رضا بردستانی

برایمان سخت است باور کنیم احمد ندافی تئاترِ تأمل برانگیز«سگ مارس»را صرفاً برای شرکت در جشنواره ی تئاتر استانی و برنده شدن و رتبه آوردن آماده کرده باشد که حتی اگر این فرضِ ضعیف را هم بپذیریم آن گاه از«مریم هاشمی»بسیار بعید بود تمامِ اعتبارش را مصروف تئاتری کند که جشنواره ای که نیست هیچ؛ یک سر و گردن نیز از تئاترهای اجرا شده ی اخیر بالاتر باشد!!!

«سگ مارس»قصه ی تنگناهایی تمام ناشدنی است با دیالوگ هایی ساده و اجرایی ساده تر اما«سگ مارس»انتهای زندگی نیست! احمد ندافی با طرحی که در ذهن داشته است پا در حیطه ای می گذارد که بس خطیر و شکننده است؛ شکستنِ مرزهای باورپذیری، ورود به عرصه ی تماشاچی یا به عبارتی ساده تر تجاوز به حریم ذهنی و تمرکزی تماشاچی و از همه مهم تر، ارائه ی کاری نو در شکل و طرحی زیبا که قبل تر ها از علی جاور نیز دیده بودیم...

«سگ مارس» با داستانی معلق بینِ مجاز و حقیقت به کنکاش تاریکی های ذهنِ مخاطب می پردازد در جایی که هر تکه از دیالوگ ها می تواند دغدغه ی یکی از تماشاگران حاضر در صحنه باشد، باز صحنه و بازی های درونی بیننده را به فکر وا می دارد تا باورهایش را دوباره بازخوانی و مرتب کند. این تئاتر در جاهایی تماشاگر را به چالش می کشاند که گویی می خواهد او را به نوعی آزمایش کند که در بازیِ زندگی اگر مبنا بر باختن باشد؛ بازنده ی خوبی است یا نه. همه چیز بوی باختن می دهد: متن،‌اجرا، داستان، نور،‌موسیقی،‌کارگردانی، دکور و... داستان اما خیلی ساده و یک خطی است؛ زن و شوهری که به انتهای باور و اعتماد رسیده اند و قصه ی همیشگی یافتنِ مقصر و انداختنِ طناب به گردن آن دیگری...اما خیال و مجاز می آید تا باور و واقعیت ها را زیر پا له کند، می آید و له می کند یعنی له شدگی را به تماشا می ایستد.

داستان هیچ فراز و فرودی ندارد و باید اذعان داشت  این گونه تئاتر های بی نوسان در متن، بازی هایی چشمگیر می طلبد؛ بازی هایی که قدرت ریسک پذیریِ افراد در آن تأثیرِ بسیاری دارد. به صداقت باید معترف باشیم بر این که برای نوشتن درباره ی این تئاتر دوبار و هر بار از زاویه ای خاص به این کار نگریستیم؛ دفعه ی نخست با تأمل بر بازی امیر جلالی و مریم هاشمی و دفعه ای دیگر با دقتی بیشتر بر کارِ فرهاد علیرضایی و مهناز رضایی و آن چه در خلالِ این دو نگاه حاصل شد در ادامه خواهد آمد:

 

 

نورپردازی:


کمبودها ضربه ی جبران ناپذیری به این تئاتر زد یکی از آن ضربه های ویران کننده، کمبود ابازرِ نورپردازی است. در جایی که هنر نورپردازی می توانست لحظه هایی ناب را به تماشاگر هدیه دهد نوری یک نواخت این فرصت طلایی را به نابودی کشانید، بازی با طیفی از نورها می توانست حس دیگری به کار بدهد جدای از این، صحنه که عرصه ی جدال نرد و نرد باختن بود در لحظاتی بلااستفاده بود یعنی طراحیِ به آن زیبایی زیر پای نگاه ساده انگار له می شود در حالی که در تخته نرد مهره ی بیکار و تماشاگر نداریم همانگونه که گاه جفت یک ارزشش دو چندان است در برابر جف شش نا به هنگام! در بازیِ نرد اگرچه شانس حرف اول و آخر را می زند اما  همه چیز باید کمک کند تا خانه ها یکی پس از دیگری تصاحب شود. پس تا این جای کار به نورپردازی با اطلاع از کمبودها هیچ نمره ای نمی توانیم بدهیم.


دکور


دکور ابتکاری است، صحنه دوست داشتنی است، رنگ ها واقعی است، زوایا با اندیشه طراحی شده است و این که می گوییم ابتکاری باید معترف و معترض شویم که کارکردهای متنوعِ آن ابتکار اما با بی مهری رو در رو می شود حداقل ترین کاری که می شد انجام پذیرد این بود که در صحنه های پایانی از صحنه و دکور برای انتقال مفاهیم استفاده ی بیشتری بشود.


موسیقی


حسین افروز اما با ترکیب خوبی از موسیقی تلنگرهایی که باید را به کار می زد و اجازه نمی داد کار دچار کندیِ ریتم یا یکنواختی شود با این توضیح که ایستایی بازیگران می طلبید تا تماشاگر دچار رخوت و خواب زدگی نشود پس این موسیقی بود که باید به عنوانِ مکمل نقشش را درست ایفا می کرد. ایفا کرد.


مریم هاشمی


فارغ از عدم وجود آمادگی ذهنی و بدنی در اجرای نقشی که درآوردنِ آن بسیار سخت بود باید پذیرفت او دیگر باید به افق هایی فراخ تر بنگرد، بازیگر تئاتر اگر قرار باشد دچار یکنواختی و یأس شود آن گاه بیشتر لطمه اش را بر روی صحنه و در هنگامه ی اجراهای خاص و دارای حساسیت و ظرافت خواهد دید. یکی از خصوصیاتی که این بازیگر باتجربه دارد نوساناتی است که با بازی بازیگر نقش مکمل یا نفرِ رو بروی او در اجراهایش دیده می شود خصوصیاتی که می تواند به نقطه ی ضعفی آشکار بدل شود اگرچه می پذیریم نفرِ مقابل تأثیر بسیاری بر پویایی نقش دارد اما تکیه ی بیش از حد به بازی طرف مقابل باعث خواهد شد بخش هایی از تمرکزِ اجرایی صرف ایجاد بالانس مناسب شود و این یعنی هدر رفتنِ نیروی خارق العاده ای که خانم هاشمی در اجراهایی خاص و پر از کشمکش و چالش دارد. مریم هاشمی اگرچه نقشش را عالی بازی کرد اما با مریم هاشمی گذشته فاصله ای محسوس داشت.


امیر جلالی


ریسک احمد ندافی فرصتی بود تا امیرجلالی بیشتر خودش را باور کند، امیر جلالی می توانست خودی نشان دهد اما او در چنبره ی چند تعریف و تمجید ساده مچاله شد او باید بداند دیالوگ مهم است اما مهم تر این که دیالوگ به غیر از احتیاج به تارهای صوتی و قدرت بیانی تأثیرگذار نیازی مبرم به انتقال حس دارد جایی که معتقدیم اصلاً حسی منتقل نشد. هرچند امیر جلالی دیالوگ ها را با قدرت و اطمینان بیان می کرد اما رگه هایی از تردید تأثیرگذاری نقش را بیشتر در ورطه ی تأثیر پذیری از فضا گرفتار کرده بود تا جایی که در بخش هایی از کار بیننده ترجیح می داد بیشتر بشنود تا ببیند. امیر جلالی اما فرصت های بیشتری برای جبران فرصت از دست داده خواهد داشت به شرط آن که کارگردانی دیگر مثل ندافی دوست داشته و نیز جرأت تا ریسکی حتی منجر به شکست را تجربه کند.


مهناز رمضانی


نقش سایه یا نیمه ی دوم یک نقش را ایفا کردن هیچ گاه نباید ساده انگارانه تعریف کرد. مهناز رمضانی دست بر قضا نقشش را جدی گرفته بود و حس می شد که وی قصد دارد به کامل شدن نقش زن کمک کند او تمام صحنه ها را در ذهن اجرا می کرد و بروزهای حسیِ او بسیار به موقع بود او به پس زمینه ی ذهنی کار و آن چه بیننده می دید کمک های زیادی کرد کمک هایی که اگر نبود کار قطعاً دچار نقصی آشکار می شد اما در یکی دو صحنه بر هم خوردنِ تمرکز این بازیگر و گرفتار منگی و ایستایی شدن باعث شد هماهنگی دیالوگ و حرکت کاملاً از بین برود و این از دیدِ خیلی ها پنهان نخواهد ماند.


فرهاد علیرضایی


نقش مکمل برای علیرضایی درست تعریف نشده بود او هیجانات را بدون توازن ارائه می داد یعنی با تماشای بازی و حرکت دست ها شاهد بودیم وی هنوز نمی داند شدت و ضعف حرکات باید با بالا و پایین افتادن تنِ صدا هماهنگ باشد اما آن چه بیش از همه باید در نظر گرفته شود این بود که علیرضایی ایفای نقشش را با دیدن ارائه می داد و نه شنیدن که اگر علیرضایی به جای قوه ی بصری از حس شنوایی و تمرکز ذهنیِ خود بهره می جست آن گاه بی دغدغه تر و زیباتر کار را ادامه  و ارائه می داد.


وحید آبرود.


متن دچار سادگی بیش از حدی بود حتی اگر خواست و طرح نخستین را دخیل بدانیم باید بپذیریم نویسنده اگر گره افکنی و حرکت های متوازن اما  سینوسی را در جریان نوشتن در نظر نگیرد متن دچارِ رخوت خواهد شد.


احمد ندافی


در این کار بیش از همه باید به این مهم توجه داشت که احمد ندافی از قبل شکستن،‌ باختن، و نادیده انگاشته شدن را با انجام برخی کارها و به صحنه آوردن کاری متفاوت پذیرفته بود اما باید به او خسته نباشید گفت هرچند او همیشه دوست دارد در سایه به هنرِ مورد علاقه اش بپردازد اما کارگردانی که جسارتش را زندانی کند خودش را زندانی کرده است و این در حالی است که ما احمد ندافی را کارگردانی اهل مطالعه،‌کاربلد و باتجربه می دانیم.


نکته ی پایانی:


خوشحالیم این کار به جشنواره ی منطقه ای فرستاده نشد! حق این کار این است که صیقل بخورد، عیب هایش مرتفع شود و در مجالی هنری تر،‌جدی تر و مهم تر از جشنواره های استانی دیده شود.



  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا