يزدفردا:بهاباد نامي آشنا وتا حدودي نا آشنا براي همگان مي باشد كه محمد رضا خادمي در تلاشي در وبلاك بهاباد ديروز،امروز،فردا تلاش نموده در معرفي اين منطقه زرخيز گام بردارد و تلاش ايسن عزيز ما را بر آن داشت در حد توانمان مطالب در دست رس وبلاك ايشان را انعكاس داده و منتظر مطالب تكميلي بمانيم و چه خوب است كه بلاگر هاي عزيز در معرفي مناطق مختلف گام برداشته وحداكثر استفاده را از دنياي مجازي بنمايند

با آرزوي موفقيت براي اين بلاگر عزيز عين مطالب وبلاك(بهاباد : دیروز.امروز.فردا )را با هم مرور نمائيم 

سرفصلهاي تاريخ بهاباد :

ازگذشته پيش از اسلام بهاباد و حتي اوايل دوره اسلامي منابعي سراغ نداريم . گر چه قبرهاي شمالي و جنوبي فراوان در بهاباد حكايت از قدمت ديرينه شهر دارد . نخستين بار نام بهاباد را مقدسي در قرن چهارم (بهاوذ ) ضبط كرده است . در537 ه . ق در زمان سلطنت محمد بن ارسلان شاه سلجوقي( 551-537) نام بهاباد مكرردر كتابهاي تاريخي ديده مي شود .

به نوشته محمدبن ابراهيم باستاني پاريزي در تاريخ كرمان در ميان بافق و بهاباد سپاهيان سلجوق شاه بر سواران يزدي در جنگي پيروز شدند .

در تاريخ578بهاباد جزء يزد بود .

در سال601 هنگام آمدن ملك زوزون و تغان تكين از خراسان به كرمان جمعي از سواران و پيادگان فارسي در شهر كرمان شورش كردندو راور و كوهبنان و بهاباد را گرفتند.

در هنگام هجوم مغولان بهاباد با راور و خبيص (شهداد)در دست خواجه رضي ازحكام محلي بود.

در همان هنگام به نوشته ياقوت حموي بهاباد از قراء كرمان شمرده مي شد و در كنار آبادي لوبيان قرار داشت.

ياقوت در قرن هفتم مي گويد توتياي بهاباد و كوهبنان معروف است و به تمام ممالك صادر مي گردد.

به نوشته سون هدين،ماركو پولو در نيمه قرن هفتم از بهاباد به طبس رفته است.

در766شاه شجاع حكومت بافق.بهاباد و كوهبنان را به اختيار الدين حسن واگذاركرد.(

در1034 به نوشته محمد بن مفيد بن محمود بافقي ميرزا خليل الله از اعيان و اشراف بهاباد به وزارت تامه منصوب شد.(وزير خطه يزد)كه يكي از شعرا تاريخ انتصاب وي را به حروف ابجد (كعبه يزد را خليل آمد)در آورده است.

به گفته مرحوم بافقي در اوايل قرن دهم هجري فاضل عالم و فقيه منطقي امامي جامع معقول و منقول دانشمند بزرگ ملا عبدالله بهابادي كه در حوزه هاي علميه به ملا عبدالله صاحب حاشيه معروف است پا به عرصه وجود گذاشت.پدرش شهاب الدين از جمله اشراف واعيان بهاباد و از منزلت و مرتبت خاص بر خوردار بوده است.

از1040تا 1084حكومت بافق و بهاباد و نواحي اطراف آن در دست مين باشيان ويوزباشيان بود.

در1132در حمله محمود افغان به كرمان قلعه بهاباد به سختي مقاومت كرد.در1172 پس ازاينكه خدامراد خان زند به سرداري برگزيده شد براي تنبيه شاهرخ خان كه18سال در ناحيه كرمان از جمله بهاباد حكومت كرده بود لشگركشيد.شاهرخ خان قلعه بهاباد را كه محلي از محال كرمان بود در محاصره داشت .

در1192مرحوم حاج مهدي مسجد جامع و مجموعه اطراف آن را احداث كرد.البته مسجد كوچكي بوده كه پس از تخريب از نواحداث ميكند.

در1247 عبد الرضا خان حاكم محل قلاع بافق و بهاباد را تسخير كرد و علم طغيان بر افراشت.اما سرداران قاجار يوسف خان و سليمان خان شورش او را در هم شكستند.

از1264مردم بهاباد براي نپيوستن آنجا به كرمان جنگ كردند زيرا مي خواستند در ولايت يزد بمانند.

در اواخر قرن دوازدهم خانمي ثروتمند به نام بيچه عظيمه و خواهر ديگرش بيچه خديجه در بهاباد زندگي مي كردندكه احداث روستاي عظيم آباد و ساختن برج آن آبادي كه هنوز قسمتي از آن باقي مانده است منصوب به آنها مي باشد.

مرحوم حاج مهدي بزرگ ابتدا به عنوان سركاري كارهاي بيچه عظيمه انتخاب و سپس به همسري اودر مي آيد

در سالهاي حدود1250بعد از وفات مرحوم حاج مهدي يكي از فرزندان ارشدش به نام ملا عليرضا به عنوان كلانتر بهاباد منصوب مي شود.و روستاي علي آباد ملا عليرضا در منطقه جلگه از مستحدثات او مي باشد.

در اوايل قرن سيزدهم هجري قمري پس از فوت مرحوم ملا عليرضا چون پسرش هنوز متولد نشده بود، داماد ملاعليرضا بنام سيد رضي كلانتر بهاباد مي شود . در همين زمان به علت ناسازگاري سيد رضي با اولاد حاج مهدي دو دستگي و زد و خورد در بهاباد شروع ميشود .به علت همين اختلاف اولاد حاج مهدي به يزد رفته و ماليات يك سال بهاباد را مي پردازند و كلانتري بهاباد را براي (حسين مهدي حاج حسين حاج مهدي بزرگ )اختلاف اوج ميگيرد به حدي كه اطرا ف منزل كلانتر بزرگ حسين مهدي ومنزل سيد رضي افرادي مسلح نگهباني مي دادند .

در ارديبهشت 1291 آقاي حسين كلانتر به وسيله كارد و دشنه توسط سيد رضي و همدستانش كشته شد .اين حادثه باعث تيرگد نزاع مي شود .

در همين سال فرزند كلانتر بزرگ بنام محمد كلانتر مي شود كه به كلانتر كوچك شهرت دارد .و چندين سال با اقتدار در بهاباد حكومت مي كند.

در سال 1337كه به سال وبايي مشهور است محمد كلانتر و دو پسرش به نامهاي علي اكبر و علي اصغر هر سه از دنيا رفتند.اختلاف و دودستگي كه متاسفانه در بهاباد شروع شده بود تا سالهاي نزديك انقلاب اسلامي همچنان ادامه داشت كه خوشبختانه با پيروزي انقلاب اسلامي وحدت و همدلي ميان همه اهالي بهاباد برقرار گرديد.

پس از فوت كلانتر كوچك عنوان كلانتري به كدخدايي تبديل مي شود و پسر برادر كلانتر كوچك مرحوم آقاي غلامحسين كلانتري كدخداي بهاباد مي شود.مرحوم آقا غلامحسين شخصي با همت بوده و خدمات زيادي نيز به منطقه كرده است.اين منصب گاه به گاه بين مرحومان كلانتري و آقاي محمد بهابادي دست به دست مي گشته است.

از سال 1321ه.ش زمان فوت آقا غلامحسين كلانتري تا سال 1348اداره امور بهاباد بر عهده نوه محمد كلانتر آقاي محمد تقي خان تقويه بوده است هر چند كه آقاي جواد صالحي برادر زاده كلانتر نيز چند گاهي عنوان كدخدايي داشته است.مرحوم محمد تقي تقويه در احداث خيابان بهاباد،برق كشي اوليه و شبكه آبرساني پيشقدم بوده است.

در سال 1348بخشداري بهاباد تاسيس واين منطقه به بخش تبديل گرديد.. 
بهاباد در مسیر مارکوپولو:

دراین قسمت بااشاره به مطالب سفر نامه مارکو پولو به بیان نظرات نویسندگان ومحققین داخلی وخارجی که خط سیر این جهانگردونیزی راتعقیب کرده اند می پردازیم.

درسفرنامه مارکوپولو بعد از توضیحات مختصر در باره شهرهای تبریز، یزد و کرمان ،تحت عنوان « شهر بزرگ و معتبر کوه بنان » شرحی مختصر در باره این شهر و مناطق اطراف آن آورده شده است .

« کوه بنان شهری است بزرگ ، مردمش مسلمانند . در این شهر مقدار زیادی آهن ، فولاد و سرمه استخراج می شود . در اینجا آینه های بسیار بزرگ و شفافی از فولاد درست می کنند . در این نواحی توتیا که برای چشم خوب است ، جنانکه شرح می دهم تولید می شود . نوعی از خاک را بر می دارند و در یک اطاق روی هم می ریزند و با حرارت زیاد می سوزانند . پنجره مشبک آهنین که در بالای اجاق هست ، دود رطوبت حاصله از سوختن خاک را به خود می گیرد و این همان توتیاست . حال این شهر را در جای خود گذاشته ادامه می دهیم . » ( سفرنامه مارکوپولو ، برگردان منصور سجادی ، ص 51)

از قزا ئن و شواهد چنین بر می آید جون مادکوپولو پس از مدت ها در زندان جنوا به شرح سفر تاریخی خود پرداخته به همه مناطق و منازل و حتی برخی از شهرهای بزرگ اشاره نکرده است . و ظاهراٌ کوه بنان و روستاهای اطراف تا بهاباد را با هم فرض کرده و می نویسد در این نواحی که توتیا برای چشم خوب است چنانکه شرح می دهم تولید می شود . و چنانکه قبلاٌ شرح دادیم توتیای کوهبنان و بهاباد شهرت داشته است .

برای اثبات این مطلب که مارکو کوهبنان و بهاباد را یکجا با هم فرض کرده اشاره به این مطالب از یاقوت و سون هدین به این فرض کمک می کند . « یاقوت می نویسد : کوبنان برجی است در کرمان که بهاباد هم جزو آن است جایی که توتیا تهیه شده و عرضه می شود . و بهاباد محلی است در کرمان . در اینجا و کوبنان مردم توتیا درست می کنند . چیزی که به تمام دنیا فرستاده می شود . »

به این ترتیب در کوبنان همان صنعتی وجود دارد که در بهاباد و از این روی می توان پذیرفت که هر دو محل مرتباٌ با همدیگر در ارتباط بوده اند و دیگر اینکه مسافری که قصد سفر به طرف شمال را داشته است خیلی آسان می توانسته است به این فکر بیفتدکه از کوهبنان به بعد از راه بهاباد استفاده کند . ( کویرهای ایران ، سون هدین ، ص 460)

در ادامه مارکوپولو چنین شرح می دهد « پس از ترک کوهبنان برای رسیدن به ایالت بعدی باید هشت روز در میان کویری که در آن همه چیز خشک است ونه میوه نه درختی دارد سواری کرد .....پس از هشت روز سواری ایالتی بنام تون و قائن با شهرهای زیاد و دژهای فراوانی ظاهر می شود.» (سفرنامه مارکوپولو ، ص 51-50)

حال با توضیح مطالب محققین خارجی نظیرآقایان آلفونس گابریل و سون هدین که خط سیر مارکو را باره بررسی و طی نموده اند بر ما ثابت می گردد که مارکوپولو در جریان سفر تاریخی خود از بهاباد عبور کرده است .

« خط سیر مارکوپولو در ایران به ظاهر از تبریز به قزوین ، ساوه ، کاشان ، یزد ، کرمان و سپس هرمز بوده و چون در آنجا نتوانسته از راه دریا به چین برود برگشته و تا کوهبنان خط سیر وی روشن است . (شهداد و جغرافیای تاریخی دشت لوت ، احمد مستوفی ، ص 178)

دکتر آلفونس گابریل محقق و پزشک اتریشی که سه بار به ایران سفر کرده و خود مسیر جهانگرد ونیزی را در کویر لوت و از جمله بهاباد پیموده و در کتاب تحقیقات جغرافیایی راجع به ایران راه جهانگرد ونیزی را از کوهبنان به بهاباد و از آنجا به طبس رسانده و گوید چون خود در بیابان یزد سفر کردم صدق گفته مارکوپولو بر من ثابت شد . آلفونس گابریل در مقاله دیگری به تفصیل موضوع را مورد بررسی قرار داده و راه جهانگرد ونیزی را از کرمان به کوهبنان ، از آنجا به بهاباد و از آنجا به طبس و از آنجا به بشروئیه و تون رسانده است . (همان کتاب ، ص 181، نقل از کتاب ملاعبدالله صاحب حاشیه ، احمد ترحمی ،ص 33)

گابریل می نویسد :
« ما در شروع سال 1928 از بندر عباس در ساحل خلیج فارس به کمک تسهیلاتی که قدرتمندان محلی برای ما فراهم آوردند به منطقه تقریباٌ ناشناخته بشاگرد نفوذ کردیم . با همه سرسختی و خصومتی که سکنه آنجا ایجاد کردند ، توانستیم به عنوان اولین خارجیان به انگوران مرکز آن ناحیه وارد شویم ولی پیشروی به سوی شمال به آن صورت که برنامه ریزی شده بود میسر نشد و مجبور شدیم راه را به سوی غرب به طرف رودبار منحرف کنیم . پس از بازدید کوتاهی از باتلاق پر راز و رمز جازموریان با قطار به سوی کویر لوت در شمال شهر بم حرکت کردیم . کوشش برای تحقیق بیشتر در این منطقه بی ثمر ماند زیرا گرمای بیش از حد فصل ما را به مخاطره انداخت . در عوض موفق شدیم در ادامه سفر از کرمان ، رد پای مارکوپولو ونیزی جسور را از طریق کویر بهاباد تعقیب کنیم . ( عبور از صحاری ایران ، آلفونس گابریل ، ص 13)

نقل سون هدین :

مارکوپولو جهانگرد مشهور ونیزی در جریان سفر تاریخی خود از ونیز تا چین از بهاباد گذشته و به طبس رفته است . مسیر مارکوپولو که به راه مارکوپولو شهرت دارد از تمام مشرق ایران می گذرد . او از هرمز به طور مستقیم از طریق کرمان به کوهبنان رفته و از آنجا به بهاباد و طبس ، سپس به منطقه بین سبزوار و شاهرود در شمال می رود . این راه بعد با یک زاویه قائمه به طرف مشرق می پیچد و از طریق سبزوار و مشهد به آسیای مرکزی می رسد . ( کویرهای ایران ، سون هدین ، ص 456)

از این روی من محتمل می دانم که ماکوپولو همانطور که سرهنری یول حدس زده است یا مستقیماٌ از کوبنان و یا با یک قوس کاملاٌ جزئی غربی از طریق بهاباد به طبس رفته است . چون از این ده، یک راه کاروان رو مستقیم که از کویر می گذرد به طبس منتهی می شود . به این ترتیب مارکوپولو در ظرف هشت روز 240 کیلو متر راه رفته است و در عوض 165 کیلو متر راه بین کرمان تا کوبنان را هفت روز طی کرده است . پس او فقط روزی شش کیلومتر بر سرعتش افزوده است و برای راه مورد بحث احتیاجی به سرعت بیشتر وجود نداشته است . بهاباد از طریق هوایی در 85 کیلومتری کوبنان قرار دارد و آن سوی بهابادکویر حقیقی شروع می شود .

برای نشان دادن اینکه واقعا یک راه کاروان روطبس رابه بهابادمربوط می کندمی خواهم اطلاعاتی راکه درطبس وفهنوج بدست آورده ام دردیف اول ودوم تابلوی زیرنقل کنم .درردیف سمت راست نامهایی آورده شده که درنقشه ایران ضبط شده است .



نقشه ایران

 

از فهنوج به بهاباد

 

از طبس به بهاباد

 

 

 

کریت                   4 فرسخ

 

ماغا                      چشمه شور

 

موغو                          5/4 فرسخ

 

موغو                  9  فرسخ

 

چشمه سفید              چشمه شور

 

سفید آب                       6    فرسخ

 

سفید آب                6 فرسخ

 

خداآفرین              چشمه شیرین

 

بلوچا                            5   فرسخ

 

برج                    5 فرسخ

 

پیر مورال              چشمه شور

 

بلوچا                              5 فرسخ

 

برج                     5 فرسخ

 

گو هاش تقی            چشمه شور

 

گود شاه تقی                      6 فرسخ

 

گود                      5 فرسخ

 

ریزو                     چشمه شور

 

ریزاب                             5 فرسخ

 

ریزاب                  6 فرسخ

 

 

تنگ طبس                     5/4 فرسخ

 

پودنون                 8 فرسخ

 

 

پودندن                           5/4فرسخ

 

پودنون                 8 فرسخ

 

 

خیر آباد                           4 فرسخ

 

سر جلگه               4 فرسخ

 

 

بهاباد                              4 فرسخ

 

بهاباد                   4 فرسخ

 

         

 

 

 

جمع

 

    5/43 فرسخ

 

51 فرسخ

 



این اطلاعات از مردم مختلفی گرفته شده است اما کاملاٌ با همدیگر مطابقت دارند . اختلاف مقدار فاصله ها در دو ردیف سمت چپ به این دلیل است که فهنوج به بهاباد نزدیکتر است تا طبس . تفاوتهای چندی که در اسمها وجود دارد نقشی بازی نمی کند . برج یعنی قلعه . بلوچا به نظر چاه بلوچ است و خیلی احتمال دارد که در کنار این چاه که لابد راه زنان بلوچی اغلب به آنجا می آیند ، در زمانهای پیش دژی ساخته شده باشد . سرجلگه و خیر آباد دو منزل کاملاٌ نزدیک به هم هستند . چشمه سفید ضبط شده در نقشه انگلیسی حتماٌ همان سفید آب است . گود حاج تقی وارونه کلمه ایرانی گود شاه تقی است . در عوض خدا آفرین ضبط شده در این نقشه خیلی مشکوک به نظر می رسد . احتمالاٌ خدا آفرین چیزی جز یک ندا نیست که برای کسی که در میان کویر به چشمه آب شیرین بر می خورد به زبان آوردن این ندا خیلی منطقی است . برای یک انگلیسی که از این راه می گذشته چنین ندایی می توانسته است اشتباهاٌ این تصور را به وجود بیاورد که نام محل خدا آفرین است .؟ اما دراین صورت در نقشه انگلیسی درست در این قسمت از کویر به جای بهاباد کلمه « بدون بازدید » نوشته نمی شد. ( همان کتاب ، ص463و462)

نقل دیگر از گابریل :

راهی که از میان کویر بهاباد به طبس میرود ، راه جنوبی دیگری در میان راههای لوت است . راجع به این راه و ارتباط آن با مسیری که مارکوپولو در سال 1271 احتمالاٌ در میان کویر برگزیده مطالب زیادی نوشته شده است .در سال 1905 سایکس در کوهبنان در مورد کویر اطلاعاتی جمع آوری کرد که امکان وجود راهی از بهاباد به طبس را اصولاٌ برای او تردید آمیز می کرد . یک سال بعد سون هدین در طبس و فهالنج اطلاعاتی در مورد راهی به بهاباد به دست آورد که ما بعداٌ آنرا از هرلحاظ مورد تأیید قرار دادیم . ما در سال 1928 موفق شدیم این راه مورد سوال را پشت سر بگذاریم . این راه بر عکس آنچه که روی نقشه آمده است بطور مستقیم از زمین های هموار نمی گذرد ، بلکه تقریباٌ بطور کامل در پیچ وخمهای زیاد از روی بقایای تخریب شده کوهها و پشته های ویران شده کوههای گذشته که در مقابل نیروهای مخرب کویر هنوز مقاومت می ورزند عبور می کند .

با این سفر یقین حاصل شد که مارکوپولو مسیر بهاباد به طبس را پشت سر گذاشته است . بدون شک حداقل بخشی از راه که از میان کویر بهاباد می گذرد با راهی که جغرافی نویسان قدیمی راه شور نامیده اند مطابقت دارد . بنا به گزارش آنها این راه از بیره در ناحیه شور نزدیک کوهبنان شروع شده وبه کوری « کریت امروزی » در جنوب شرقی طبس منتهی می گردد . اطلاعات ما در مورد موقعیت ناحیه شور قابل اطمینان نیست . سیاحان عرب گزارش کرده اند که وجود قطعه سنگ هایی در شکل انسان ، درخت و انواع میوه جات از عجایب دیدنی در این مسیر است . انسان برای گذشتن از کویر بهاباد حدود هفت تا هشت روز وقت لازم دارد ما نیز این مسیر را در عرض همین مدت طی کردیم و نزدیک حوض گود شاه تقی در صخره هایی از شیستهای رسی ، فسیلهای دو کفه ای مختلف از عهد میوسن را جمع آوری نمودیم .1

راههای دیگری نیز از میان کویر بهاباد می گذرد که ما در باره آنها در گزارش سفر خود تحت عنوان « شرق دور از دنیا » اطلاعاتی عرضه داشتیم . این راهها بسیار دشوارند و فقط برای رفت و آمدهای محلی مورد استفاده قرار می گیرند .

بر اساس تحقیقات این محققین یقین حاصل می شود که مارکوپولو ار مسیر بهاباد عبور کرده است .

( عبور از صحاری ایران ، ص 275)

1- در حال حاضر هم نمونه هایی از فسیلهای نرمتنان ، مرجانها و اسفنج ها از دورانهای مختلف زمین شناسی در فاصله پانصد و هفتاد میلیون سال قبل در این منطقه مشاهده می شود که نمونه های متنوعی از آنها در موزه علوم طبیعی بهاباد نگهداری می شود. 

 

اطلاعاتی دیگر از کویر بهاباد :

آقای سون هدین در آستانه حرکت از طبس به طرف بهاباد راههای آن زمان را بررسی کرده و می نویسد :

....راهی که به یزد می رود از یازده منزل تشکیل یافته است ..... خیلی وسوسه داشتم که برای مرحله اول سفر جنوب از این راه استفاده کنم . با یک شتردار که راه را خوب می شناخت مشورت کردم فعلاٌ موافق نبود جون بیابان پس از باران های اخیر هنوز گل بود . دو روز پیش کاروانی با سیصد شتر از سبزوار رسیده است . مقصد این کاروان یزد است . این کاروان قصد دارد که از طریق بهاباد برود . اما باید در دهکده کریت که قبل از طبس قرار دارد صبر کند تا بیابان خشک بشود . اگر ما بلافاصله بعد از آنها حرکت می کردیم می توانستیم در رد پای آنها راه صحرایی خشکی داشته باشیم .

در راه مطالب جالبی در باره بهاباد شنیدم ... روی نقشه انگلیسی بزرگی که سرهنگ دوگلاس در تهران به من داده بود در نقطه جنوب غربی طبس نوشته شده بود : « کشف نشده » روی قطعاتی از نقشه جدید تبت هم این جمله نوشته شده بود . امادر ایران این جمله گمراه کننده فقط مربوط به یک قطعه کوچک می شد که من آن را به خاطر در دست نبودن یک اسم بهتر بیابان بهاباد نامیده ام چون راه بهاباد از میان آن می گذرد . از هر راهی که می رفتم مجبور بودم شش شتر اجاره کنم . روز ششم مارس مردی پیشم آمد و اطلاع داد که حاضر است بهترین شترهایش را در اختیارم بگذارد ، او قول داد که در ظرف ده روز مرا به بهاباد برساند او برای هر شتر روزی هشت قران تقاضا کرد و قرار شد اگر در بین راه از راه دیگری بروم قیمت تغییر نکند . این قیمت خیلی گران است برای هر شتر که پنجاه تومان قیمت دارد ، پرداختن هشت قران برای یک روز کار ابلهانه ای است . « صاحب ، فکر کنید که من در راه بازگشت باری نخواهم داشت و باید برای شترهایم کاه و پنبه دانه همراه بردارم و به آنها در حین سفر فشار وارد بیاورم ، در ضمن راهنمای شما هم خواهم بود . من این منطقه را خوب می شناسم . در مقابل این دلایل قانع کننده جای اعترضی برایم باقی نماند و تسلیم شدم . ساعت یازده شب همانروز باران زیادی در طبس بارید . خیابان ها تبدیل به باتلاق شده بودند و همه اشخاص مطلع می گفتنند که راه کویر به بهاباد حالا مطلقاٌ غیر قابل عبور است . بالاخره پس از چند از روز حرکت کردیم . کاروان هایی که مقصدشان بهاباد است برای عبور از کویر از کریت حرکت می کنند . فهنوج 140 خانه دارد و کریت 250 خانه . راه کریت به بهاباد از فهنوج هم می گذرد و اهالی ده به من اطمینان می دهند که حالا عبور از این راه چندان خطرناک نیست . صاحب کاروان می گفت در بیابان بهاباد گورخر فراوان است . گفتم اگر کسی برای من یک گورخر بی عیب تهیه کند ده تومانش می دهم . یکی از آنها گفت با ده تومان اگر بخواهید می توانید ده گور خر داشته باشید .

در قسمتی از سفرنامه مارکوپولو در خصوص توضیحات مربوط به حرکت از کرمان به طرف کوبنان و بعد به طرف طبس چنین آمده است .....پس از سه روز( حرکت از کرمان) به آب گوارایی می رسیم که در زیر زمین جریان دارد . در امتداد جریان آب سوراخ هایی در زمین وجود دارد که شاید در نتیجه جریان آب به وجود آمده اند . از این سوراخ ها می توان جریان آب را دید . آب این دالان های زیر زمینی زیاد است و مسافران که پس از سختی های سفر کویر خسته هستند در اینجا استراحت می کنند و خود و حیواناتشان را با آب خنک می کنند . بعد از اینکه ایالت کرمان تمام شد شهر دیگری پیدا می شود که کوبنان نامیده می شود . بعد از این منطقه دوباره کویر است که خشکی بی نهایتی دارد و در حدود هشت روز راه است ، در اینجا از گیاه خبری نیست و درختی به چشم نمی خورد و آبی که در اینجا گیر می آید تلخ و بد است . پس از پایان هشت روز کویر ، ایالت تون و قاین شروع می شود . ( قبلاٌ در این مورد بحث شد که این بیابان کویر بهاباد است .) نهر زیر زمینی مذکور نیز چیزی جز قنات نیست .

سون هدین می نویسد : وقتی که در طبس بودم کاروانی با 300 شتر از سبزوار رسید ، بار شترها نفت بود ....این کاروان قصد داشت بعد از راه عریضی که تعریف شد به بهاباد و از آنجا به یزد برود . این راه کاروانرو که از سبزوار ، ترشیز ، بجستان ، تون ، طبس ، بهاباد و یزد می گذرد خطرش خیلی کمتر از راه نسبتاٌ کوتاهتری است که از کویر بزرگ می گذرد . من خودم از قسمتی از بیابان بهاباد گذشته ام در این راه من حتی یک بار هم راهی را که مورد استفاده کاروان ها بود تعقیب نکردم و پی بردم که این حوالی به هیچ ترتیب بدترین منطقه شرق ایران نیست .

رودخانه در کویر بهاباد :

روز نهم مارس در نواری گلی قرار داریم ، که در آن رد پای شترهایی که پنج روز پیش به بهاباد رفته اند هنوز به وضوح دیده می شود . سطح این زمین گلی که بزودی تبدیل به نوار قهوه ای تیره ای می شود خشک است و به صورت کثیرالاضلاعهای مقعر تقریباٌ بریده بریده است . میان این کثیرالاضلاعها بریدگی های تیزی وجود دارد که از یک سو به خاطر خشک شدن سطح زمین به وجود آمده اند واز طرف دیگر به خشک شدن زمین کمک می کنند .

حالا به خطرناکترین نقطه راه بهاباد نزدیک می شویم ، به شاخه ای از یک رودخانه که چهل متر پهنا و یک متر گودی دارد و ظاهراٌ از N20 o مي آید . به دو نفر دستور دادم که این رودخانه شور بی نام ونشان را که در سمت جنوب به طرف یک دریای کویری جریان دارد بررسی کنند . در ساحل این رودخانه زمین آنقدر تر و نرم بود که گذشتن از آن برای شترها مطلقاٌ غیر ممکن به نظر می آمد . بستر رودخانه در جای معینی قابل عبور است و به محض اینکه شتر حتی یک قدم هم از آنجا فاصله می گیرد در گل فرو می رود .... تابستان ها هم در جاهای گود این رودخانه که روی هم رفته رودخانه کم عمقی است ، آب وجود دارد . در ادامه راه به طرف بهاباد باید از دو رودخانه فرعی دیگر عبور کرد . آخرین رودخانه فرعی یک فرسخ جنوبی تر از رودی است که ما را وادار به توقف کرد . در باره سرچشمه این سه رود موفق به کسب کوچکترین اطلاعی نشدم . می گویند این رودها از قسمت هایی از کویر می گذرند که هیچ انسانی هرگز قدم به آنجا نگذاشته است.

کوه شتری پس از طی مسیر بیشتری رفته رفته در هم فشرده تر و ناچیزتر می شود و کوههای غربی که ما در رباط گور از آنها گذشته ایم یکی پس از دیگری پنهان می شوند . حالا زمین دوباره سخت است و گهگاه گزی به چشم می خورد . یک نشان سنگی نقطه ای را نشان می دهد که از آنجا راه به طرف جنوب غربی می پیچد تا از کویر به طرف بهاباد برود . در جنوب جنوب غربی سطح یک دریاچه دیگر ظاهر می شود که احتمالاٌ ادامه آب کویر است . این دریاچه جدید که به نظر در دامنه کوه ترشو قرار دارد به خاطر رنگ آبی تندش مشخص بود .

حوض کافه ، آب انباری است که گنبدی گلی دارد و حالا پر از آب تازه و صاف بود . مرد پر حوصله ای در اینجا کافه کوچکی ساخته است و چای و همه نوع میوه خشک و قلیان به مشتریانش عرضه می کند .

پس از طی مسافتی دیگر گزهای تنومندی به مقدار زیاد به چشم می خورند و نواری که در آن گز روییده است ، مسافت زیادی به طرف غرب امتداد دارد . گزها مثل نقطه های سیاهی از دور از کویر سفید مشخص اند .

دوباره به زمین کویر می رسیم که سطحش از نمک سفید می زند و گاهی آنقدر صاف و لغزان است که پای شترها می لغزد و رد پای کشیده ای بر جای می ماند . اینجا و آنجا نی زیادی روییده است ، که بیشه نامیده می شود و تمام منطقه به یک مرداب یخ زده می ماند و دسته های نی زرد شده از پوسته یخ بیرون زده است .

از پرواده به طرف غرب قدم بر می دارم ، حالا مسئله فتح قسمتی از کویر بهاباد بود که تا به حال هیچ اروپایی حتی مارکوپولو قدم به آن نگذاشته بود .

در کویربهاباد رد پای گورخر و غزال خیلی زیاد است . روز 13 مارس حرارت هوا 2/6 درجه بود . به نظر می رسد که در اینجا از بهار خبری نباشد و بلافاصله پس از زمستان تابستان سر برسد . ما حالا در کنار کوه قاسمی هستیم . از وصفی که در باره بهلباد شنیده بودم می شد به این نتیجه رسید که این راه از کویری با کوههای کوچک و از هم پاشیده می گذرد . حتی از اسمها می توان به وجود بزرگترین نا آبادانی پی برد . در عین حال در این راه سه چشمه وجود دارد که آبشان در تابستان شور است و چشمه سومی چاه سرد نامیده می شود 
 
بهاباد در زمان حاكميت سلسله هاي پادشاهي :

آل بويه

همانطور كه قبلاً ذكر شد از گذشته پيش از اسلام بهاباد و حتي اوايل دوره اسلامي منابعي در دست نيست . گرچه وجود قبرهاي شمالي-جنوبي فراوان در بهاباد و اطراف آن حكايت از قدمت بسيار زياد اين شهر دارد . نخستين بار ابو عبدا…محمدبن احمد بن ابي بكر المقدسي متوفي 380 يا 391 ه.ق (قرن چهارم ) سياح و جغرافي نويس دوره ساماني در احسن التقاسيم نام بهاباد را بهاوذ ضبط كرده و از عمارت و آباداني آن سخن را نده است اين زمان مصادف با ايام تسلط آل بويه بر كرمان بوده است.

سلجوقيان

در زمان رياست كل سلاجقه توسط طغرل ، كرمان و نواحي طبس و حوالي قهستان به ملك قاورد پسر بزرگ جغري بيگ واگذار شد . ملك قاورد به سال 442 ه.ق پس از شكست دادن آخرين حكمران ديالمه كرمان بهرام بن لشكرستان نايب ابو كاليجار ، كرمان را به تصرف سلاجقه در آورد و حكومت آل سلجوق بر كرمان آغاز شد .

در زمان حكومت محمد شاه از سلجوقيان كرمان كه ملقب به مغيث الدين بود دو نوبت سلطان مسعود سلجوقي برادر خود سلجوق شاه را به فتح كرمان فرستاد كه محمد شاه او را شكست داده است . در اين دوره بنا بر روايت تاريخ سلاجقه محمد بن ارسلان شاه بين بهاباد و بافق با سپاهيان يزد جنگيده و آنها را شكست داده است « در همان سال اول ملكش ، برادرش سلجوق شاه ، از راندگان هر دري و ياوگان هر شهري سپاهي جمع كرد و به جيرفت آمده بر جانب غربي جيرفت التقا افتاد و غلامي كه روي بازار كار سلجوق شاه بود و محرض او بر طلب ملك ، كشته شد و آن غلام را « ارقش بوزه چي » گفتندي ، هزار سوار در يك خانه زين . گويند وقتي سلجوق شاه با اين ارقش و پنجاه سوار كه با ايشان بود در ميان بافق و بهاباد بر هزار سوار يزدي زدند و يك كس سلامت بيرون نگذاشتند ».(سلجوقيان و غز در كرمان ، فضل الدين ابوحامد كرماني ، ص 31 )

باز در زمان اولاد طغرل شاه سلجوقي در كرمان و اختلاف سه برادر (ارسلان شاه، توران شاه و بهرام شاه ) بين سالهاي 562 (مرگ طغرل) تا 579(مرگ ارسلان شاه ثاني ) بر سر جانشيني طغرل شاه ، اتابك يزد فرصت را مغتنم شمرده بافق و بهاباد و سرحد كرمان و كوهبنان و راور را به تصرف خود در آورد . « در اين دوره ارسلان شاه پسر بزرگتر با توران شاه بناي درگيري گذاشت و توران شاه به مملكت ري نزد جهان پهلوان اتابك ايلد گز شتافت و …هر چه توران شاه استدعا مدد كرد ايلد گز مي گفت تو بايد روي به كرمان نمايي و به خدمت برادر قيام كني … توران شاه از معاونت او مايوس و به يزد و از آنجا به طبس رفته مدتي متمادي سرگردان و حيران بود …» (تاريخ سلاجقه كرمان ، ص89)

توران شاه از اتابك يزد تقاضاي كمك كرد كه اتابك يزد ظاهراً به لطايف الحيل و با وعده و وعيد و امروز و فردا كردن او راسركار گذاشت و به ارسلان شاه مي نوشت كه من برادرت را نگه مي دارم.

« اتابك يزد او را به مواعيد اصلاح بين الاخوين موعود مي داشت و به ملك ارسلان مي نوشت كه من برادرت را به فسون و فسانه نگاه مي دارم و به اين بهانه بافق و بهاباد و سرحد كرمان و كوبنان و راور و غير هما مي خورد » (تاريخ سلاجقه كرمان ص89)

غزان

در ايام تسلط غزان بر كرمان « الحاصل در سنه 583 ملك دينار همه كرمان را مسخر نمود و تاسي به سلاجقه كرمان كرده خود را پادشاه خواند اين دوره اوايل دولت خوارزمشاهيان بود » (تاريخ كرمان، ص 411)

« بنابر ضبط تاريخ سلاجقه ، لشكريان غز از راه راور به كوبنان آمدند و ظاهراً بهاباد از بلاي آنها در امان مانده است .

ناگفته نماند كه چند سال قبل از ورود ملك دينار به حدود كرمان ، امير مجاهدالدين كوبناني كه از اوضاع نابسامان كرمان و ناتواني سلاجقه كرمان در تصدي امور به تنگ آمده بود ، دو بار قاصد به نزد ملك دينار فرستاد و او را به كرمان دعوت كرد . او معتقد بود كه تنها ملك دينار مي تواند بدين اوضاع نابسامان سرو ساماني دهد.

ملك دينار پس از ورود به خطه كرمان لشكريان غز را كه چند سال پيش در اطراف و نواحي كرمان پراكنده بودند جمع كرد و نهايتاً در سال 583هجري شهر بردسير (كرمان) را متصرف شد و بدين ترتيب حكومت سلاجقه كرمان پايان يافت.

در زمان ورود ملك دينار به ده آريز ، كوبنان در دست امير مجاهد الدين كوبناني بود ، و ظاهراً چون كار ملك دينار قوامي نيافته بود ، احتمالاً اتابكان يزد نيز تسلطگونه اي بر آن ديار داشته اند . زيرا در همين ايام افضل الدين كرماني صاحب عقدالعلي را « به اجباربه حضرت يزد بردند » پس مشخص مي گردد كه در اين ايام سلاجقه كرمان ملك دينار بر كوبنان و نواحي سرحد خراسان تسلطي نداشتند.

چنانكه صاحب عقدالعلي نوشته در سال 582 كه ملك دينار براي تسخير قلعه راور از دست حشم يزد بدان جا رفته بود ، كوبنان همچنان در دست پسران امير عالم مجاهد الدين بوده است اما پس از تسخير كرمان ، ملك دينار كوبنان و سرحد خراسان (بافق و بهابادو…) را به امير جمال الدين حيدر بن ابراهيم كه در سال 584 به خدمت وي پيوسته بود به اقطاع داد.» (نقل از فرهنگ مردم بهاباد ، ص 45و44)


منبع:

يزدفردا

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا