یزدفردا "هدیه یک فردائی :
شاید بسیاری از مردم با شنیدن نام سید محمد حسین بهجت تبریزی بسرعت ندانند که مراد ازاین اعجوبه  آسمان شعر و ادب کیست!؟
اما همه  مردم ایران بخصوص آذربایجان شهریار را  بخوبی می شناسند و اورا استاد شهریار خطاب می کنند.
 
 بسیاری از شهروندان کشورمان حتی آنان که بیسواد و یا کم سوادند قادرند چند بیتی از اشعار فارسی و یا ترکی وی را زمزمه کنند. در واقع شهریار ترجمان شادیها و غمهای ملتی است که در زمان  معاصرخود، هیچ شاعری را به  صداقت درون، قوت معنا و فصاحت کلام او نیافته است !
کمتر خانواده ای است که کلیات اشعار شهریار را در کنار دیوان شمس مولانا  و یا  دیوان حافظ شیرازی  در طاقچه  خانه نداشته باشد. در واقع  گنجینه کلیات اشعار سه زبانه شهریار همچون کتاب واجب الوجودی  است که در بیوت عموم ایرانیان یافت می شود و نقش مسکن روح آزردگان و مرهم روان خستگان را ایفا می کند.
شهریار به دلیل عشق و ارادت  بی پایانش به اهل بیت (ع)، توجه به حق و میل به عدل، لطافت طبع و حساسیت ذوق، تسلطش به زبانهای ترکی و فارسی و عربی و نیز احاطه اش در مسایل اجتماعی  روزگار خویش ، شاعری است بسیار رشید، متعهد  و مردمی که همچون  حلقه ای محکم ، ارتباط معنوی و اتحاد اجتماعی اقوام مسلمان ایران را  در اشعار نافذش متبلور کرده  و قلوب ایرانیان را به هم مرتبط ساخته است.
او را به دلیل اشعار بی نظیر و روحیه بی بدیلش آخرین سخنسرای سلسله شاعران و ادیبان فارس زبان نیز گفته اند!
مقام  استاد شهریار در سرایش اشعاری نغز به زبان ترکی آذربایجانی نیز بسیار رفیع است.
 کلیات دیوان ترکی استاد شهریار بخصوص منظومه های منوره «حیدر بابایا سلام» (سلام به حیدر بابا) و نیز سهندیه که  در نوع خود کم نظیرند و برترین شاهکار دوران عمر وی بشمار می روند، نشان از آگاهی وعشق شاعر به زبان شیرین مادریش ، جریان لطیف زندگانی مردم آذربایجان و نیز ادیبان خاموش خطه پر رمز و راز این سرزمین دارد.
وی در زبان عربی  نیز اشعار بسیار مقتدرانه ای سروده و توانسته است مورد توجه ادیبان و شاعران شهیر عرب قرار گیرد.
در معروضه ذیل کوشش خواهد شد تا با بیان خصایل روحی و ظرایف کلامی استاد شهریار ، حتی المقدور از اشعار ترکی وی نیز شاهد مثال آورده شود، با این تذکر که ترجمه یک شعر از زبانی به زبانی دیگر به منظور درک معنای نهفته در آن  به قول ناظم حکمت شاعر شهیر ترک ، به منزله کباب کردن قناری بر روی آتش جهت بهره مندی از اندک گوشت  تن آن حیوانک است!
تولد ورشد
 
سید محمد حسین بهجت تبریزی در سال 1285 هجری شمسی در روستای پر منظره  « خوشکناب » از توابع شهر زیبای « قره چیمن » آذربایجان متولد شده است.
او در خانواده ای متدین ، کریم الطبع واهل فضل پا بر عرصه  وجود نهاد. پدرش حاجی میر آقای خوشکنابی از وکلای مبرز و فاضل وعارف روزگار خود بود که بسبب حسن کتابتش به عنوان خوشنویسی توانا مشهور حدود خود گشته بود.
شهریار که دوران کودکی خود را در میان روستائیان صمیمی و خونگرم خوشکناب و چشک در چشم کوه  افسونگر و حسرتزای « حیدر بابا » گذرانده بود همچون تصویر برداری توانا خاطرات زندگانی لطیف خود را در میان مردم مهربان و پاک طینت  روستا و در حریم آن کوه سحرانگیز به ذهن سپرد.
او نخستین شعر خویش را در چهار سالگی به زبان ترکی آذربایجانی سرود . بی شک  سرایش این شعر کودکانه ، مبین نبوغ و قریحه شگفت انگیز وی بود.
 شهریار شرح حال دوران کودکی خود را در اشعار آذربایجانیش بسیار نیکو ،تاثیر گذار و روان به تصویر کشیده است.
 قلم سحارشهریارتوانست در ابتدای دهه سی  شمسی و در دوران میانسالی اثر بدیع  و عظیم« حید ربابایا سلام» را به زبان  مادریش بیافریند .
او در  این منظومه بی همتا در خصوص دوران شیرین کودکی و بازیگوشی خود در روستای خشکناب سروده است:
 
قاری  ننه      گئجه      ناغیل     دییه نده ،
( شب هنگام که  مادر بزرگ قصه می گفت، )
کولک    قالخیب     قاپ  باجانی  دویه نده،
(بوران بر می خاست و در و پنجره خانه را می کوبید،)
قورد  کئچی  نین  شنگیله   سین   ییه نده،
( هنگامی که گرگ شنگول و منگول  ننه بز را می خورد،)
من  قاییدیب   بیر ده    اوشاق    اولایدیم!
(ای کاش من می توانستم بر گردم و بار دیگر کودکی شوم !)
بیر گول  آچیب اوندان  سونرا  سولایدیم!
(ای کاش  به حد  شکوفه ای  زندگی می کردم و سپس می پژمردم !)
عمه   جانین   بال   بلله  سین  یئیه ردیم،
(لقمه  نان وعسل عمه جان را می خوردم،)
سوندان دووروب اوست دونومو گییه ردیم،
( بعد بلند می شدم و لباس بیرونم را می پوشیدم،)
با غچالاردا        تیرینگینی       دییه ردیم،
(در باغچه ها آواز می خواندم، )
آی اوزومو   او    ازدیرن     گونلریم!
(آه! ای دوران شادیها کجایی!؟)
آغاج   مینیب   آت   گزدیرن گونلریم!
(روزگاری که سوار تکه چوبی  بسان اسب می شدم و سوار کاری می کردم!)
 
 شهریار دوران کودکی خود را در روستای پر شم انداز خوشکناب و درمیان روستائیان پاکدل آذربایجانی  گذراند. اما هنگامی که او به تبریز آمد مفتون این شهر جذاب و تاریخ ساز و ادیب پرور شد.درو اقع او در اشعار بسیاری از تبریز بمثابه  پایتخت آزادیخواهی ، هنر،عرفان و نیز اندیشه ایران  یاد می کند. وی دوران تحصیلات اولیه  خود را در مدارس متحده ، فیوضات و متوسطه تبریز گذراند و با  قرائت و کتابت  السنه ترکی ، فارسی و عربی آشنا شد.
شهریار بعدا به تهران آمد و وارد  دارالفنون شد وبه تحصیل در رشته طب پرداخت .
اما در سال آخر تحصیلات،  ناگهان گرفتار عشقی جانسوز شد .
 
سالها  شمع  دل  افروخته  و  سوخته ام             تا زپروانه کمی عاشقی آموخته ام
 
عجبا که  این عشق مسیر زندگی شهریار و در واقع تاریخ ادبیات ایران را تغییر داد!
گفته می‌شود، شهریار سال آخر رشته پزشکی بود که عاشق دختری شد. پس از مدتی خواستگاری نیز از سوی دربار برای دختر پیدا می‌شود. گویا خانواده دختر با توجه به وضع مالی محمدحسین تصمیم می‌گیرند که دختر خود را به خواستگار مرفه‌تر بدهند. این شکست عشقی بر شهریار بسیار گران آمد و با این که فقط یک سال به پایان دوره ۷ ساله رشته پزشکی مانده بود ترک تحصیل کرد. غم عشق حتی باعث مریضی و بستری شدن وی در بیمارستان می‌شود. ماجرای بیماری شهریار به گوش دختر می‌رسد و همراه شوهرش به عیادت محمد در بیمارستان می‌رود. شهریار پس از این دیدار در بیمارستان شعری را که دو بیت آن در زیر آمده‌است، در بستر می‌سراید. این شعر بعد‌ها با صدای غلامحسین بنان به صورت آواز خوانده شد.
  • آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
  • بی وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا...
  • نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم
  • دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
شهریار بعد از این شکست عشقی که منجر به ترک تحصیل وی می‌شود به صورت جدی به شعر روی می‌آورد و منظومه‌های زیادی را می‌سراید.
این عشق جگرسوز تاثیری تکان دهنده بر روح و جان شهریار نهاد و جهان روان او را از هم پاشیده و یا بعبارتی صیقل داد!
 
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند     درشگفتم من چرا ازهم نمی پاشد جهان
 
این عشق نافرجام بحدی در روح و روان او ماندگار شد که حتی  به رغم  بازگشت  معشوق، عاشق به وصل تن نداد .
چرا که اینبار او با عبور از شعاع معشوق ، وارد شعشعه تعشق به عشق گشته بود!
 
آمدی جانم  بقربانت  ولی حالا چرا               بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا!؟
 
. وی اولین دفتر شعر خود را در سال ۱۳۰۸ با مقدمه ملک‌الشعرای بهار، سعید نفیسی و پژمان بختیاری منتشر کرد. بسیاری از اشعار او به فارسی و ترکی آذربایجانی، جز آثار ماندگار این زبان‌هاست. منظومه حیدربابایه سلام، سروده شده به سال ۱۳۳۳، از مهم‌ترین آثار ادبی ترکی آذربایجانی شناخته می‌شود. این شاعرعاشق، نخستین اشعار خود را با تخلص «بهجت» نوشته است.
 اما چنانچه که خود می گوید وقتی دوبار پی در پی به  دیوان حافظ رجوع کرد از جانب شاعر بلند آوازه  شیراز ،  تخلص  «شهریار»  بدو بخشیده شد  و وی به این ترتیب از نفس گرم لسان الغیب مدد جست و شهریار ملک سخن گردید
 
سلام  حیدر بابا به سهند
 
اشعار نخستین شهریار عمدتا بزبان فارسی سروده شده است.
شهریار خود می گوید وقتی که اشعارم را برای مادرم می خواندم وی  به طعنه می گفت:
 
تبریز
 
 
اوغلوم اوز شعرلریوی آنادیلینده یاز کی  سنین آناندا اونلاری دوشونه بیلسین!
(پسرم شعرهای خودت را به زبان مادریت هم بنویس تا مادرت نیز اشعارت را متوجه شود!)
 
 
این قبیل سفارشها از جانب مادر گرامیش و نیز اطرافیان همزبانش، باعث شد تا شهریار طبع خود را در زبان  مادریش به شیرینی عسل و به روانی شیر بیازماید.
این تشویقها سبب شد تا از خامه زرین او یکی از بدیعترین منظومه های مردمی جهان بر لوح سینه آذربایجانیان تقریر شود.
 منظومه منوره «حیدر بابا سلام»  در سال  1322  منتشر شد واز لحظه نشر مورد استقبال عموم ترکان ایران قرار گرفت و اشعار پاک و صمیمی اش چه در محافل عروسی و چه در مجالس عزا ورد زبان صغیر و کبیر  گردید.
 
...حیدر بابا گویلر بوتون دوماندی،
(حیدر بابا آسمانها را تماما مه گرفته است،)
گونلریمیز   بیر  بیریندن  یاماندی،
(روزگارمان روز به روز بدتر می شود، )
بیر بیریزدن  آیریلمایین  آماندی!
(مبادا از یکدیگر جدا شوید !)
 یاخشیلیغی     الیمیزدن      آلیبلار!
(خوبیها را از ما گرفته اند!)
 یاخشی بیزی یامان گونه سالیبلار! ...
(چه خوب ما را به روزگارسیاه نشانده اند!)
 
شهریار خود در خاطراتش می فرماید:
بعد از انتشار منظومه حیدر بابایا سلام ، اشعار این منظومه با سرعت شگفت انگیزی در میان آذربایجانیها رواج پیدا کرد. هر موقع  و هر جا که این  اشعار را می خواندم  در ودیوار گریه می کرد!
روزی در منزل یکی از دوستان همراه با تعدادی از همشهریها نشسته بودیم که از من خواسته شد قطعاتی از حیدر بابا را بخوانم.در همان زمان خدمتکاری  نیز در آن خانه مشغول آوردن چایی بود. هنگامیکه  من اشعارم را برای حاضرین بلند بلند خواندم ، ناگهان دیدم که این زن محجوب، سینی  چایی از دست رها کرد و به پایم افتاد!
 او با صدای بلند گریه می کرد و می گفت: اشعارتو  شرح درد دل من  و وصف حال روزگار تلخ من است!
 
بیر اوچایدیم بو چیر پینان یئلینن!
(ای کاش می توانستم با این تند باد کوبنده پرواز کنم!)
باغلاشایدیم داغدان آشان سئلینن!
(ای کاش می توانستم با  سیل خروشانی که از کوه به پایین می تازد ممزوج شوم!)
آغلاشایدیم  اوزاق  دوشن ائلینن!
(ای کاش می توانستم با ملتی که از سرزمین خود  دور شده است بگریم!)
 
بیر گوره یدیم آیریلیغی کیم سالدی!؟
(تا می فهمیدم مسبب این جدایی ها و تلخیها کسیت!؟)
اولکه میزده کیم قیریلدی کیم قالدی!؟
(و پی می بردم که در سرزمین من چه کسی در حیات است  وچه کسی در ممات !؟)
 
من سنین تک داغا  سالدیم   نفسی،
((حیدر بابا) من نیز همانند تو  نفسم را بر کوهها  افکندم،)
سن ده قایتار گویلره سال بو سسی،
(تو نیز پژواک صدایم را بر آسمانها برگردان،)
بایقوشوندا  دار  اولماسین  قفسی!
(که مبادا قفس جغد نیز تنگ شود!)
 
بوردا  بیر شیر داردا قالیب باغیریر !
(اینجا شیری در دام افتاده است و نعره می کشد!)
مورووتسیز  اینسانلاری  چاغیریر!
(وانسانهاس بی مروت را به مدد  طلب می کند!)
 
بسیاری  از ادیبان معتقدند  منظومه منوره حیدربایا سلام شهریار عظیمترین اثر ادبی وی است.
این شاهکارادبی که به زبان شفاهی مردم آذربایجان نوشته شده است ، مشحون از موسیقی دلنشین  و هارمونی مشهود جریان  زندگی طبیعی و ساده روستاییان در بخشی از کوهستانهای دلافزای خطه آذربایجان است. گفته می شود اشعار منظومه منوره حیدر بابایا سلام شهریار تاکنون به 90 زبان ترجمه شده، در کتابهای  درسی کودکان چندین کشور وارد شده و همچنین  بارها مورد بحث رساله های دکترا در دانشگاههای معتبر جهان قرار گرفته است.
اما منظومه  سهندیه استاد شهریار نیز حال و صفای دیگری دارد. برخی از منتقدین ادبی سهندیه را همپای منظومه حیدر بابایا سلام و یا حتی برتر از آن دانسته اند!
به یقین اشعار منظومه سهندیه معدن موسیقی ، کان حماسه و منبع معانی و مبانی  مشعشع بشری است.
شهریار این منظومه بی نظیر را در جواب مکتوب شاعری بزرگ بنام «بولود قارا چورلو ی» مراغه ای  متخلص به «سهند» نوشته است. همو که با به نظم کشیدن کتاب هزاران ساله و جاودان «ده ده قورد» ، اشعار زیبای «سازیمین سوزو»(سخن ساز من) را به جهان ادبیات عرض کرده است.
منظومه سهندیه پر است از صنایع ادبی و معانی بسیار عمیق که ترجمه  صحیح و روان آن به زبانهای دیگر بسی سخت  و اساسا  آنرا خارج از بضاعت  قلم راقم این سطور کرده است:
 
شاه داغیم ،
چال پاپاغیم ،
ائل دایاغیم ،
شانلی سهندیم،
باشی طوفانلی سهندیم ،
باشدا حیدر باباتک قارلا- قیروولا قاریشیب سان،
سون ایپک تئللی بولودلارلا اوفوقده ساریشیب سان،
ساواشارکن باریشیبسان،
گویدن ایلهام آلالی سیری سماواته دئیه رسن،
هله آغ کورکو بورون ،یازدا یاشیل دوندا گییه رسن،
قورادان حالوا ییه رسن!
 
دوشلرینده سونالار سینه سی تک شوخ ممه لرده،
نه شیرین چشمه لرین وار!
او یاشیل تئللری یئل هورمه ده آینالی سحرده،
عشوه لی ائشمه لرین وار،
 
قوی یاغیش یاغسادا یاغسین،
سئل اولوب آخسادا آخسین،
یانلاریندا دره لر وار!
قوی قلمقاشلارین اوچسون فره لرله، هامی باخسین،
باشلاریندا هئره لر وار،
سیلدیریملار، سره لر وار،
 
او اتکلرده نه قیزلار یاناغی لاله لرین وار!
قوزولار اوتلایاراق نئی ده نه خوش ناله لرین وار!
آی کیمی هاله لرین وار!
 
گول -  چیچکده بزه ننده ،نه گلینلر کیمی نازین!
یئل اسنده او سولاردا نه درین راز- نیازین!
اوینایار گوللو قوتازین...!
جذبه رب و غلبه حق
 
عمق تعلقات دینی و توجهات مذهبی خانواده و نیز شخص استاد شهریار به حدی است که عشق به ائمه اطهار (ع) در بسیاری از اشعارش عینا و یا ضمنا  هویداست.
او در نعت حضرت رسول اکرم(ص) می فرماید:
 
 
ستون عرش خدا قائم ازقیام محمد(ص)   ببین که سر بکجا می کشد مقام محمد(ص)
بجز   فرشته   عرش آسمان وحی الهی      پرنده پر  نتوان   زد به   بام  محمد(ص)
به   کارنامه   منشور  آسمانی    قرآ ن     که نقش مهر نبوت بود بنام   محمد(ص)...
 
شهریار  بزبان ترکی آذربایجانی در رحلت ختم رسل (ص)چه سوزناک می فرمایند:
 
یئخیلیب دینین ائوی ریحلت ائدیب ختم روسول (ص)،
(خانه دین فرو ریخته ، زیرا که ختم رسل (ص) رحلت کرده اند،)
چیرپیلیب   دین   قاپیسی   حضرت زهرا (س) باشینا!
(درب خانه دین بر فرق  حضرت زهرا (س) کوفته شده است!)
سقط  اولوب   موحسینی   زهرا  اوزوده اولدو شهید،
(محسن سقط شده و خود حضرت زهرا(س) نیز به شهادت رسیده است،)
کول   الندی   او   زاماندان   بری   دونیا    باشینا...
(و از همان زمان است که برروی سر دنیا خاکستر پاشیده اند...)
 
شهریار در شعر یا علی (ع) در مورد حضرت امیر المومنین (ع) می فرماید:
 
مستمندم بسته زنجیروزندان یاعلی(ع)   دستگیر ای دستگیر  مستمندان  یا  علی (ع)
بندی   زندان  روباهانم  ای  شیر  خدا    می جوم زنجیر زندان را به دندان یا علی(ع)
 
اشعار استاد شهریار در ستایش امام اول شیعیان جهان سر امد سلسله مداحان اهل بیت عصمت و طهارت(ع) است.
حکایت سرایش شعرزلالی  بنام همای رحمت در اوصاف ابو الائمه (ع) و نیز رویای صادقانه حضرت آیت الله العظمی مرعشی نجفی (ق) ، شرح توارد شاعر عارف به حضور  امام عارفان در حلقه اصحاب معنا است:
گویند روزیکه مرحوم  شهریار در شعر پر سوز خود سرود:
 
علی(ع) ای همای رحمت توچه آیتی خدارا      که به ما سوا فکندی همه سایه هما  را
دل اگرخداشناسی همه در رخ علی (ع)بین     به علی  شناختم  من به خدا قسم خدا را  
برو ای گدای مسکین در خانه علی(ع) زن     که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را ...
 
همان شب  آیت الله العظمی مرعشی نجفی (ق) در رویایی صادقه به چشم بصیرت خویش دید که چگونه امیر مومنان (ع) در محفلی  ملکوتی سراغ  شهریار را گرفته  و پرسیده اند :
این شاعرنا!؟(کجاست شاعر ما!؟)
شهریار جانسوزترین اشعار خود را تقدیم  حضرت سید الشهداء (ع)و حماسه ابدی او کرده است:
 
 محرم دیر،خانیم زینب(س) عزاسی            بیزی سسلیر حوسئینین کربلاسی !
(محرم است ،عزای  حضرت زینب (س) ، مارا کربلای حسین (ع) صدا می کند!)
یولو  باغلی  قالیب   دوشمن  الینده             داها زوارینین یوخ سس صداسی!...
(راهش بسته شده و در دست دشمنانش اسیر گشته است، دیگر از زوار او صدایی بر نمی خیزد!)
بوگون    کرب و بلا    ویران  اولوبدور!
(امروز کرب وبلا ویران شده است!)
حوسئین (ع)اوز قانینا غلطان اولوبدور!
(حسین (ع) در خون خود غلطان شده است!)
 
او به فارسی در شرح فاجعه کربلا غمگنانه می گوید:
 
شیعیان دیگر هوای نینوا دارد حسین (ع)  
  روی دل  با کاروان  کربلا دارد حسین (ع)
ازحریم کعبه جدش به اشکی شست دست 
مروه پشت سرنهاداماصفا دارد حسین(ع)...
 
پنجه ظلم وسینه مظلوم
 
عشق پاک و بی آلایش شهریار به  دین مبین اسلام و نیز به ائمه اطهار (ع)  موجب می شود تا به محض پیچیدن صدای انقلاب اسلامی علیه رژیم منحوس آریا مهری در فضای جامعه ،وی  قلم متعهدش را در تقویت انقلاب بکار گیرد:
 
خون حسین(ع) باز به شمشیر خونفشان      غالب شد و به خوان مکارم مکان گرفت
از جنگ اهرمن  بدر   آمد نگین و  جای      بر حلقه حکومت  عدل و امان گرفت...
 او همچنین  در این خصوص می گوید:
 
 نوجوانان وطن بستر به  خاک  و خون  گرفتند 
  تا  که  در بر  شاهد  آزادی  و  قانون   گرفتند
رایگان  در پای  نامردان  برافشانی  چه  دانی؟
 کاین همایون گوهرازکام نهنگان چون  گرفتند؟
 
 
شهریار در وصف انقلاب  اسلامی انسان ساز سال 1357 به زبان مادریش می گوید:
 
بورولور سئل تک  اینقیلابیمیز               دورولماقدادیر منجلابیمیز!
( انقلاب ما همچون سیل مواجی در خود می پیچد و منجلاب زندگی  ما در حال پالایش است )
آریدیر بیزی، اووسه ییر بیزی             غریبیلله یه رک اینقیلابیمیز ...
(انقلاب مارا پا ک می کند و سحر می نماید ، همچون غربیلی که مارا  تمییز بخشد)
 
اساسا شهریار روحیه  ظلم ستیز مشهودی دارد.او در بسیاری از اشعار ترکی و فارسی خود ابیاتی سروده است که نشانگر مبارزه بی امان او با ظلم گستری ظالمین و انحراف آفرینی منحرفین است.
او درآخرین قطعه از  منظومه مطوله  سهندیه می گوید:
 
من علی(ع) اوغلویام ،
( من فرزند علی (ع) هستم،)
آزاده لرین مرد مرادی ،
(کسی که مرد و مراد آزادگان است،)
او،قارانلیقلارا مشعل،
(او مشعلی در تاریکی ها است،)
او،ایشیقلیقلارا هادی،
(او هدایت کننده ای  بسوی اشعه نور است ،)
حقه ایمانه مونادی!
(او منادی حق و ایمان است!)
باشدا سینماز سیپریم ،الده کوتلمیز قیلیجیم وار!
(پس ، بر روی سرم سپری محکم و در دست شمشیری همیشه بران دارم !)
 
قلم او هنگامی که در وصف مجاهدان و مبارزان نهضت کبیر مشروطیت می نویسد اقتداری بس ستودنی دارد. در ایام کودکی و نوجوانی شهریار، کشورمان روزگار تباهی را طی می کرد. جهل و ظلم بر کشور حاکم بود و معدود آزادیخواهان وطن،  به شدت می کوشیدند تا ملل ممالک محروسه قاجار را از شر ستم شاه دارالخلافه ووالیان ایالات برهانند و نور دانایی را در اذاهان خفته ملت تزریق کنند.
شهریار در وصف  ستارخان سردار غیور این بزرگان می گوید:   
 
سردار     غیور     ملی       ما              از  اوست   غرور    ملی    ما     
آیا  نه  پدیده ای  در این  خاک؟             با  آن  دل  شیر  و  گوهر  پاک
آن  لحظه  که  شهر  بود  تسلیم             در  سنگر  او چه  بود تصمیم؟
آزادی   ما   به   چشم     قانون              در  سنگر  او  گریستی   خون
آویخت  به  دامنش   که     پادار             دست  من  و  دامن  تو  سردار
مشروطه   گرفته   دامنش    را              طوقی   شده    بغض    گردنش
آن  روز  به  نعره های   سردار              برگشت  حرارتی   به     احرار
 ناگاه         امیر خیز       تبریز             سیلی شد و سیل وحشت  انگیز
یک شهرعجین خاک وخون  شد             تا  بیرق  ظلم    سرنگون   شد    
 
اشعار ترکی استاد شهریارنیز مفاهیم ظلم ستیزانه  بسیار غنی و قوی ای دارد .
استاد در شعر قاچاق نبی (یکی از مبارزان ضد ظلم آذربایجان در دوران قاجاری و تزاری) در وصف این  سردار مردمی تاریخ معاصر آذربایجان چه زیبا سروده اند:
 
دور! قفس قاپیسین بیر آچاق نبی              بوسیبنیق قانادلا بیر اوچاق  نبی
(برخیز! نبی،بخیز درب این قفس را بگشاییم تا با این بال شکسته پروازی کنیم!)
آی قوچاق نبی
(ای نبی دلاور)
قازامات ایستی دیر یاتا  بیلمیسن                آنالار   بئشیگین  آتا  بیلمیسن
(زندان بسیار گرم است و تو نمی توانی بخوابی و گهواره مادران را فراموش کنی )
اوز آتا یوردونو ، آتا    بیلمیسن                غیرتین قوربانی آی قوچاق نبی
(تو نمی توانی سرزمین پدریت را فراموش کنی،قربان غیرتت ای نبی دلاور!)
آی قوچاق نبی
(ای نبی دلاور)
اون بئش ایل گاوورون ظولمونه دوزدون       او نقشه چکدیکجه نقشه سین پوزدون
(15 سال به ستم کفار صبر کردی ،آنها نقشه کشیدند و تو  حیله های آنها را نقش بر آب کردی)
شیمدی  کی  اوبادان  ائلدن  ال   اوزدون        غم  یوکون  چاتمیشام دور کوچاق نبی
(اکنون که ازیاری ایل و طایفه خود محروم شدی ،کوله بار غم را با خود آورده ام برخیز تا کوچ کنیم! )
آی قوچاق نبی
(ای نبی دلاور)
دورت بیر دوره میزی سالدات لار آلدی           قلعه لر اوجالدی قارانلیق سالدی
(چهار طرف ما ساداتهای (روس) محاصره کرده اند،قلعه ها بر پا شده اند و تاریکی بر ما سایه افکند )
زیندانین ایشیق سیز گونشسیز    قالدی           هیمتین  اوجادیر ،دام آلچاق نبی
(زندان تو بی نورو بی خورشید ماند،اما همت تو بلند است و سقف (زندان) کوتاه ،ای نبی دلاور )
آی قوچاق نبی...
(ای نبی دلاور)
جهاد با جهل و جعل
 
استاد شهریار نه تنها با ظلم اجتماعی می جنگد  بلکه به مصاف خیانتکاران فرهنگی نیز می رود.
شهریار با محکوم کردن جهلیات و جعلیاتی که تحت عنوان تاریخ و فرهنگ برای دانش آموزان و دانشجویان دوره پهلوی  تدریس می شود با صراحت می گوید:
 
فرهنگ    ما   برای   جهالت  فزودن است 
                              مامور زشت   بودن  و زیبا  نمودن   است!
برنامه اش که سخت به دستور اجنبی است 
                              از بهر مغز خستن و اعصاب  سودن  است!
یک   درس   زندگی   به جوانان  نمی دهد 
                               طوطی   مثال   قصه  مهمل  سرودن  است!
دربسته   باد   مدرسه   ایرا که    قصد آن  
                               بر  روی  ملتی   در   ذلت   گشودن  است!
بیدار    شو    که    نغمه    طنبور    اجنبی 
                              لالائی  است  و از پی سنگین غنودن است!...
 
 او همچنین  با حمله تند و سخت به آنهایی که بحث نژاد مهمل آریا و خون پاک آریایی را دکان کسب نام ونان خود کرده اند می تازد و می گوید:
 
...میراث دین و داد نیاکان به فسخ و مسخ   
                                              شد رسم جاهلیت و فخر از نیا کنند!
بر می کنند   نسل   بزرگان  علم   و   دین 
                                             تا   فی   المثل  نژاد  خود آریا کنند!
این فتنه از تصرف شیطان به مغزها است  
                                             تا مغز فتنه خالی از این خولیا کنند!...
 
اما او تنها به اوضاع  داخلی  کشورمان نمی پردازد.
 اشعار او فرامرزی است.
چشمهای شهریار نگران  تمام جهان بشری است.آرزوی او صلح ابدی در دنیایی است که متاسفانه  جز آتش شرارت و قساوت در آن چیزی دیده نمی شود:
 
پیرهن  محرم  تن  نیست  از  آنرو   لاله            رازخونین خود آخر به کفن می گوید
هر که را مژ ده ای ازصلح جهانی با من            نقل  باز  آمدن روح به تن  می گوید
 
شهریار در منظومه منوره حیدر بابا یا سلام  در خصوص انسان و انسانیت  چقدر زیبا و لطیف گفته است:
 
گوز  یاشینا  باخان  اولسا قان آخماز!
(کسی که به اشک چشم نگاه کند خون نمی ریزد!)
اینسان  اولان  خنجر  بئلینه  تاخماز!
(کسی که انسان باشد خنجر به کمرش نمی بندد!)
آما حئییف کور توتدوغون بوراخماز!
(اما متاسفانه که نابینا شیء به چنگ گرفته را براحتی رها نمی کند!)
بئهئشتیمیز      جهنم     اولماقدادیر!
( بهشت ما در حال تبدیل شدن به دوزخ است!)
ذی الحجه میز   محرم    اولماقدادیر!
(و ذی الحجه ما در حال تبدیل شدن به محرم!)
ظرافت طبع و لطافت روح
 
 
شهریار روح بسیار حساسی دارد. او سنگ صبور غمهای نوع انسان است.اگر این غم در درون قلب کوچک  یک کودک لانه کرده باشد آتش شعر شاعر جگرها را خواهد سوزاند:
 
 
 
ای  پا   برهنه   در  بدر  کوچه ها  یتیم         گوید  زبان  حال  تو  با  من  چها   یتیم
چون دراشک خود چه شدی بی بها یتیم         دامان  آبرو  مکن   از  کف   رها   یتیم
اشکم   ببین   و  حسرت   بی انتها  یتیم       ای  پا  برهنه  در   بدر   کوچه ها   یتیم
 
آری  اشعار شهریار تجلی دردهای بشری است.
او همچنین مقوله عشق را در اشعار خویش نابتر از هر شعری عرضه داشته است.
گفتیم که او در ایام جوانی و تحصیل گرفتار عشق نا فرجام ، پر ششر و جگر سوزی می گردد. عشق شهریار  به حدی جانگداز است که او در آستانه فارغ التحصیلی از دانشکده پزشکی ،درس و بحث را رها می کند و دل در کام جنون آمیز معشوقی بی وفا می افکند:
 
دلم شکستی  و  جانم   هنوز     چشم  براهت    
                                                  شبی سیاهم و در آرزوی طلعت ماهت
در انتظار تو چشمم سپید گشت و  غمی نیست   
                                                 اگر   قبول   تو افتد  فدای چشم سیاهت
 
شهریار در شعر بسیار زیبایش بنام مجنون، اختیار از کف داده وارد حریم پر معنای عشق می شود و به زبان مادریش  با لطافت تمام  می سراید: 
 
مجنون ایله من مکتب عشق ایچره اوخوردوق،
(من و مجنون  همراه هم ، محصل مکتب عشق بودیم،)
من مصحفی  ختم ائتدیم ، او   واللیلده   قالدی!
(من مصحف را ختم کردم اما او در واللیل ماند!)
بیر گونده ائشیتدیک کی دوشوب چوللره مجنون،
(روزی نیز شنیدیم که مجنون سرگردان صحاری شد،)
واللیل  اولوب  وردی   جاوانکن ده   قوجالدی !
(واللیل ورد زبان مجنون  شده بود و در جوانی پیر شد!)
بیر گون  ده  خبر گلدی  کی   واللیلی  سی  ایله،
(روزی نیز خبر آمد که مجنون همراه واللیلش ،)
جان وئردی   جهان   ایچره یامان ولوله سالدی!
(جان داد و در جهان شگفت ولوله ای بر پا کرد!)
 
اما توقف  جانسوز شهریار در شعاع  دایره معشوقه های زمینی موقتی است. این عشق زمینی بال پرواز او بسوی  عشق  نامحدود آسمانی را تضمین می کند.
 
قفسم ساخته و بال و پرم   سوخته اند
                                    مرغ را بین که هنوزش هوس پرواز است!
عشق ناسوت نشد جذبه شوق ملکوت
                                   صوفی ما همه جا مشدی و شاهد باز است!
انعکاس افق از مشرق جاویدان نیست
                                   هر طلوعی  که به مشرق گرود غماز است!
 
شهریار پله پله صعود می کند. او در تربت عطرآگین  تبریز، مهبط مولوی را می باید و از عرفان  مولوی به سوی  منزلگاه شمس  می پرد و از مجمر شمس تبریز،  روح پر طیارنش را به  سوی زیارت  جناب رب هدایت می کند.
 
...شهر تبریز است کوی دلبران
ساربانا بار بگشا زاشتران
شهر تبریز است و مشکین مرز و بوم
مهد شمس و کعبه ملای روم
کاورانا خوش فرود آی و درآی
ای بتار قلب ما بسته در آی
شهر ما امشب چراغان می کند
آفتاب چرخ مهمان می کند
شب کجا و میهمان آفتاب
این به بیداریست با رب با بخواب
شهر ما از شور لبریز آمده است
وه که مولانا به تبریز آمده است
امشب آن دلبر میان شهر ما است
آنچه بخت دولت است از بهر ما است
آنکه آنجا میزبان شمس ما است
یک شب اینجا میهمان شمس مااست
اینک از در می رسد سلطان عشق
مرحبا ای حسن بی پایان عشق
پا بچشم من نه ای جان عزیز
جان بقربان تو مهمان عزیز
در دل ویران ما گنجی بیا
گرچه در عالم نمی گنجی بیا
تو بیا ای ماه مهر آیین ما
ای تو مولانا جلال الدین ما
ما همه ماهی و تو در یای ما
آبروی دین ما دنیای ما
سعدیا کنز اللغه قاموس تو
او همه دریا و اقیانوس تو
هرچه فردوسی بلند آوا بود
چون رسد پیش تو مشتش وا بود...
محبوبیت موطن و رفعت مومن
 
مضمون اشعار وطنی شهریار ، مصداق  این حدیث  پر ارزش نبوی است که می گوید: حب الوطن من الایمان !
و همین است که او عاشق تبریز است و آذربایجان و ایران.
شهریار در وصف  تبریز می گوید:
 
...شهر تبریز است و پیر روزگار            سرگذشت  او  بهین  آموزگار ...
...شهر تبریز است و مهد انقلاب            آشیان  شیر و شاهین و عقاب...
 
شهریار در بیان احساساتش نسبت به  آذربایجان می سراید:
 
پر   می زند   مرغ   دلم   با   یاد   آذربایجان
                                 خوش    باد   وقت   مردم   آزاد    آذربایجان
دیری است دورازدامن مهرش مرا افسرده دل
                                  باز ای  عزیزان  زنده ام   با   یاد  آذربایجان
آزادی   ایران   ز  تو   آبادی    ایران   ز  تو
                                  ازاد    باش   ای   خطه   آباد   آذربایجان ...
 
او همچنین در قصیده ای بسیار زیبا منویات خویش را در مورد فداکاری  آذربایجان در راه مام وطن اینچنین بیان می کند:
روز  جانبازی  است ای  بیچاره  آذربایجان
                               سر تو باشی در میان هرجا که آمد پای جان
ای بلا  گردان  ایران  سینه  زخمی  به پیش
                                 زیر  باران   بلا  باز از  تو می جوید  نشان
آن  مباد  ای  کشتی  طالع  به  طوفان باخته
                               کت  همای   عشق   و  آزادی   نبینم  بادبان
 کاخ  استقلال   ایران   را   بلا  بارد  به سر
                                پای دار  ای  روز   باران  حوادث  ناودان...
 
شهریارکه سالها بدور از سرزمین مادری خود زندگی کرده است بی تابانه  در آرزوی بازگشت بسر می برد.او از طولانی شدن  فراق  وطنش آتش گرفته می سراید:
 
...بیزی یاندیریر،  یامان آیریلیق،
(آتش جدایی ما را  به بد وضعی می سوزاند، )
بو داریخدیران   دومان  آیرلیق!
(وای از این مه دلتنگ کنده جدایی!)
باشا ساوورور سامان  آیریلیق!
(جدایی بر سر ما کاه می پاشد!)
 
آمان آیریلیق ،آمان آیریلیق!
(وای از این جدایی امان از این جدایی!)
آمان آیریلیق، آمان آیریلیق!...
(وای از این جدایی امان از این جدایی!...)
 
آیریلیق   گله   بیر   کرم   قیلا،
(جدایی لطفی به ما کند،)
بیر نئچه گونده،بیزده ن آیریلا!
(چند روزی از ما جدا شود! )
غمده بیر بیزتک سویا سورولا!
(غم نیز همانند ما بر آب افشانده شود!)
 
هانی بیر بئله گومان آیریلیق!؟
(کجاست جدایی را چنین گمانی !؟)
آمان  آیریلیق  آمان  آیریلیق!...
(وای از این جدایی امان از این جدایی...!)
مقام مادر، ماتم پدر
 
اما شهریار ملک سخن همانگونه که به سرزمین مادری و رسوم پدر خود عشق می ورزد اشعار بسیار نغزی به زبانهای ترکی و فارسی  در خصوص مقم مادر و  ماتم پدر و خود به زبانهای ترکی و فارسی سروده  است.
شاید شهریار زیباترین شعر ادب فارسی را در تجلیل از مقام مادر سروده باشد:
 
گویند من آن جنین که مادر               از خون جگر بدو غذا داد
 تا زنده ام آورد به  دنیا                   جان کند و به مرگ خود رضا داد
    پستان به لبم نهاد وشیرم                 از شیره جان جانفزا داد
 لالایی و گاهوراه با من                    پر کرد و به پر زدن فضا داد
 تا رد کندم ز آب و آتش                    مردی شد و تن به هر قضا داد
 هم با دم گرم خود دم مرگ                 صبرم به مصیبت و عزا داد
 من هرچه بکوشمش به احسان           هرگز نتوانمش سزا داد
 جز فضل خدا که خواهد اورا               با جنت جاودان جزا داد
 
شهریار در شعر بسیار لطیف «خان ننه» آنچنان از غم فراق مادربزرگ عزیزش می نالد که گویی مادربزرگش نه بلکه مادرش را از دست داده است!
شعر جانخراش خان ننه ، یکی از جانگزا ترین اشعار شهریار در زبان ترکی آذربایجانی است:
 
خان   ننه   هایاندا   قالدین!؟
(خان ننه کجا ماندی!؟)
بئله     باشیوا      دولاننام!
(من دور سرت بگردم!)
نئجه   من   سنی ایتیردیم!؟
(چگونه  من ترا از دست دادم!؟)
دا سنین    تایین    تاپیلماز،
(دیگر مثل تو پیدا نمی شود،)
 
سن  اولن گون  عمه گلدی،
(روزی که تو مردی عمه آمد،)
منی     گوتدو   آیری  کنده،
(من را به روستایی دیگر برد،)
من    اوشاق   نه آنلایدیم!؟
(من بچه بودم و درک نمی کردم،)
باشیمی    قاتیب   اوشاقلار،
(و بچه ها سرم را گرم کرده بودند،)
نئچه  گون من اوردا  قالدیم،
(چند روزی من آنجا ماندم،)
 
قایدیب    گلنده     باخدیم،
(وقتی برگشت دیدم،)
یئریوی    ییغیشدیریبلار!
(جای ترا جمع کرده اند!)
نه اوزون ونه یئرین وار!
( نه خودت بودی و نه جایت بود!)
 
«هانی خان ننه م!؟» سوروشدوم:
( پرسیدم: «خان ننه من کجاست!؟»)
دئدیلر  کی  خان   ننه نی
( گفتند که خان ننه را)
آپاریبلار          کربلایه!
(بردند کربلا!)
کی شفاسین اوردان آلسین،
(که شفایش را از آنجا بگیرد،)
سفری اوزون  سفر دیر!
(سفرش سفری طولانی است)
بیر- ایکی ایل چکر گلینجه!
(یکی دو سالی آمدنش طول خواهد کشید!)
 
نئجه   آغلارام      یانیقلی!
(چه سوزناک گریه می کردم!)
نئچه  گون  ائله چیغیردیم،
(چند روزی آنقدر فریاد زدم وزاریدم،)
کی سسیم - سینه م توتولدو
(که صدایم و سینه ام گرفت)
او  من   اولماسام    یانیندا،
(اگر من پیش او نباشم،)
اوزو  هئچ یئره   گئده نمز!
(خودش جایی نمی تواند برود!)
بو سفر   نولوبدو   من سیز،
(اینبار چرا به این صورت بدون من،)
 اوزو تک قویوب گئدیبدیر!؟
(خودش بتنهایی رفته است!؟)
 
هامیدان    آجیق   ائدرکن!
( از همه قهر کردم!)
هامیا    آجیقلی    باخدیم!
( و به همه قهر آلود نگاه کردم!)
سونرا باشلادیم کی  منده،
(سپس  شروع کردم که،)
گئدیرم  اونون     دالینجا!
(می روم به دنبال او!)
دئدیلر سنین کی  تئز دیر!
(گفتند برای تو زود است!)
ایمامین   مزاری  اوسته،
(بر سر مزار امام،)
اوشاغی آپارماق  اولماز!
(نمی شود بچه به همراه برد!)
سن اوخو قرآنی تئز چیخ !
(تو شروع کن و قران را زود ختم کن!)
سن اونو   چیخینجا   بلکه،
(شاید تا موقعی که قران را ختم می کنی،)
گله    خان  ننه   سفردن!
(خان ننه از سفر برگردد!)
 
تله سیک      روانلاماقدا،
(بسرعت در حال  خواند قران بودم،)
اوخویوب قورآنی چیخدیم،
(خواندم و قران را ختم کردم،)
کی یازیم سنه گل ایندی!
(که بریات بنویسم اکنون بیا!)
داها   چیخمیشام قورآنی،
(که من دیگر قرآن را ختم کرده ام،)
منه  سووقت    آل گلنده!
(برای من موقع آمدن سوغاتی بگیر!)
آمما هر   کاغیذ   یازاندا،
(اما هر موقع که نامه می نوشتم،)
آغامین  گوزو دولاردی!...
(چشمهای پدرم پر از اشک می شد!...)
 
استاد شهریار در بیان درد و ماتم فوت پدر نیز گوی سبقت را از دیگر شاعران روبوده  است:
 
....چون باغبان به خون جگر پروراندیم
ای از نهال سعی نچیده ثمر پدر
زخم زبان خلق شنیدی  برای من
نفرین به خوی مردم بیدادگر پدر
آوخ که کرد بازی ایام غافلم
تا با خبر شوم زتو آمد خبر پدر
اهل گذشت بودی و بخشنده و کریم
جرم پسر ببخش و زمن درگذرپدر
حانم بماتمت رود از تن بدر ولی
داغ توام نمیرود از دل بدر پدر
کوه ار شوم به صبر و توانایی و شکیب
داغ تو کوه را بشکاند کمر پدر...
سه لسان مکتب قرآن
 
شهریار شاعر سه زبانه ملک سخن است. او به همه زبانها و ملتها احترامی کامل دارد. در اشعار او بر خلاف برخی از شعرای قومگرای نه تنها هیچ اسائه ادبی به السنه ملل غیر  نمی شود بلکه او در جای جای اشعارش می کوشد تا با هر نحو ممکن  سبب قرابت صاحبان لغات متفوت را فراهم کند. طبعا او به سه زبان ترکی آذربایجانی،فارسی و عربی بیش از زبانهای دیگر علاقمند است اما این علاقه سبب نمی شود تا وارد گرایشهای فاشیستی شود و همانند برخی از شعرای متقدم و یا متاخر گوهر ناب ذات انسانیت را فدای تخمه ها و نژادهای دروغین و بی تبختر کند!
فی المثل شهریار در وصف مقام بی نظیر غزلسرای و عارف دوران ، حکیم شیخ مللا محمد فضولی بغدادی که او نیز ادیب و شاعری سه زبانه است می سراید:
 
تورکی،فارسی ، عربیده نه فضاییل واریمیش !؟
(در زبانهای ترکی ،فارسی و عربی چه فضایلی نهفته است!؟ )
کی فیضولی  کیمی  بیر شاعیر فاضیل دوغولور
(که مانند فضولی شاعری فاضل متولد می شود)
شرح   صدر ایله  صحایف  یازیلیر   سینه سینه
(شاعری که به شرح صدر صحایف بر سینه اش نوشته می شود)
لیه القدره    چاتیر   مصحف   نازیل   دوغولور
(و چون به لیله القدر می رسد ،مصحف نازل متولد می شود)
صفوی نین   قیلیجی   بو قلمه   باخدی  دئدی:
(شاه صفوی چون به صاحب این قلم نگریست گفت:)
گل  افاضیل   یاراداق   یوخسا  اراذیل دوغولور
(بیایید خلق افاضل کنیم تا مبادا اراذل متولد شوند)
اوچ  لیساندا  آچیلیر  مکتب   قورآن     قاپیسی
(به سه زبان درب مکتب قرآن باز می شود)
بو   مکاتیبده    اراذیلدن    افاظیل     دوغولور
(در این مکاتب از اراذل افاظل متولد می شوند)
 
او همچنین در شعر روز جانبازیست ای بیچاره آذربایجان در خصوص  تفاوت زبانها می فرماید:
 
درد  دل  را با  زبان دل بیان کردی ولی
کیست اهل  دل که  باشد آشنا با آن زبان
لیکن اینها دشمنان کردند از ایران مرنج
دوست را قربانی دشمن  نشاید کرد،هان
اختلاف  لهجه   ملیت   نزاید   بهر  کس
ملتی  با  یک زبان کمتر  بیاد  آرد زمان
 
اما شهریار مانند هر انسان رشیدی ضمن اینکه به زبانهای همه ملل بخصوص دو زبان عربی و فارسی احترام کامل خود را عرضه می دارد نسبت به زبان مادری خود نگرشی ویژه دارد .
شهریار در اینخصوص می فرمایند:
 
تورکون دیلی تک سئوگیلی ایستکلی دیل اولماز!
(چون زبان ترکی زبان دلنشین و دوست داشتنی دیگری  نیست!)
اوزگه  دیله  قاتسان  بو  اصیل دیل اصیل اولماز!
(اگر این زبان را با زبان دیگران مخلوط کنی این زبان اصیل نخواهد ماند!)
 
همچنین شهریار با توجه به تاثیر عظیمی که کلیات ترکی شهریار بخصوص  حیدر بابا  و سهندیه در ادبیات ترک نهاد با سرافرازی می گوید:
 
تورکی بیر چشمه ایسه  من اونو دریا ائله دیم
بیر سویوق معرکه نی محشر کوبرای ائله دیم
بیر  ایشیلتی دی  سها اولدوزو تک  گورسنمز
گوز  یاشیملا   من   اونو  عقد  ثریا  ائله   دیم
اومودوم وار کی  بو دریا هله  اوقیانوس  اولا
اونا  ضامین  بو  زمینه  کی   مهیا ائله  دیم...
ابدیتله    یاناشدیم     دوغولا    حافیظه    تای
شیرازین شاه چیراغیت تبریزه اهدا ائله دیم ...
باخ کی حیدر بابا افسانه تک اولموش بیر قاف
من کیچیک بیر داغی سر منزیل عنقا ائله دیم...
نه تک   ایراندا   منیم   ولوله   سالمیش  قلمیم
باخ کی تورکیه ده قافقاز دا نه غوغا ائله دیم...
غروب درمقبره الشعراء
 
ماه من  در پرده  چون  خورشید   غماز    غروب
                                        گشت پنهان و مرا چون دشت رنگ  از  رخ پرید
چون شفق دریای چشمم موج خون میزد که شد
                                       آفتاب     جا و د ا نتابم       ز   چشمم       ناپدید
 
سرانجام خورشید حیات شهریارملک سخن  و افتاب زندگی ملک الشعرای بی بدیل ایران  پس از هشتاد وسه سال تابش پر فروغ  در قفای کوهستانهای آذربایجان غروب کرد.
 
 
اما او هرگز نمرده است زیرا اکنون نام او زیبنده  روز ملی شعر و ادب ایران و نیز صدها،میدان،خیابان،مرکز فرهنگی،بوستان و ... در کشورمان ونیز در ممالک  حوزه های ترکستان(آسیای مرکزی) و قفقازیه و ترکیه  می باشد.
 
 
27 شهریور ماه سال 1367 شمسی سالروز وفات آن  شاعر و عاشق و عارف بزرگ است.
در آنروز پیکره مطهرش بر دوش دهها هزار تن از دوستدارانش تا مقبره الشعرای تبریز حمل شد و در جوار افاضل ادب و هنر  به  خاک سپرده شد .
شاید حیات و ممات  وی ترجمان این قطعه از اشعار خود شهریار باشد که فرموده اند:
 
بیر اوشاقلیقدا خوش اولدوم اودا یئر- گوی قاچاراق!
(تنها در دوران کودکی خوشنود بودم آنهم  هنگامیکه بین زمین و آسمان در جولان بودم !)
قوش کیمی داغلار اوچوب یئل کیمی باغلار کئچدی!
(همانند پرنده  کوهها پرواز کردند و همانند باد باغها گذشتند!)
سونرا   بیردن   قاتار   آلتیندا   قالیب ،  اوستومدن
(سپس ناگهان در زیر چرخهای قطار ماندم و از رویم ،)
دییه   بیلمم   نه   قد ر  سئل  کیمی  داغلار کئچدی!
(نمی توانم بگویم که به چه اندازه کوهها همچون سیل گذشتند!)
اوره گیمدن  خبر  آلسون  نئجه  کئچدی   عمرون!؟
(اگر از دل بپرسید که عمرت چگونه  گذشت!؟)
گوز  یاشیملا  یازاجاق  : من گونوم  آغلار کئچدی!
(با اشک چشمم خواهد نوشت: روزگار من گریان سپری شد!)
 
استاد شهریار ارادت‌ و علاقه‌ عمیق‌ خود را به حضرت‌ علی‌(ع‌) در اشعار متعددی‌ نمایان‌ ساخته‌ است‌ و یكی‌ از مشهورترین‌ اشعار وی‌ نیز در وصف‌ حضرت‌ علی‌(ع‌) است‌.
(علی‌ ای‌ همای‌ رحمت‌ تو چه‌ آیتی‌ خدا را
كه‌ به‌ ما سوا فكندی‌ همه‌ سایه‌ هما را...(
شهریار در سال‌ 1367 در سن‌ 84 سالگی‌ درگذشت‌ و در مقبره‌ الشعرای‌ تبریز مدفون‌ گشت‌ . 

علی ای همای رحمت شهریار هدیه ای است به تمام شیعیان  و دوستداران علی
 علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ماسوا فکندی همه سایه‌ی هما را 
 
 دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین
 به علی شناختم به خدا قسم خدا را
 به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
 چو علی گرفته باشد سر چشمه‌ی بقا را
 مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ
 به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را
 برو ای گدای مسکین در خانه‌ی علی زن
 که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را
 بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من 
 چو اسیر تست اکنون به اسیر کن مدارا 
 بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب 
 که علم کند به عالم شهدای کربلا را 
 چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان
 چو علی که میتواند که بسر برد وفا را
 نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
 متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را
 بدو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت
 که ز کوی او غباری به من آر توتیا را
 
به امید آن که شاید برسد به خاک پایت
 چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را
 چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان
 که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را
 چه زنم چونای هردم ز نوای شوق او دم
 که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را
 «همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
 به پیام آشنائی بنوازد و آشنا را»
 ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب
 غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا
 روحو شاد اولسون

روانش شاد
یا علی

یزدفردا

منابع‌:
-1یا حقی‌ ، محمد جعفر: چون‌ سبوی‌ تشنه‌، تهران‌، انتشارات‌ جام‌، 1374
-2اسحاق‌، محمد: سخنوران‌ نامی‌ایران‌ در تاریخ‌ معاصر، تهران‌، نشرطلوع‌ وسیروس‌،1367
زندگی و آثار شهریار در شبکه آموزش صدا و سیما

عید همگی مبارک
  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا