ویژه بیستمین جشنواره تئاتر استان یزد : 11

تئاتر با طعم ویلچر!
تلخ مزه های دیدار از یک تئاتر!!! «عطا سردار مقلوب»

یزدفردا "رضا بردستانی :کمی بعد از ساعت هشت می رسی. روی ویلچر مردی با تمام توان می خواهد از پلّه ای عبور کند که با پا هم به سختی می شد از آن گذشت! یادم می آید...! قرار بود در ساخت و سازهای شهری، هوای معلولان و جانبازان را داشته باشند و انگار در این مورد ، مثل موارد بی شمار دیگر! اندکی فراموش شده است. با همسری که معلوم بود سالیان سال است ، بار دلتنگی راه رفتن شوهر را بر دوش می کشد؛ شریک شدم و در خیال خود انگار ثواب کردم!.
عجله داشتم، عجله کردم . کمی زودتر رسیدم. بدون توجه به خوبی و بدی مکانی که انتخاب کرده بودم، روی نخستین صندلی نشستم. می توانستم راه بروم، تمام سالن را به هم بریزم و بهترین جا را انتخاب کنم. نشستم. ساکت و آرام، در خودم و صندلی ، یک جا فرو رفتم و چشم دوختم به هنرپیشه ای که با تمام وجود داشت نقشی را که به او محول شده بود اجرا می کرد. یک مرد، همان مرد! با ویلچر وارد سالن شد، صندلی به همراه داشت و انگار طراح سالن نمی دانسته است؛ شاید جانبازی هوس کند ، دلش بخواهد و شاید دعوت شود تا تئاتر هم ببیند و او هم در تنها جای خالی سالن، آرام گرفت. با هم چشم دوختیم به صحنه ی کم عمق نمایش، بیماری که انگار در تب و تاب جنگ یاد و خاطره اش را میخکوب کرده بود؛ تخت بیمار و یک میز با چند وسیله ی مربوط و نامربوط، تمام آن چیزهایی بود که دکور شده بود تا به تو کمک کند، متن داستان نمایش را بهتر بفهمی.
چشمان تنها هنرپیشه ی زن نمایش خیس اشک بود. گریم هم نبود!خودِ خود اشک بود. کمی بعد چشمان زیادی را در سالن دیدم که دزیده خیس اشک شده بودند و نم نم پاک می شدند تا بغل دستی...! این روزها خیلی ها دزدیده می گریند وقتی یادشان می آید که روزهای خوبی بود هشت سالی که جنگ بود و توپ و خمپاره!!!
من و مردی که روی ویلچر نشسته بود؛ با هم، تمام حواسمان را دادیم به هنر پیشه هایی که تمام سعی و توانشان را به کار بسته بودند تا بفهمیم هستند جانبازان اعصاب و روان که دور مانده اند از خود، اجتماع و تمام دلبستگی هایشان.
من و مردی که روی ویلچر به خود می پیچید با هم تمام هوشمان را سپرده بودیم به حرکات هنر پیشه هایی که هر چه تلاش یاد گرفته بودند به کار بسته بودند تا معنای دل بستن و ناتوان از دل کندن بودن را بفهمیم. دیگر به صحنه های تئاتر کوچکترین توجّهی نداشتم! دگرگون شده بودم! دلم از جا کنده شده بود، به خود می پیچیدم! شانه های آن مرد به شدّت می لرزید. درونش جهنمی بر پا شده بود و گٌر گرفتنش را می شد با کمی هوش و درایت دید و حس کرد.
داستان نمایشی که به دعوت کارگردانان (جعفر دلدلزاده و صاحب حائری زاده) برای دیدن انتخاب نموده بودم، را علی رضا نادری نجف آبادی نگاشته بود. داستان پیرامون سردار نیک سرشتی به نام «عطا» رقم می خورد که انگار در تن و روح تمامی جانبازان اعصاب و روان تکثیر شده بود. داستان ، شامل رنج هایی بود که وقتی نمایش آن را هم اجرا می کردند می خواستی باور نکنی که مگر می شود و به قول یکی از همان بیماران اعصاب و روان ؛ شد او می گفت- انگار متن نمایش رفاقتی داشت با هنر پیشه ها –تمام توانمان را به کار بستیم که بشود و شد چیز هایی که همه می گفتند نمی شود.
تکان های گاه ویران کننده ی مردی که روی ویلچر نشسته بود مرا از صحنه ی نمایش جدا می کرد، می برد در آسایشگاه هایی که حالا دیگر به تاریخ پیوسته بودند انگار!
آن مرد تئاتر را حس می کرد، می فهمید و با تمام وجودش لمس می کرد. خوب که خیره شدم انگار «عطا»با او نیز دوستی و قرابتی داشته است و کم نبودند از این دست آدم هایی که فراموش شدند و گاه فراموشمان کردند شبیه یک تلاش کاملا دو طرفه ... روزهایی بود یادتان که نرفته است!.
تنها هنر پیشه زن این نمایش چه خوب تمام سعی و توانش را به کار می بست تا همان غمخواری باشد که صبورانه به عزیزان عشق می ورزد و یاری می رساند.ناهید فرجی انگار فهمیده بود پرستار این جانبازان بودن لایه ای دیگر از انسانیت را طلب می نماید و تا توانست از خودش مایه گذاشت که نقشش خوب از آب در آید و انصافا آمد.
مهدی قانع را خیلی سال است می شناسم، جبهه ای است از آن با صفاهایی که دوستشان داریم. کار مشترکمان در شب چره های سیمای تابان(شبکه ی استانی یزد)همان برنامه ی «کوچه ی مهتاب» معروف! نزدیکترمان کرد و او همیشه یک قدم در شرمنده نمودن ما جلو تر است . مجری توانمندی است و در عالمِ هنر اندوختن و به کار بستن نیز؛ البته نیکوست .
یک سؤال در ذهنم بود تا از او در انتهای نمایش بپرسم ! کار به پایان نرسیده میخکوبم کرد . سؤالم این بود : برای اجرای این نقش سری هم به جانبازان اعصاب و روان زده ای ؟ گریست وقتی چهره در چهره ی آن مردی شد که در لا به لای اشک و آه داشت روی ویلچر جا به جا می شد. از صحنه خارج شد تا اشک هایی که انگار به رنگ بغض سالیان طولانی است را مادرش نبیند . همان مادری که سالیان سال است از برادر جانبازش که دست بر قضا!!! اعصاب و روانی است جانفشانانه نگهبانی می کند(جانبازان اعصاب و روان نگهداری نمی خواهند به حق عاشقانه نگهبان و سنگ صبور می خواهند با تمام توان و با تمام وجود!)جواب سؤالم داده شده بود! او سال های سال بود این نقش را دیده بود و این بار از برادر اجازه گرفته بود که کمی از رنج هایش را بازسازی کند و توانست همه را به بغضی نهفته بنشاند.
حسین گرجی پور در این کار زیبا اگرچه قراربود کسی باشد که کاری به جنگ و تبعات آن نداشته باشد اما در چهره اش می توانستی ببینی که منقلب است و محمودزینلی پورهم کمک زیادی به زیبایی این کار نمود.
داستان اگرچه داستان درد آوری بود که بٌرش خورده ای بود از آلام و دردهای این عزیزان امّا ، تلنگری بود برای بینندگان تا فکری بردارند برای کسانی که همچنان زخم جنگ اگر در چهره ندارند در ذهن و جان همراه همیشگی اشان بوده و هست.
آن شب دیدم مردی که روی ویلچر نشسته بود ، نگاه نمی کرد! گوش هم نمی کرد اما شانه هایش به شدت می لرزید! سرش گیج می رفت ...
آن شب داستان عطا، ایثار و گذشت عطیه که تمام توانش را به کار بسته بود تا به هر رزمنده ای که از بیماری اعصاب و روان رنج می برد هر آن چه می خواست بدهد ... هر آن نقشی که آرامشان می نمود را ایفا کند ... وعطیه حتی با از خود گذشتی اعصاب و روانش را نیز تقدیم نموده بود و...
از این کار زیبا می توان حمایت نمود هر کس در حد میدان و مجالی که در اختیار دارد و قول هایی نیز داده شد که امیدواریم .... چون همیشه امیدواریم!

نام نمایش : «عطا ، سردار مقلوب»
نویسنده: علی رضا نادری نجف آبادی
کارگردان: صاحب حائری زاده – جعفر دلدلزاده
بازیگران: مهدی قانع-جعفر دلدلزاده- ناهید فرجی-محمود زینلی پور و حسین گرجی پور
طراح صحنه: ابوالفضل سلیمی
موسیقی: مهرداد جباری
نور: احسان نیک محضر
منشی صحنه و طراح آفیش و پوستر: سمیرا جعفری
عکاس : باربد سلیمی


گزارش تصویری :

عکس"باربد سلیمی


تئاتر با طعم ویلچر! تلخ مزه های دیدار از یک تئاتر!!! «عطا سردار مقلوب»


تئاتر با طعم ویلچر! تلخ مزه های دیدار از یک تئاتر!!! «عطا سردار مقلوب»

تئاتر با طعم ویلچر! تلخ مزه های دیدار از یک تئاتر!!! «عطا سردار مقلوب»

تئاتر با طعم ویلچر! تلخ مزه های دیدار از یک تئاتر!!! «عطا سردار مقلوب»

تئاتر با طعم ویلچر! تلخ مزه های دیدار از یک تئاتر!!! «عطا سردار مقلوب»

تئاتر با طعم ویلچر! تلخ مزه های دیدار از یک تئاتر!!! «عطا سردار مقلوب»

تئاتر با طعم ویلچر! تلخ مزه های دیدار از یک تئاتر!!! «عطا سردار مقلوب»

تئاتر با طعم ویلچر! تلخ مزه های دیدار از یک تئاتر!!! «عطا سردار مقلوب»

تئاتر با طعم ویلچر! تلخ مزه های دیدار از یک تئاتر!!! «عطا سردار مقلوب»

یزدفردا


  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا