غلامرضا محمدی /کویر

این چهارپاره در حیات مرحوم آذر یزدی گفته بودم واینک در چهارمین سالگرد رحلتش تقدیم میکنم
*******************
آکنده از تبسم وتوفان است
لبریز از تحیّر وتنهایی است
چون آذرخش وعشق،در او جوشان
منظومه ی بلند شکیبایی است
++++
یک عمر قصه گفت وحکایت کرد
تاکودکان به زمزمه برخیزند
تا بچه های خوب ثمر گیرند
چون قصه های خوب بر انگیزند
+++++
ترسیمی از اصالت دیروز است
تفسیری از نجابت دیرینه است
جاری تر از صبوری این صحراست
روشن تر از زلالی آیینه است
+++++
در گوش غنچه های چمن دیریست
می خواند از شکفتن ومی بارد
او باغبان گلشن اندیشه است
راز گل از متون کهن دارد
+++++
او خود کتاب خواندنی شهر است
با قصه ای بلند وشگفت انگیز
چون ابر نوبهار پر از باران
 چون بغض، در گلوی جنون آمیز
+++++
از رهگذار وادی حیرت ها
شیخی ست با چراغ که می آید
او می فروش باده ی آگاهیست
مستی است با ایاغ که می آید
+++++
بسته است با کتاب وقلم عهدی
عهدی چنان که سخت تماشایی است
معشوق جز کتاب نمی داند
عشقی چنین،فسانه ورؤیایی است
+++++
درچشم او که چشم حقیقت جوست
غوغای زنگی همه افسانه
با انکه شعر قند وعسل با اوست
تنها ،شکسته ،تلخ ،غریبانه 
+++++
یکریز در تمام فصول این سبز
گلبیبز وگل نشان وگل افشان است
عشق است وهر کجا که بر آرد برگ
جانبخش چون بهار وگلستان است
++++
اوساده حرف میزند اما من
پیچیده در تخیّل خود مدهوش
کاین ساغر از کدام سبو دارد
این پیر پر ترّنم دردی نوش
++++
مردم ترا عزیز چو دل دارند
از دل عزیز تر چه تواند بود
با مابمان دوباره کمی بنویس
بگذار عهد رفته ی رنج آلود
+++++
سر کن دوباره تازه تر ازدیروز
افسانه ای که غم بَرَد از دل ،باز
ما بچه های خوب توایم ای عشق
با مابمان غریب ِغزل پرداز
++++ یزد /

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا