بسم الله الرحمن الرحیم
به بهانه­ ی 9 دی

خادمان حقیقی انقلاب چه کسانی بودند؟


حجت الاسلام والمسلمین احمد نباتی

یزدفردا "سرویس مقالات و یادداشت ها "احمد نباتی:روزی خدمت یکی از دوستان، جناب آقای علی زوّاری رسیدم. ایشان خاطرات جالبی نقل کردند که مناسب دیدم برخی از آنها را در این نوشتار بیاورم تا بر همگان معلوم گردد، خادمان حقیقی انقلاب چه کسانی بودند و چه افکار بزرگ و چه روحهای لطیفی این انقلاب را همراهی کردند و می­کنند. کسانی که کمترین باری به دوش انقلاب نداشتند و در عین حال، خود را بده­کار و خادم انقلاب می­دیدند. کسانی که با تجملات بی­گانه بودند و با کوخ نشینی آشنا. کسانی که نه زری داشتند و نه زوری و بعد از توکل به خدوند منّان، اتکایشان به عرق جبین و کدّ یمینشان بود.


اما خاطره­ی آقای زوّاری:


در سال 64 که رئیس بنیاد مسکن استان کهکیلویه و بویر احمد بودم، پیر زنی به دفتر کار بنده مراجعه کرد که یک دست هم نداشت. این پیر زن به بنده گفت: خانه ندارم و از شما می­خواهم خانه­ای برای من بسازید. من ضمن عذر خواهی از این خانم، به ایشان گفتم: «به علت کمبود بودجه، فعلا چنین امکانی برای ما فراهم نیست». پیر زن بدون توجه به صحبتهای من با اصرار بر این که تا خانه نگیرد از اینجا نمی­رود، کنار میزم روی زمین نشست به گونه­ای که راه خروجم را هم بسته بود. خلاصه هر چه با او صحبت کردم دیدم به هیچ وجه حاضر نیست از خواسته­اش کوتاه بیاید. روی همین اساس مشغول کارم شدم تا اینکه شاید خودش خسته شود و برود. ساعت اداری رو به پایان بود و پیر زن همچنان نشسته بود. من که راه خلاصی برای خود نمی­دیدم دست آخر به او گفتم: «مادر! به دستور حضرت امام خمینی فعلا تمام کمکهایی که به حساب صد امام واریز می­شود به جبهه­ها می­فرستند و ما در حال حاضر بودجه­ای در اختیار نداریم که بتوانیم مشکل شما را حل کنیم».


پیر زن به محض شنیدن این مطلب یکباره از جا بلند شد و دستش را به سوی آسمان گرفت. شروع کرد بسیج و سپاه و خلاصه تمام رزمنده­ها را دعا کرد و بعد هم با دعای مفصلی در حق امام خمینی اتاق را ترک کرد.


من که از این رفتار پیر زن، و اظهار ارادتش به حضرت امام و رزمندگان اسلام، به شدّت تحت تأثیر قرار گرفته بودم، به یکی از همکارانم گفتم دنبال پیر زن برود و ببیند کجا زندگی می­کند.


وقتی همکارم برگشت از احوال او پرسیدم. ایشان گفت باید خودتان بیایید و اوضاع زندگی­اش را ببینید. با او راه افتادم. محل زندگی این پیرزن در دشت روم یاسوج (30 کیلومتری جاده­ی یاسوج گچساران) بود. شوهرش در جوانی دستش را شکسته بود که بعدها دستش سیاه می­شود و مجبور می­شوند آن را ببرند. این پیر زن پسری 16 ساله داشت. این پسر از بیماری کم خونی رنج می­برد و بعدها هم از دنیا رفت. عائله­ی این پیر زن تنها این فرزند بیمارش نبود، بلکه دخترش هم که طلاق گرفته بود با دو فرزند 8 و 10 ساله­اش نزد این پیر زن زندگی می­کردند. محل زندگی آنها تنها دو سیاه چادر محقر به اندازه­ی دو متر در دو متر بود که تنها سرپناهشان در برابر سرمای زمستان و گرمای تابستان بود. وقتی از مَمَرّ درآمد این پیر زن جویا شدم متوجه شدم با یک دستش جلو چادر عشایری را که به صورت فصلی به آنجا می­آیند، جاروب می­کند و با مختصر پولی که می­گیرد زندگی خود و افراد تحت تکفلش را می­گذراند.


به شدّت تحت تأثیر قفر این پیر زن قرار گرفته بودیم و در صدد برآمدیم تا به هر نحوی که شده خانه­ای برایش بسازیم. روی همین اساس به همکارانم گفتم: «من حاضرم مصالح ساختمانی او را پرداخت کنم به شرطی که شما هم در خارج از وقت اداری و بدون حقوق، خانه­ای برای این خانم بسازید». همکارانم هم ـ که خود بومی آنجا بودند ـ پذیرفتند و با همّت آنها بحمد الله خانه­ای برای آن پیر زن ساختیم و با خیال راحت به شهر برگشتیم.


همچنین ایشان نقل می­کردند که روزی در جلسه­ی شورای اداری استان کهکیلویه و بویر احمد بودیم که صحبت از فداکاری مردم به میان آمد. برادر جمشیدی که فرمانده­ سپاه استان بود گفت ما نمونه­های زیادی سراغ داریم و بعد خاطره­ای را اینگونه بیان کرد:


روزی برای جمع آوری کمک به جبهه­های حق علیه باطل به منطقه­ای از استان رفتیم. مردم با وجود محرومیت و مشکلات اقتصادی فراوانی که داشتند، با دل و جان کمک می­کردند. یک وقت چشممان به پیر زنی افتاد که اسبش را برای هدیه به جبهه­ها آورده بود. اطرافیانش می­گفتند این اسب تمام دارایی این پیر زن است و جز این اسب چیزی در این دنیا ندارد. پیر زن، با خبر شنیده بود که برای جمع آوری کمک به جبهه­ها آمده­اند، اسب را کنار چشمه برده و با دقت او شستسو می­دهد. بعد او را معطر به گلاب می­کند و به میان ما می­­آید تا هدیه­اش را بپذیریم. این خانم به اسبش می­گفت: تو نماینده­ی من در جبهه­ها هستی! کربلا رفتی سلام مرا به امام حسین برسان! و آنقدر گفت و گفت تا همه را منقلب کرد.


آری این دو داستان تنها قطره­ای از فداکاری و روح بزرگ ملت ایران است.


به راستی! مالکان انقلاب چه کسانی هستند؟


به راستی! انقلاب ما مدیون کیست؟


آیا آنان که به یمن انقلاب به همه جا رسیدند و ناسپاسی کردند؟!


آیا آنان که هر جا نشستند از خود و خدماتشان گفتند و چنان مغلطه آمیز گفتند و گفتند تا گمان کنیم، منجی واقعی انقلاب اینان بوده­اند؟!


آیا آنان که در تقابل عیش خود و رضایت خدا، آنچه برگزیدند جز دنیا نبود؟!


آیا آنان که همچون زبیر، بیعت با ولی زمانشان را شکستند و نازپرورده­های بی دردی همچون عبد الله بن زبیرها را بر مردم مسلط کردند؟!


به راستی کدام یک از این گروه ها مالکان انقلابند؟ و کدام یک از این گروه­ها می­توانند خود را خادم انقلاب بداند؟


اگر بخواهیم بگوییم این انقلاب مدیون کیست. می­توانیم بگوییم انقلاب مدیون امام خمینی و رهبر فرزانه­ی انقلاب و مردم بصیری است که خالصانه از جان و مال خود گذشتند تا انقلاب بماند و به لطف الهی هم خواهد ماند تا صبح دولت یار بدمد «ولو کَرِه المشرکون»!

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا