بياد سردار دلاور وچهارمين فرمانده شهيد تيپ الغدير سعيد قهاري سعيد

یزدفردا -مهدي واحديان اردكاني-هميشه براي رسيدن بايد از رفتن آغاز كرد، حتي اگر راه پرپيچ و خم باشد، حتي اگر راه، راه رسيدن به معشوق باشد كه بسي سخت و ناهموار است.آغاز اين راه پايان آرامش و آسايش زندگي دنيوي است و شروعي دوباره براي آرام گرفتن در زندگي وعده داده شده از جانب معشوق واقعي. شهداي سرزمين ما نيز از جرگه همان عاشقاني بودند كه براي رسيدن به حضرت معشوق، در آغاز راه دل وجان باختند و تارسيدن بر سرمنزل مقصود رفتند و سردارشهيد سعيد قهاري نيز براي ملاقات باخدا راه پرفراز و نشيب عشق را تا انتها پيمود....سردار دلاور سعيد قهاري سعيد فرمانده لشكر سه نيروي مخصوص حمزه سيدالشهداء(ع) بود و براثر سقوط بالگرد در جريان عمليات رزمندگان اسلام عليه گروهك پژاك درمنطقه شمالغرب در اسفندماه گذشته به شهادت رسيد.
سال 1331 در يكي از روستاهاي اسدآباد همدان و دريك خانواده مذهبي و معتقد متولد شد، خانواده اي كه پنج فرزند دختر و چهار فرزند پسر داشتند، پس از گذراندن تحصيلات دوره ابتدايي به همدان رفت و پس از گرفتن ديپلم جزء اولين كساني بود كه در سال 58 با تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي وارد سپاه شد و پس از طي ساليان حضور در سپاه تحصيلات نظامي خود را در مقطع فوق ليسانس به اتمام رساند.او همزمان باورود خود به سپاه مدت دوسال فرماندهي سپاه نهاوند در استان همدان را برعهده گرفت و پس ازآن بنا به ضرورت شرايط منطقه سنقر در كرمانشاه براي مبارزه با نيروهاي ضد انقلاب كه تا نزديكي شهر پيشروي كرده بودند به آن منطقه اعزام شد و در مدت سه سال حضور خود در آن جا در درگيري هاي مكرر با آن ها از ناحيه پا مجروح شد، اما مدتي بعد راهي كرمانشاه شد و مدت دو سال فرماندهي سپاه و تيپ انصارالرسول جوانرود، يكي از شهرستانهاي كرمانشاه را برعهده گرفت كه در طي اين مدت در عمليات هاي مختلف درمنطقه شاخ شمران (نوار مرزي ايران و عراق) ايفاي نقش كرد. سپس به پاوه رفت و دوسال نيز فرمانده سپاه پاوه بود. او در جنگهاي نامنظم دو جانبه با رژيم بعثي عراق و ضد انقلاب شركت فعال داشت.
بنا به صلاحديد فرمانده نيروي زميني سپاه در آن زمان براي آموزش دوره دافوس به تهران رفت اما با توجه به شرايط جنگ دوره يك ونيم ساله را به شكل فشرده در مدت يك سال به اتمام رساند و پس از بازگشت براي چندمين بار راهي مناطق مرزي كردستان شد و فرماندهي سپاه مريوان را برعهده گرفت،با وجود پايان يافتن جنگ تحميلي، مدت سه سال با نيروهاي ضد انقلاب مبارزه كرد و در همان جا براي چهارمين بار از ناحيه كمر مجروح شد. سپس به مدت شش ماه نيز جانشيني قرارگاه شهيد شهرام فر سنندج را برعهده گرفت و پس ازآن با درخواست فرمانده قرارگاه حمزه سيدالشهداء، سردار شهيد كاظمي، جانشين لشكر سه حمزه سيدالشهداء گرديد و در اين مسئوليت خطير نيز سه سال خدمت صادقانه كرد و سپس مسئوليت ستاد قرارگاه حمزه سيدالشهداء رابرعهده گرفت، بنابراين مدت 9 سال در آذربايجان غربي و دركنار شهيد كاظمي در مسئوليت هاي مختلف خدمت كرد، در سال 73 نيز در منطقه اشنويه براي چندمين بار با ضد انقلاب در يك منزل درگير شد و چون او را شناختند به شدت از ناحيه ران دچار مجروحيت شد. مدت سه سال نيز جانشين قرارگاه نجف در كرمانشاه و پس از آن فرمانده ارشد سپاه استان يزد (وفرمانده تيپ الغدير) شد، باتوجه به اينكه در يزد مشغله كاري كمتري داشت خود را از نظر معنوي و عبادي تقويت كرد به طوريكه عبادات او دو برابر شد و گويي از نظر روحي آمادگي شهادت را پيدا كرد. بنابراين ديگر طاقت ماندن در يزد را نداشت و ترجيح مي داد در منطقه جنگي باشد و به آرزوي ديرينه قلبي خود كه همانا رسيدن به ديدار ياربود برسد، ديري نپاييد كه پس از چهار ماه خدمت به عنوان فرمانده لشكر سه در اروميه پاسخ معشوق را لبيك گفت...
شيرين اما دشوار
فرحناز رسولي» متولد 1341 در كرمانشاه است، وي كه خود نيز همواره در بسيج خواهران حضور فعال داشته، به سالهاي شروع زندگي جديد با شهيد قهاري برمي گردد:« زمستان سال 63 بود كه با هم ازدواج كرديم، از همان موقع برحسب نياز به همراه حاج سعيد به شهرهاي مرزي كردستان رفتم، 23 سال زندگي مشترك را در فضايي آكنده از معنويت و در خانواده پاسداري در كنار هم تجربه كرديم، هر كدام از فرزندان مان در يكي از شهرهاي مرزي متولد شده و با توكل برخدا و ياري خدا و با مشكلات جنگ و جبهه بزرگ شدند. زندگي در آن شهرها سخت و دشوار بود به طوري كه امنيت مالي و جاني نداشتيم. بارها به اتفاق بچه ها تا مرز شيميايي شدن و شهادت پيش رفتيم، منتي نيست، هرچه بوده افتخار و خدمت بوده براي پايداري نظام و دين، البته اگر خدا قبول كند.»
خانم رسولي از ويژگي هاي همسر شهيدش مي گويد:« حاج سعيد فردي متعهد به ولايت و امامت بود، نسبت به ماديات بي اهميت بود، با توجه به مشغله كاري اي كه داشت، هرگز از بذل توجه به خانواده هاي شهدا دريغ نمي كرد، نسبت به خانواده و دوستان و فاميل اهميت زيادي قائل بود، بنابراين رفتن او نه تنها براي خانواده ضايعه اي دردناك كه براي جامعه نيز خلأ بزرگي بود.»
فرمانده اي شجاع، پدري مهربان
وي به رابطه بين پدر و فرزندان اشاره مي كند:«در عين حال كه يك فرمانده شجاع و صددرصد عملياتي بود وهمواره مشغله كاري فراواني داشت اما انساني بسيار آرام و عاطفي بود، زماني كه وارد منزل مي شد خستگي در چشمانش كاملا ديده مي شد ولي تك تك بچه ها را مي بوسيد و چيزي از خستگي نمي گفت، هميشه به من قوت قلب مي داد و مايه دلگرمي من بود، مي گفت:« اجر شما بيشتر است چون مسئوليت زندگي و بچه ها با شماست». علاقه زيادي به بچه ها داشت، مرتب بچه ها را مي بوسيد و مي گفت: ثواب دارد، حضور كمي در خانه دارم بايد از وجود بچه ها لذت ببرم...»

خبر شهادت از زبان شهيد
خانم رسولي مي گويد:« زماني كه وسايل منزل را جمع مي كرديم كه به اروميه برويم، با توجه به اينكه دخترمان در دانشگاه يزد درس مي خواند به حاج سعيد گفتم:« اگر سپاه اجازه دهد يكسال ديگر در يزد بمانيم اما همسرم پاسخي به من داد كه ديگر زبانم ياراي سخن گفتن نيافت،«سرزمين شهيد باكري من را به آذربايجان غربي دعوت كرده نمي توانم به اين دعوت پاسخ منفي دهم. شهيد كاظمي نيز مرا به سرزميني كه در آن جا شهيد شده فراخوانده است.» بنابراين قبل از ورود ما به اروميه پيام آمادگي براي شهادت را به من داد.
يك خاطره
همسر شهيد قهاري مي گويد:« در سال 73 در درگيري با ضد انقلاب به شدت مجروح شده بود، او را به بيمارستان نقده انتقال داده بودند، با وضعيت دشوار جسمي كه برايش پيش آمده بود اجازه نداد كسي خبر مجروميت اش را به من بدهد و خودش به من زنگ زد و گفت: من در نقده هستم، مسئله مهمي نيست كمي پايم زخمي شده فقط خواستم در جريان باشيد، اما با توجه به شناختي كه از او داشتم به سرعت خود را به نقده رساندم، رنگ اش به شدت پريده بود و در شرايط دشواري قرار داشت اما معتقد بود:« اين ها در مقابل دين وانقلاب بسيار كم است.»

¤آخرين ديدار
خانم رسولي از آخرين ديدارش با شهيد قهاري مي گويد:« وقتي مي خواست براي آخرين بار برود پرسيدم كي برمي گردي؟ گفت:« خدا مي داند»، اين دومين باري بود كه پيام شهادتش را به من داد، وقتي خبر شهادتش را يكي از دوستانش براي من آورد درعين ناراحتي خوشحال شدم كه بالاخره به هدف اصلي خود كه برايش آرزو شده بود رسيد.
يادگارهاي شهيد
عباس فرزند ارشد شهيد و عضو سپاه است، بنت الهدي كه سال سوم رشته منابع طبيعي را در دانشگاه يزد مي خواند، فاطمه سال دوم دبيرستان و احمد چهارم ابتدايي يادگارهاي شهيد قهاري هستند، شهيد قهاري كه به گفته همسرش فرزندان رانيز براي پذيرش خبر شهادتش آماده كرده بود،بطوريكه پس از شنيدن خبر پرواز پدرگفتند:« بابا بالاخره به هدفش رسيد.»
حرف آخر
همسر شهيد قهاري مي گويد:«مردم شريف ايران به ويژه جوانان بايستي حافظ ارزشها كه همانا محصول خون شهدا، جانفشاني جانبازان و آزادگان و خانواده هاي شهداست باشند و همواره گوش به فرمان ولايت فقيه باشند.من نيز اين عروج عاشقانه را به مقام معظم رهبري تبريك و تسليت مي گويم و براي ايشان طول عمر باعزت را آرزو مي كنم.

 یزدفردا

 

برای دیدن شعر هائی از فرزند شهید و یکی از شاعران خطه کویر و تصاویر زیبائی از این سردار رشید اسلام  که توسط گروه مناسبتهای یزدفردا و با استفاده از مطالب وبلاک دختر این فرمانده رشید تدوین شده بر روی عکس کلیک کنیذ

 

یزدفردا

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا