجب كند اين بد است .(پياز آمد آن بي هنر جمله پوست كه پنداشت چون پسته مغزي در اوست) هر كس فكركرد مثل پسته است و مغز دارد، در اصل مثل پياز است كه تمامش پوست است .يعني هر كس فكر كرد كسي هست ،هيچ چيز نيست .امير المؤمنين (ع)مي فرمايند :«اَلعُجبُ يَمنَعُ الاِزدياد »[59] عجب مانع زيا د شدن است . يعني.اگر خود را گرفتي ،فيض قطع مي شود .اگر با فهميدن حقيقتي از قرآن فكر كردي كسي هستي ديگر خبري از حقايق بعدي نيست .عقل سليم و دوراز هوي  و هوس باعث درك حقايق قرآن ميشود ولي عجب عقل را خراب ميكند و توي سر آن مي زند. امير المؤمنين علي(ع)فرمودند :«عُجبُ المَرءِ بِنَفسِه اَحَدُ حُسّادِ عَقلِه »[60] عجب انسان به خودش ،يكي از حسودان عقلش است و با عقلش مبارزه كرده و نمي گذارد عقلش كار كند و بدون عقل فهم حقايق مشكل است.

4- بخل :مجمع تمام رذايل وبديها  بخل است براي اثبات اين مطلب از حديث و قرآن كمك ميگيريم.هر كس كه بخل داشته باشد ،همه،صفت زشتي در او هست .در كلمات  قصارنهج البلاغه آمده است كه « َالبُخلُ جامِع لِمُساوی العُيوب ـ بخل در بر گيرنده همه عيوب زشت است »اما در قرآن مي فرمايد :«00 وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ »[61] هر كس بخلش را نگه دارد رستگار است . در اينجا كلمه «مفلحون »مهم است آيه بعدي مي فر مايد :« قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها»[62] هر كس نفس خودش را تزكيه كرد رستگار شد .با استفاده از روش تفسير قرآن با قرآن ،اگر اين دو آيه را كنار هم بگذاريم نتيجه مي گيريم كه :هر كس كه بخلش را نگه دارد كاملا تزكيه شده است ، از اين مي فهميم كه بخل مساوي با  عيب هاي زشت است .اگر بخل را كنترل كردي همه چيز درست است ديگر تكبر ،حسد ،عجب وهيچ چيز نيست .پس بايد بخل را كنترل كرد .

راه سركوب كردن بخل :1-تقويت ايمان به پاداش الهي در آخرت سخاوت مي آورد (ايمان به معاد سخاوت مي آورد )

2-انفاق واجب و مستحب ،اين يك سركوب عملي به بخل است .

ارائه راه كار :اسلام ميگويد :يگي از راه هاي سر كوفت زدن به بخل يا هر صفت رذيله اي اين است كه درست از نقطه مقابلش وارد شويم.مثلا كسي كه بي خودي به ديگران سوء ظن دارد راهش اين است كه خودش به خودش بگويد نه اين سوءظن و اشتباه است و خودش عليه سوء ظن خودش دليل بياورد ،وقتي چند بار اين كار را كرد و به حرف آن گوش نداد ،به حالت عادي بر مي گردد . اگر يك وقت احساس تكبر كردي آن روز را با لباس معمولی تربيرون بيا ،طوري نمي شود .روزي اميرالمؤمنين علي (ع)لباس وصله دار پوشيده بودند ،گفتند :يا علي اين لباس خيلي سبك است شما خليفه ايد .فرمودند :«تُذِلُّ بِهِ النَفس»[63] خاصيّت اولش اين است كه تكبر را پايين مي ريزد و نمي گذارد تكبر مرا بگيرد «وَ يَقتَدي بِهِ المُؤمِنون »مؤمنين هم به اين اقتدا مي كنند هر وقت صفت رذيله اي سراغ شما آمد آنرا سركوب كنيد .مثلا بخل مي گويد مالت را نگه دار شما در آن روز بخشش خود را بيشتر كنيد چند بار كه اين كار را كرديد كم كم بخل ضعيف شده تا اينكه ملكه سخاوت در وجود شما شكوفه مي زند .مؤمنان سخاوتشان مرتبه دارد .آقاي جعفر مجتهدي مي فر مايد :نقطه اوج و باليدن من  از آن جايي شروع شد كه من اموال بسيار فراوان خود،  همه اش را نوشتم و به فقرا دادم و خودم بي چيز شدم ،با حقوق نا چیزی كه مي گرفتم زندگي فقيرانه مجردي را اداره مي كردم از آن روز در ها را به روي من باز كردند .با بخل ،حسد حرص و تكبر نميشود وارد قرآن شد .

واين  مثل اين است كه ما  بخواهيم با كفش پراز گل روي فرش ابريشمي برويم فورا نگهبان جلوي ما را ميگيرد  ميگويد برو از ان دور بايست ونگاهش كن حق رفتن روي فرش را نداري.( لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ)[64]

كينه توزي وبدخواهي مومنان وگناه ومعصيت از موانع ديگر است كه انشاء الله درابتدای جلسه آينده به آن اشاره خواهيم كرد .

 پی نوشت ها

[1] 24 ابراهیم
[2] 24 ابراهیم
[3] 122 انعام
[4] 122 انعام
[5] 122 انعام
[6] 40 نور
[7] 51 نساء
[8] 119 توبه
[9] 6 حمد
[10] 41 انفال
[11] 23 احزاب

[12] وَاعلَموُا اَنَّمَا غَنِمتُم مِن شَيءٍ فَاَنَّ ِللهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسوُلِ وَ000

[13] 112 توبه
[14] بحارالانوار ج23،ص 76، باب 4
[15] 62 انفال
[16] 29 فتح
[17] 1 قدر
[18] 185 بقره
[19] 6و7 حمد
[20] 69 نساء
[21] 69 نساء
[22] 7 حمد

[23]  6 فتح ـ 14 مجادله ـ 13 ممتحنه

[24]  61 بقره ـ 112 آل عمران

[25] 60 مائده

[26] بحارالانوار ج29 ص353،ج54 ص 218

[27] 7 حمد
[28] 9 نساء
[29] 77 کهف
[30] 78 کهف
[31] 82 کهف
[32] 82 کهف
[33] 82 کهف
[34] 21 طور
[35] 77 صافات
[36] 13 ابراهیم
[37] 13 ابراهیم
[38] 13 ابراهیم
[39] 76 اسراء
[40] 76 اسراء
[41] 77 اسراء
[42] 103 اسراء
[43] 103 اسراء
[44] 2 حجرات

[45] مَنْ كانَ يُريدُ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زينَتَها نُوَفّ‏ِ إِلَيْهِمْ أَعْمالَهُمْ فيها وَ هُمْ فيها لا يُبْخَسُونَ  ...

[46] 15 هود

[47] 15 هود

[48] 120 توبه
[49] 120 توبه
[50] 20 احقاف
[51] 16 هود
[52] 19 احقاف
[53] دیوان حافظ انتشارات رواق اندیشه ص 258
[54] 79 واقعه

[55] وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلي‏ بَعْضٍ لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ وَ سْئَلُوا ...

[56] 146 اعراف
[57] 146 اعراف
[58] 79 واقعه
[59] غررالحکم ص 309
[60] وسایل الشیعه ج1 ص 105
[61]  9 حشرـ 16 تغابن
[62] 9 شمس
[63] بحارالانوار ج41 ص 59 باب تواضعه صلوات الله علیه
[64] 79 واقعه


فایل بحث فوق را می توانید  دریافت کنید :

شماره جلسه

فایل Word

فایل PDF

فایل PowerPoint



جلسه چهارم



 

 










یزدفردا

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا