مرورِ سفر سوّم هیأت دولت به یزد از زاویه ی 45 درجه! (سفر سوم رییس جمهور به یزد (67))
 (رضا بردستانی)

چهارشنبه 29/ دی ماه /1389 ساعت 7:15

هوا به قول کارشناسان هواشناسی نیمه ابری است، البته نیمه ابری تا حدی که کوه های محدوده ی اطراف یزد را نمی بینی، چند روزی است که چند بنر وتراکت تبلیغاتی آمدن رئیس جمهور و هیأت همراه را تداعی می کنند و چهارشنبه؛ همان روز ِ مورد نظر است.

با اتوبوس راهی محل ملاقات مردمی ِ رئیس جمهور با همشهریان یزدی ِ خودت می شوی ، دلیل رفتن با اتوبوس کاملا مشخص است، تدابیر خاص ترافیکی می گوید، بهترین وسیله حداقل برای این دو روز در یزد اتوبوس همگانی است ولاغیر! میدان شهید بهشتی حال و هوایی دارد که گویی قرار است اتفاق رخ دهد و اتوبوس تو را تا رو بروی دبیرستان قدیمی و ماندگار ایرانشهر می برد، پیاده می شوی ، تقریبا همه پیاده می شوند فارغ از این که ایستگاهِ انتهایی این اتوبوس جایی دیگر است، پیاده راه خودت را انتخاب می کنی ، میدان شهید بهشتی، خیابان امام و از این جا به بعد گروه های مختلفی را می بینی که همه مقصدشان یک جاست، میدان امیر چخماق!

خیابان امام اگر چه از جمعیت موج می زند امام هیچ وسیله ی نقلیه ای نمی بینی، می رسی میدان امیر چخماق، خلوت است نسبتاً خلوت است! پیش خودت می گویی ؛ آبرو ریزی نشود؟ فقط همین تعداد؟ میدان هنوز جا برای نفرات زیادی دارد و خودت را می زنی به همین خیل موجود جمعیت که از لای نرده ها پس از تفتیشی اندک رد می شوند؟ به دنبال آشنا نمی گردی اما آشناهای زیادی را می بینی!

چهارشنبه 29/ دی ماه / 1389 ساعت 8:45

احساس خفگی می کنی! در هم فرو می روی، هل می دهند، به این سو و آن سو رانده می شوی، می ترسی ! دنبال راهی می گردی که نزدیک تر شوی آن سوی نرده ها انگار امن تر است، اما کارت عبور می خواهد، جور می شود! خیلی زود و تو از میان ازدحام ناگهانی جمعیت خلاص می شوی، این طرف نرده ها اما قیافه ها آشنا ترند! سلام: ممنون، خوبم!

چهارشنبه 29/ دی ماه / 1389 ساعت 9:30

می ایستی درست روبروی جایی که حدس می زنی رخ به رخ می توانی هم ببینی و هم بشنوی، همانجا می ایستی، به نشستن دعوت می شوی: ببخشید پایم خراب است نمی توانم زانوهایم را خم کنم... رها می شوی کسی آرام به پشتت ضربه می زند: هی آقا بنشین ما هم می خواهیم ببینیم! کمی آن طرف تر می روم، دوباره ضربه ای آرام : هی آقا بنشین ما هم می خواهیم ببینیم!... اعتنا نمی کنم فقط زیر لب می گویم: چیزی نیست که بخواهی ببینی...

چهارشنبه 29/ دی ماه / 1389 ساعت 10:45

بالگرد ناجا روی هوا چرخ می خورد، صدای همهمه ها بلندتر می شود ، شب وقتی صحنه های روز را از شیشه ی تلوزیون مشاهده می کنی یادت می آید آن چرخ در هوا خوردن ها برای چه بود! می گویند ازدحام مانع حرکت سریع شده است از بلندگوها اما مدام : ای ایران ای مرز پٌر گهر به گوش می رسد ... آهنگ و شعری که ترا به وجد می آورد، میهن پرستی ات گٌل می کند، یک جورهایی شادی زیر پوستت گٌر می گیرد اصلا می خواهی فقط همین آهنگ و شعر مدام تکرار شود، همه با هم زمزمه می کنند و ایرانِ انتهای سرود اما ترا وا می دارد به خیلی چیز ها فکر کنی به این که ایرانی هستی و ایران سرزمین خوبی ها و بزرگی هاست!

چهارشنبه 29/ دی ماه / 1389 ساعت 11:00

میهمان می رسد جنب و جوش جمعیت این را می گوید، سه ساعت روی پا ایستادن و راه رفتن مجبورت می کند بنشینی ، خسته نیستی اما زانوهای دردمندت دیگر یاری نمی کنند! بلند می شوی، پشت سرت پرچم های سه رنگ آسمان یزد را که حالا کاملا ابری است زیباتر از همیشه کرده اند و تو با تمام وجودت احساس غرور می کنی ، روی پنجه های پا بلند می شوی و تا آن دور دست ها پرچم سه رنگ را می بینی ، پرچمی که با آسمان کاملا ابری کویر در هم آمیخته است و خوشت می آید شادمانگی به تو دست می دهد باز هم به نظاره ی رقص پرچم های سه رنگ در آسمان سفید و خاکستری کویر، خودت را آن قدر کش می دهی تا آن سو تر از مکانی که ایستاده ای را هم می بینی !

چهارشنبه 29/ دی ماه / 1389 ساعت 11:15

شعارها همه بوی حمایت می دهد، بوی رضایت، سوت و صدای در هم آمیخته تا گوش فلک پیش می رود، احساس می کنی خوب است که مردم راضی اند حتی اگر مشکل و گلایه داشته باشند . سکوت می کنی ، می بینی و به خاطر می سپاری و انگار دلت می خواهد برای همیشه این حس و حال در تو باقی بماند و تا ....

چهارشنبه 29/ دی ماه / 1389 ساعت 12:45

جمعیت باز هم هجوم می آورد، نامه پشت نامه و هیچ نامه ای در دست آورنده باقی نمی ماند کاش می شد بپرسم از آن بالا مردم چه شکلی هستند ، از جایی که ایستاده ام تکان نمی خورم می بینم و به یاد می سپارم اما انگار این حادثه بارها و بارها در این میدان تکرار شده است با شکوه ترش را مردم یزد به یاد دارند 12 دی ماه 1386 و البته سال های دور تر شاید 12 فروردین 1356 ... جمعیت حالا به سوی خیابان های منتهی به میدان امیرچخماق تقسیم می شود و تو در فکر و خیال روزی بودی که طی شد...

چهارشنبه 29/ دی ماه / 1389 ساعت 15:00

تمام سایت ها از یزد گفته اند، از استقبالی با شکوه و تو تعجب نمی کنی ! نه به خاطر این که دیده و ناظر و شاهد بوده ای نه ؛ تو مردمان کویر نشین را خوب می شناسی، قدر شناسند و میهمان نواز، میهمان را حبیب خدا می دانند البته این میهمان عزیز تر داشته شد چرا که سوگند خورده است از حق و اعتبار و عرض و ناموس همین مردمی که کیلومتر ها شاید پیاده دنبال چند ماشین دویدند ، دفاع و صیانت کند!

باشکوه بود ، به راستی باورش انسان را به تأمل وا می دارد، یارانه ها هم هدفمند شد و عشق و علاقه ی این مردم کم نشد که نشد، پس انگار دشمن آب در هاون می کوبد شاید هم در محاسبات خود اشتباه نموده است اصلاً راست می گویند که مردم این سرزمین غیر قابل پیش بینی هستند خدا کند همیشه روی خوبش را ببینیم!

چهارشنبه 29/ دی ماه / 1389 ساعت 17:00

می نشینی تا دیده هایت را بنویسی و قلم یاری ات نمی کند بی خیال می شوی بلند می شوی بروی چهره در چهره با وزیر حرف هایت را بزنی و او شنوای حرف های تو بوده است همیشه و البته گلایه مندی که ترتیب اثر نداده است .

ساعتِ دیدار ِرو در رو را می پرسی؛ می گویند: 18:45 با یک حساب کوتاه سرانگشتی کمی کم تر از دو ساعت زمان داری ، سکوت می کنی، حرف هایت، مطالباتت، گلایه هایت، زمان ِ گفتن هم حتماً کم است، رعایت ِزمان را نمی کنم و تمام حرف هایم را می گویم و اما .... دلت نمی آید وقت دوستانت را بگیری ! کم کم آماده می شوی، راه می افتی اداره کل ارشاد اما حال و هوای دیگری دارد؛ 18:30 هوا تاریک ِ تاریک و چراغ ها همه روشن! انگار این اداره شبانه روزی شده است! درست حدس زده ای همه ی کارمندان مثل تمام روزهایی که به آن اداره رفت و آمد داشته ای سر کار خود حاضرند ! به شوخی می گویی: به یکی از همین کارمندانی که دوستشان داری ... حالا شد! به این می گویند کار کردن ...

چهارشنبه 29/ دی ماه / 1389 ساعت 19:30

نفر اول خودِ تو هستی! این را در جوابِ سؤالم می گوید و بلا فاصله : 2 تا سه دقیقه! مقدمه و احوال پرسی را بی خیال شو!!!

کٌپ می کنی ، دو یا سه دقیقه! در خودم فرو می روم، عین فَنَر جمع می شوم، انگار باید در دو یه سه دقیقه منفجر شوم! همین طور هم می شود در کمتر از سه دقیقه فقط گلایه و ایراد و حرف هایی که خسته ام کرده اند اما وزیر با سکوت و آرامش یادداشت می کند همه نگاهت می کنند، تمامش می کنی قبل از آن که به اتمام سخن دعوتت کنند! با یک رضایت دورنی اما به سمت وزیر می روی دست می دهی و احوالش را می پرسی! لبخند می زند شاید راضی است! شاید هم یادش می آید که تو را قبلا جایی دیده است!!! هنوز روی صندلی ات ننشسته ای ! یکی می گوید گوش کشون راه نیافتد؟ و تو لبخند می زنی!

هر یک حرفی دارد، می آید می گوید و می رود دستِ آخر وزیر تمام حرف ها را جمع بندی می کند ماه ها شاید طول بکشد که ببینی آن گفتن ها چه فایده ای داشته است !

چهارشنبه 29/ دی ماه / 1389 ساعت 21:30

به خانه می رسی ، خسته تر از همیشه .... فردا اما روز دیگری است این دیدن ها و شنیدن ها فردا هم ادامه دارد...

پنج شنبه 30/ دی ماه / 1389 ساعت7:30

مه آسمان را به زمین چسبانیده است، چشم تا دو متری ِ خودش را هم نمی بیند، به یک نشست دعوت شده ای، نشست منتخبین و فرهیختگان با رئیس جمهور، نزدیک است اما برای رفتن عجله داری خیلی زود امّا می رسی ازدحامی است ... 8:15 به سالن محل جلسه می رسی با یک دوست درردیف چندم سالن که یادت نیست جا می گیری امروز قیافه ها آشناترند!

ساعت از 9 گذشته است و میهمان نیامده است ، سالن کم کم پٌر می شود، عکاسان و خبرنگاران که لنزها را به سمت درب ورودی می گیرند حس می کنی آمدنش را نیم خیز می شوی ... سرود آهنگین جمهوری اسلامی ایران و قاری که با قرائت زیبایش سالن را به وجد و حالی الهی فرو می برد، تحسین می شود، قرائتش با آن سنّ ِ کمی که داشت پخته بود...

منتخبین یک به یک بالای سِن می روند، از علم می گویند از پژوهش از کارهایی که انجام شده است و شاید در آینده ای نزدیک به انجام برسد ، پزشک از آینده ای می گوید که توریسم درمانی به سرمنزل مقصود رسیده است خوشنویس این دیار اما گلایه دارد که چرا جشنواره ی خوشنویسی رضوی با شکوه در خور برگزار نمی شود، صنعتگران مهلت می خواهند با وام ها ی کم بهره، کشاورز از تلاش برای رهایی از واردات می گوید و حوزوی ها سخت افزار می خواهند و به عرض می رسانند... دو جوان تمام سالن را در بهت و حیرت فرو می برند، خواهری که نماینده ی دانشجویان است و حرف هایش بر دل می نشیند با اقتدار و اعتماد به نفس حرف هایی می زند که وزیر علم را شاید به تجدید نظر وا دارد...

پنج شنبه 30/ دی ماه / 1389 ساعت 11:00

نوجوان است شاید شانزده و یا هفده ساله، کمی هراس درونی تو را فرا می گیرد... نکند حرف هایش ناتمام بماند؟! به هم نریزد... اما او میخکوب می کند تمام حاضرین در سالن را! همه با چشم هایشان هم می شنوند و انگار او سخنوری را از درگاه الوهیّت هدیه گرفته است.. برخلاف دیگران از روی متن نمی خواند، محکم و استوار حرف هایش را می زند، اصلاً حرف هایش را به کرسی می نشاند! از دغدغه هایش می گوید از دیده نشدن ها! از کم توجّهی ، از دانش سطحی و مدارس کنکور محور خوب است سیمای مرکز یزد بی هیچ کم و کاستی حرف هایش را بارها و بارها پخش کند... استاندار هم بود شاید او بتواند این خواسته را عملی نماید...

دل نوشته اش کار دست همه داد برخی را دیدم که شانه هایشان تکان می خورد برخی را دیدم که ساکت و آرام اشک می ریختند و برخی در دل شاید غبطه می خوردند به داشتن چنین اولادی راه دوری نمی روم یکی همین خود ِ من که صد بار برایش سلامتی و موفقیت آرزو نمودم ...

دل نوشته اش که تمام شد سالن نفس کشید همه تحسینش کردند رئیس جمهور اما کمی بیشتر و او افتخاری است که دارالعباده اگر این شهر را لقب می نهیم به سبب حضور امثال اوست...

خواستم از جایم بلند شوم از اول هم قصدم همین بود... 5 دقیقه وقت می خواستم حرف هایی که مدت ها بود بر دلم مانده است و نتوانستم و نخواستم گفتم شاید به حرمت میهمان بر بخورد شاید نتوانی از عهده ی حرف هایی که می خواهی بزنی بر بیایی با همین افکار گوش سپردم به رهآورد میهمان و لا به لای حرف هایش دو نکته که گویی برای عملی کردنشان استخاره نیاز نباشد!

الگوی ایرانی اسلامی در یزد پیاده شود اصلاً یزد بشود الگو برای تمامی شهر های دنیا راستی که یزد می تواند الگو در خیلی چیز ها بشود و باید جنبید.

زیره به کرمان بردن ضرب المثلی است به طنز اما به جا گفته شد در یزد بگوییم ترمه به یزد بردن زیباست ! این هم تعبیری است حد اقل نام ترمه باقی می ماند برای همیشه ! موزه اما باید چند قاب ترمه در خود نگاه دارد برای همیشه که مردمان یزد یادشان نرود ترمه چیست؟!

حرف هایی زده شد که جمعبندی درد دل منتخبین بود و حرف ها که تمام شد دوباره ازدحام، دوباره نامه و دوباره حلقه زدن هایی که تمامی نداشت انگاری ...

نماز ظهر که فرا رسید همه چیز تمام شده بود انگاری.... و من در تمام مسیر به این فکر می کردم که وقت آن رسیده است نامه ای سرگشاده این بار خطاب به بالاترین مقام اجرایی ایران بنویسم و ....

باران آمده بود دیشب ، مه هنوز هم میهمان سفره ی گسترده ی زمین بود و ...

پایان

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا